Enter keyword here!

⌨

Tips | Translate!

Total search result: 201 (3 milliseconds)
English	Persian
loading time	زمان بارگیری
Other Matches
loading	بارکنش
loading	بارگیری
loading	عمل انتقال فایل یا برنامه از دیسک به حافظه
loading	فرفیت بارگیری
loading	فرفیت
loading	بار گذاری
loading	پر کردن سلاح
loading	خرج گذاری کردن سلاح
loading	بارگیری کردن سوارشدن به خودرو یاهواپیما
loading	بارگذاری
loading	بار
loading	امیختن موادخارجی به شراب
loading	بار محموله
loading	بارگیری مهمات درهواپیما
self loading	پرشونده خودکار
self loading	فشنگ گذاری خودکار به طورخودکار پرشونده
loading bridge	پل بارگیری
cross loading	سر شکن کردن بارها
cross loading	تقسیم بارهای هواپیما
cross loading	مخلوط کردن بارها
loading apron	نوار بارگیری
lane loading	سربار خط عبوری
transverse loading	بارگذاری روی پایه
truck loading	سربار کامیون
indirect loading	بارگذاری غیرمستقیم
unit loading	بارگیری کردن یکانها برای حمل و نقل بارگیری یکان
up line loading	انتقال یک کپی از یک برنامه
commodity loading	بارگیری کالاهای مختلف
breech loading	ته پر
cease loading	گلوله را پرنکنید
cease loading	پر نکنید
combat loading	بارگیری رزمی هواپیما بارگیری جنگی
commercial loading	بارگیری تجارتی
commercial loading	بارگیری کالای تجارتی
bulk loading	بارگیری در مخازن
bulk loading	بارگیری مخزن به طور یک جا
loading dock	بارگیریبارانداز
breech loading	پر کردن تفنگ از ته
endurance loading	بارگیری با حداکثر فرفیت بارگیری کامل
horizontal loading	بارگیری افقی کشتیها
horizontal loading	کولاس افقی
bill of loading	جواز کشتی
drift loading	دهانه
drag loading	نتیجه کشش بادیا موج انفجار
drag loading	فشار کششی
base loading	بار اولیه
disc loading	نسبت وزن هلیکوپتر به مساحت دیسک رتوراصلی
direct loading	مجموعه نیروهائیکه مستقیمابه ساختمان اثر میکند وشامل بارهای زنده و مرده میباشد
diffraction loading	منتجه فشار
diffraction loading	منتجه نیروهای وارد بیک شیئی
density of loading	تراکم پر کردن خرج در لوله تراکم خرج پرتاب
cycles of loading	دورههای بار
base loading	بارگیری انجام شده در پایگاه
dynamic loading	بارگذاری جنبشی
emergency loading	بارگزاری فوق العاده بارگزاری اضطراری
emergency loading	بارگذاری فوق العاده
horizontal loading	پر کردن مهمات به طور افقی
wing loading	وزن غیر خالص هواپیما تقسیم بر سطح زیر ان
wing loading	نسبت وزن کل به مساحت یال
frequency loading	بارگیری فرکانسی
frequency loading	بارکنش فرکانسی
loading area	قسمتلودینگ
loading bunker	بارگیریانبارزغال
bill of loading	بارنامه کشتی
factor loading	وزن عاملی
The ship is loading.	کشتی درحال بارگیری است
Loading and unloading.	بارگیری وتخلیه
loading door	فشاردر
loading bucket	سطل بارگیری
loading rack	سکوی بارگیری
point of loading	نقطه بارگیری
rate of loading	میزان بارگذاری
loading station	ایستگاه بارگیری
loading scale	مقیاس بارگیری
loading site	سکوی بارگیری
loading site	محل بارگیری
magnetic loading	بارگیری مغناطیسی
loading space	فضای قابل بارگیری
separate loading	مهمات مجزا
separate loading	مجزا پرشونده
pre loading	بارگیری اولیه
tactical loading	بارگیری رزمی یا جنگی
muzzle loading	سر پر
loading tray	سینی پر کن گلوله
loading speed	سرعت بار گذاری
loading table	جدول بارگیری
rail loading	سوار کردن بار یا پرسنل روی درزینهای راه اهن
preload loading	بارگیری اولیه یا بارگیری قبل از بارگیری اصلی
loading for contingencies	کارمزدی که بابت هزینههای احتمالی به حق بیمه اضافه میشود
loading diagram	دیاگرام بارگیری
loading duration	مدت بار گذاری
loading facilities	وسایل بارگیری
loading chart	جدول بارگیری
loading list	لیست بارگیری خودرو
loading routine	روال بارکننده
loading chart	طرح بارگیری هواپیما
loading plan	طرح بارگیری خودرو
loading point	نقطه بارگیری
loading point	نقطه سوارشدن
loading capacity	فرفیت
loading capacity	بار گیری
loading ramp	راهروی شیب دار بارگیری
loading coil	پیچک بار افزای
manpower loading chart	نمودار تخصیص نیروی انسانی
container-loading bridge	پلورودبستههابهکشتی
bow loading door	درخمشدهمخصوصبار
muzzle-loading cannon	بارگیریلولهتوپ
ammunition loading line	خط بارگیری مهمات
loading on alternate spans	حالت بارگذاری یک در میان در دهانه ها
ammunition loading line	صف بارگیری مهمات صف بارکردن مهمات
strength under tangential loading	مقاومت دربرابر عاملهای مماسی
loading participation in profits	هزینههای مشارکت در سود
block stowage loading	بارگیری وسایل هم مقصد دریک قسمت از وسیله ترابری
volumetric loading/density	خارج قسمت حجم کل سوخت موتور راکت جامد به کل بدنه یا پوسته
deflection under long term loading	خیز ریز بار طویل المدت
multiple loading operating system	سیستم عامل بارکننده چندتایی
cross section of a muzzle-loading cannon	قسمتموربدهانهتوپ
I'll let you know when the time comes ( in due time ) .	وقتش که شد خبر میکنم
from time to time <idiom>	گاهگاهی
down time	مدت از کار افتادگی
down time	زمان تلفن شده
have a time <idiom>	به مشکل بر خوردن
have a time <idiom>	زمان خوبی داشتن
one at a time	یکی یکی
for the time being <idiom>	برای مدتی
Our time is up .	وقت تمام است
do time <idiom>	مدتی درزندان بودن
all the time <idiom>	به طور مکرر
about time <idiom>	زودتراز اینها
out of time	بیموقع
out of time	بیگاه
One by one . One at a time .	یک یک ( یکی یکی )
out of time	بیجا
Once upon a time .	یکی بود یکی نبود ( د رآغاز داستان )
keep time <idiom>	زمان صحیح رانشان دادن
there is a time for everything	دارد
in time <idiom>	قبل از ساعت مقرر
there is a time for everything	هرکاری وقتی
she is near her time	وقت زاییدنش نزدیک است
specified time	وقت معین
some time or other	یک روزی
some other time	دفعه دیگر [وقت دیگر]
some time or other	یک وقتی
some time	مدتی
at another time	در زمان دیگری
time and again	چندین بار
time and again	بکرات
keep time <idiom>	نگهداری میزان و وزن
on time <idiom>	سرساعت
time is up	وقت گذشت
down time	وقفه
take one's time <idiom>	انجام کاری بدون عجله
some time	یک وقتی
time in	ادامه بازی پس از توقف
time after time <idiom>	مکررا
time out <idiom>	پایان وقت
while away the time <idiom>	زمان خوشی را گذراندن
in no time <idiom>	سریعا ،بزودی
down time	زمان بیکاری
once upon a time	یکی بودیکی نبود
up time	زمان بین وقتی که وسیله کار میکند و خطا ندارد.
i time	time Instruction
what time is it?	چه ساعتی است
what is the time?	چه ساعتی است
what is the time?	وقت چیست
all-time	همیشگی
all-time	بیسابقه
all-time	بالا یا پایینترین حد
one-time	پیشین
one-time	قبلی
one-time	سابق
in no time	خیلی زود
in the mean time	ضمنا
in the time to come	در
to d. a way one's time	وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
to keep time	موزون خواندن یارقصیدن یاساز زدن یاراه رفتن وفاصله ضربی نگاه داشتن
to know the time of d	هوشیاربودن
to know the time of d	اگاه بودن
just in time	روشی درتدارک مواد که در ان کالاهای مورد نظر درست در زمان نیاز دریافت میشود
just in time	درست بموقع
it is time i was going	وقت رفتن من رسیده است
two time	دو حرکت ساده
in time	بجا
in time	بموقع
in the time to come	اینده
from time to time	هرچندوقت یکبار
from time to time	گاه گاهی
from this time forth	ازاین ببعد
off time	وقت ازاد
What time is it?What time do you have?	ساعت چند است
off time	مرخصی
old time	قدیمی
At the same time .	درعین حال
on time	مدت دار
once upon a time	روزی
once upon a time	روزگاری
down time	مرگ
down time	زمان تلف
since that time. thereafter.	ازآن زمان به بعد (ازاین پس )
even time	دویدن 001 یارد معادل 5/19متر در01 ثانیه

Recent search history

Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com