Dictiornary-Farsi | log rolling | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 63 (7 milliseconds)

English	Persian
log rolling	دسته بندی سیاسی که دران همدیگر رابستایندویاری کننداصول نان بهم قرض دادن


Search result with all words

rolling stock	گردونههای ریل دار
rolling stock	ترنهای روی خط اهن
rolling pin	وردنه
rolling pin	تیرک
rolling pins	وردنه
rolling pins	تیرک
rolling	غلتنده
rolling	غلتان
rolling	نوردیدن
rolling	نیمرخهای فولادی را با عمل نورد تهیه میکنند
rolling	هموار
rolling	صاف
rolling	غلطک زنی
rolling	نورد زدن
armor plate rolling mill	دستگاه نورد ورق زرهی
beam rolling mill	نورد کاری تیر
cold rolling	عملیاتی که برای افزایش سختی و استکام فولاد روی ان صورت میگیرد
cold rolling mill	دستگاه نورد سرد
continous rolling	نورد دائمی
corrugated rolling mill	دستگاه نورد ورق موجدار
double two high rolling mill	دستگاه نورد مضاعف دوبل
four high rolling stand	مقام چهار غلطکی
four high rolling stand	خان چهار غلطکی
head rolling	سر چرخش
hot rolling mill	نوردکاری داغ
loop mill rolling	نوردکاری حلقوی
plate rolling mill	نوردکاری صفحه
reciprocating rolling process	فرایند نوردکاری رفت و امدی
reversed rolling moment	گشتاور ناشی از کنترل معکوس در صفحه غلتش
rolling barrage	سد غلطان اتش
rolling barrage	سد اتش غلطان توپخانه
rolling country	زمین پوشیده
rolling friction	اصطکاک غلتشی
rolling hitch	گره سه خفت
rolling instability	ناپایداری غلطشی
rolling mass	توده غلطان
rolling mill	کارخانه تولید ورق اهن وفولاد
rolling mill	ماشین غلتک دار کارخانه شیشه جام
rolling mill	دستگاه نورد
rolling mill engineer	نوردکار
rolling mill engineer	مهندس نوردکاری
rolling moment	گشتاور غلطشی
rolling plan	برنامه غلتان
rolling plane	صفحه غلطشی
rolling press	الت فشاری برای دراوردن نمونههای چاپی
rolling reserve	اماد ذخیره غلطان
rolling reserve	امادذخیره دم دست وهمیشه حاضر در پای کار
rolling terrain	زمین با پستی و بلندی کم زمین هموار
tire rolling mill	دستگاه نورد لاستیک
to keep the ball rolling	رشته سخن رانگسیختن پشتش را امدن
tube rolling	نورد کاری لوله
unbalanced rolling masses	بارهای غلطان نامتعادل
wire rolling mill	دستگاه نورد سیم
rolling ladder	نردبانچرخدار
rolling stock cleaning yard	میلهچرخندهتمیزکنندهحیاط
To get things moving. To set the ball rolling. To set the wheels in motion.	کارها را بجریان انداختن
get the ball rolling <idiom>	شروع چیزی
keep the ball rolling <idiom>	اجازه فعالیت دادن
rolling stone <idiom>	ستاره سهیل
start the ball rolling <idiom>	شروع انجام کار
be rolling in it <idiom>	تو پول غلت زدن
to be rolling in money <idiom>	تو پول غلت زدن [اصطلاح]
Partial phrase not found.

log rolling

دسته بندی سیاسی که دران همدیگر رابستایندویاری کننداصول نان بهم قرض دادن