English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 182 (9 milliseconds)
English Persian
local colour نمایش جا و زبان و عادات محلی در اثار ادبی
Other Matches
a horse of another colour [different colour] مطلبی دیگر
a horse of another colour [different colour] موضوع علیحده
colour انتخاب رنگهایی که در حال حاضر در تصویر استفاده می شوند
colour چاپگری که میتواند کپیهای رنگی بگیرد. از قبیل -ink get رنگی -dot maxrix رنگی و -thermal transfer
colour میزان خالص بودن سیگنال رنگ
colour شماره رنگهای مختلف که توسط پیکسل ها در صفحه نمایش قابل نمایش است که با توجه به تعداد بیتهای رنگی در هر پیکسل نمایش داده میشود
colour کوچکترین ناحیه در صفحه CRT که میتواند اطلاعات رنگی را نمایش دهد
colour امکانی در گرافیک یا برنامههای کاربردی DTP که به کاربر امکان میدهد رنگهای خاص با توجه به CMYK و RGB بسازد و سپس ناحیهای را با این رنگ پر کند
colour احساسی که توسط چشم با توجه به پاسخ آن به فرکانسهای نور مختلف داده میشود
off colour بی حال
off colour کسل
off-colour بی حال
off-colour کسل
colour صفحه نمایشی که امکانی برای نشان دادن اطلاعات رنگی دارد
colour برنامههای گرافیکی برای ذخیره سازی محدوده رنگها در تصویر استفاده می کنند
colour رنگ
colour فام
colour بشره
colour تغییر رنگ دادن
colour رنگ کردن
colour ملون کردن
colour رنگامیزی
colour جدول شماره هایی که ویندوز
colour سیستم نمایش رنگی ریز پردازندهای
colour صفحه نمایشی که حروف و گرافیک ها را رنگی نشان میدهد
colour دو بیت برای چهار رنگ و هشت بیت برای ترکیبی از رنگهاست
colour شماره بیتهای دادهای که به یک پیکسل نسبت داده می شوند تا رنگ آن را شرح دهند. یک بیت برای دو رنگ
colour رنگزدن
high colour سرخی
adjective colour زنگی که برای ثابت شدن محتاج به افزایش چیزدیگری است
achromatic colour رنگ بین سیاه و سفید که توسط آداپتور گرافیکی نمایش داده میشود
high colour خجالت
level colour رنگ یکدست یا یکنواخت
oil colour رنگ روغنی
rose colour رنگ گلی
saturated colour رنگهای روشن
ground colour رنگ زمینه
colour bearer پرچم دار
colour box جعبه رنگ
flat colour رنگ تخت
false colour رنگ مصنوعی
false colour فیلم رنگی مصنوعی
flat colour رنگ نازک مستوی
dust colour خاکی
dead colour رنگ ضعیف
dead colour رنگ دست اول
flesh colour رنگ بدنی
flesh colour رنگ بشره
saturated colour که روی ویدیو خوب نشان داده نمیشوندوممکن است باعث اختلال شوند یا روی صفحه پخش شوند
scheme of colour رنگ بندی
scheme of colour طرح رنگ
colour bar تبعیضقائلشدنبر مبنایرنگپوست-نژادپرست
colour blind کوررنگ
colour blindness کوررنگی
colour fast دارایرنگثابت
colour scheme چینشرنگیکمکان
colour supplement مجلهرایگانو ضمیمهروزنامهدر بریتانیا
colour-coded کدگذاریاز طریقرنگ
primary colour رنگهایاصلی-قرمز RedسبزGreen آبیBlue
There is no colour beyond black . <proverb> بالاتر از سیاهى رنگى نیست .
Wherever you go the sky has the same colour . <proverb> به هر کجا که روى آورى آسمان همین رنگ است .
colour filter فیلتررنگ
colour display نمایشرنگ
to change colour تغییر رنگ دادن
to change colour رنگ برنگ شدن
water colour ابرنگ
water colour رنگاب
water colour نقاشی ابرنگی
colour chart نموداررنگ
colour control کنترلرنگ
light source colour رنگ منبع نور
colour selection filter فیلترجداکنندهرنگ
colour television camera صفحهرنگیدوربین
hair colour [British] رنگ مو
colour of waste water رنگ فاضلاب
bishop of the wrong colour فیل بد رنگ شطرنج
colour hard copy device اسباب نسخه چاپی رنگی
liquid crystal display colour pigmented صفحه نمایش با محلولهای کریستالی مایعی که رنگی به نظر میرسد
local MAR با سرعت بالا که به جای وسیله سخت افزاری برای ذخیره رشتههای بیتی و الگو به کار می رود
local انتساب متغیر که فقط در بخشی از برنامه کامپیوتری یا ساختار آن معتبر است
local داخلی اخبار محلی
local موضوعی
local چاپگری که به صورت فیزیکی به کامپیوتر وصل است و نه به صورت منبع اشتراکی در شبکه
local اتصال مستقیم یا باس بین یک وسیله و پردازنده بدون هیچگونه مدار منط قی یا بافر یا رمزگشا در بین
local وسیلهای که به صورت فیزیکی متصل است و به کنترل کامپیوتر وصل است
local مربوط به سیستم با دستیابی محدود
local که فقط در بخش خاصی از برنامه کامپیوتری یا ساختار به کار می رود
local egdirBای که دو شبکه محلی را به هم وصل میکند
local آنچه با CPU کار نمیکند ولی به عنوان ترمینال مستقل کار میکند
local وضعیت عملیات ترمینال کامپیوتر که پیامی دریافت نمیکند
local متغیری که توسط توابع خاصی در بخش خاصی از برنامه کامپیوتر قابل دستیابی است
local دیسک درایویی که به صورت فیزیکی به کامپیوتر وصل است به جای اینکه منبع از طریق شبکه وصل باشد
local مکانی شهری
local <adj.> موضعی
local <adj.> بخشی
local <adj.> منطقه ای
local <adj.> مکانی
local <adj.> ناحیه ای
local لاخ
local لاخی
local <adj.> محلی
local محدود بیک محل
local مکانی موضعی
local محلی
local موضعی
local theory نظریه اختصاصی
local terminal ترمینال محلی
local terminal پایانه محلی
local subscriber مشترک داخلی
local traffic رفت و امد محلی
local subscriber مشترک تلفنی محلی
local store ذخیره محلی
local storage انباره محلی
local usage عرف و عادت محل
local variable متغیر محلی
VL local bus مین کنترل مستقیم از طریق باس اصلی روی پردازنده اصلی و برقراری ارسال داده خیلی سریع بین حافظه اصلی و کارت جانبی بدون استفاده از پردازنده
local echo پژواک محلی
local circuit مدار محلی
local station ایستگاهکانونی
local warning سیستم اعلام خطر محلی
local warning اعلام خطر محلی
local vertical قائم محلی
local velocity سرعت موضعی
local security تامین محلی
local time وقت محلی
local custom عرف محل
local deformation تغییر شکل موضعی
local enquiry بازجویی محلی
local exchange ردوبدل کننده محلی
local file فایل محلی
local government حکومت محلی
local government حاکم محلی
local government استانداری
local currency پول داخلی
local currency پول محلی
local time زمان محلی
local action تخلیه موضعی باتری
local anasthesia بیهوشی موضعی
local anasthesia سر سازی
local currents جریانهای فوکو
local authority انجمن محلی
local authority مرجع صلاحیتدار محلی
local center مرکز محلی
local color رنگ شاخص کوه ورودخانه وجنگل وغیره درنقشه خصوصیات محلی
local group گروه محلی
local purchase خرید از محل
local posts پستهای استراق سمع محلی پستهای دیده ور محلی
local option اختیار تعیین محل معینی
local option اختیار تعیین چیزی درمحل
local oscillator اوسیلاتور موضعی
local paper روزنامه محلی
local purchase خرید محلی
local procurement تدارک محلی فراورده محلی
local paraysis فلج موضعی
local parole زندانی که به قید ضمانت محلی ازاد میشود
local norm هنجار محلی
local network شبکه محلی
local road راه محلی
local custom عرف بلد
local intelligence هوش محلی
local investigation تحقیق محلی
local line خط محلی
local loop حلقه محلی
local mode باب محلی
local national سکنه محلی
local national اهل محل
local procurement خرید محلی
local apparent noon فهر شرعی
local group of galaxies کهکشانهای گروه محلی
asymmetric local deformation تغییر شکل موضعی بی تقارن
local area network کامپیوتری که سیستم عامل شبکه را اجرا میکند و عملیات ابتدایی شبکه را کنترل میکند. تمام ایستگاههای کاری شبکه محلی به سرور شبکه مرکزی وصل هستند و کاربران وارد آن می شوند
local area network شبکهای که ترمینال ها و قط عات مختلف آن فاصله کوتاهی از یکدیگر دارند.
local hour angle زاویه ساعتی محلی
local area network و توسط کابل بهم وصل می شوند. مقایسه شود با WAN
suburban or local railway راه اهن ناحیهای
local building inspector پلیس ساختمان
local trade customs عرف تجارتی محل
local area network شبکه کوتاه پوشش
local area network شبکه محلی
local area network شبکه ناحیه محلی
Change at London and get a local train. در لندن عوض کنید و یک قطار محلی سوار شوید.
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com