English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 182 (8 milliseconds)
English Persian
logical operator عملگر منطقی
Other Matches
non logical غیر منطقی
logical یری توان پردازش موتور واسط
logical گرافیکی که حاوی اطلاعات رنگ مورد نیاز است
logical حرف یا کلمهای که عمل منط قی که انجام میدهد را شرح میدهد.
logical معادل وضعیت منط قی نادرست یا صفر
logical EEEI استاندارد بیان پروتکل ارسال در سطح اتصال داده
logical ای خالی با صفر پر می شوند
logical آنچه از منط ق در عملیاتش استفاده میکند
logical not نفی منطقی
logical not نقص منطقی
logical value مقدار منطقی
logical value ارزش منطقی
logical مسیر Token در بین لایههای هر گره . در توپولوژی فیزیک FDDI حلقه منط قی را تحت تاثیر قرار نمیدهد
logical ال
logical منطقی
logical استدلالی
logical خطا در طراحی برنامه که باعث جهش یا عملیات نادرست شود
logical یچ بسته
logical نمایش گرافیکی قط عات منط قی
logical مراحل و تصمیمات و ارتباطات آنها
logical مجموعه پروتکل IBM که امکان ارتباط در شبکه SNA فراهم میکند. W,W,LU حاوی کنترل بخش هستند
logical تابع بررسی یکسان بودن دو سیگنال منط قی
logical واحد اطلاعات آماده پردازش که لزوما شبیه داده اصلی در فضای ذخیره سازی نیست که ممکن است حاوی داده کنترل و... باشد
logical معادل وضعیت منط قی درست یا یک
logical حرفی که به دیسک درایو یا فضای ذخیره سازی انتساب میشود که به عنوان درایو محل قابل استفاده است
logical LU ارتاط بین وسایلی و LU را فراهم میکند و یک پروتکل peer-to-Reer است
logical تابعی که از چندین عملگر منط قی مثل AND و OR تشکیل شده است
logical empiricism منطق عملی
logical drives گردانندههای منطقی
logical difference تفاضل منطقی
logical expression مبین منطقی
logical fallacy سفسطه منطقی
logical file پرونده منطقی
logical file فایل منطقی
logical instruction دستورالعمل منطقی
logical operation عمل منطقی
logical operation عملکرد منطقی
logical operations عملیات منطقی
logical format قالب بندی یا فرمت منطقی
logical design طراحی منطقی
logical error خطای منطقی
logical multiply ضرب منطقی
logical state حالت یک منطقی
logical 0 state حالت صفر منطقی
logical add جمع منطقی
logical cognition شناخت منطقی
logical comparison مقایسه منطقی
logical empiricism فلسفه عملی
logical connective رابط منطقی
logical connector رابط منطقی
logical decision تصمیم منطقی
logical design طرح منطقی
logical design طراحی نطقی
logical function تابع منطقی
logical conjunction عطف منطقی [ریاضی]
logical symbol علامت منطقی
logical trace رد منطقی
logical unit واحد منطقی
logical positivism منطق عملی
logical connective رابط های منطقی [ریاضی] [زبان شناسی]
logical operators رابط های منطقی [ریاضی] [زبان شناسی]
logical sum جمع منطقی
logical reasoning استدلال منطقی
logical product رکورد منطقی
logical positivism اثبات گرایی منطقی
logical record مدرک منطقی
logical record رکورد منطقی
logical representation نمایش منطقی
logical shift تغییر مکان منطقی
logical positivism فلسفه عملی
logical data design طرح داده منطقی
A logical remark has no answer. <proverb> یرف یساب جواب ندارد .
logical unit number شماره منطقی دستگاه
operator گرداننده
operator متصدی
operator اپراتور
operator عملگر [ریاضی]
operator تلفنچی
operator عمل کننده
operator کاربر
operator متصدی دستگاه
operator خدمه وسیله
operator ترتیب اجرای عملیات ریاضی
operator انتساب بیشتر از یک تابع به عملگرا مشخص .
operator نشانهای که یک عمل ریاضی را بیان کند.
operator حرف یا نشانه یا کلمهای که یک تابع یا عملیات را بیان کند
operator شخصی که یک ماشین یا فرآیندی را اجرا میکند
operator متصدی ماشین
operator تلگرافچی
operator اپراتور
operator متصدی
operator عمگر
operator گرداننده
operator تلفن چی
operator عامل
operator عملگر
operator کارگردان
operator مجموعه عملیات که اپراتور انجام میدهد تا ماشین یا فرآیند درست کار کند
operator وسایل ورودی خروجی که اپراتور برای کنترل کامپیوتر استفاده میکند
operator شخصی که با کامپیوتر کار میکند
operator مجری
operator پخشگر
operator console کنسول اپراتور
wireless operator اپراتور بی سیم
radar operator متصدی رادار
radio operator متصدی بی سیم
radio operator بی سیم چی
redirection operator عملگر تعیین جهت
relational operator عملگر رابطهای
incentive operator پیمانکار
telegraph operator تلگرافچی
telephone operator تلفن چی
unary operator عملگر یگانی
winch operator driver winch
comparison operator عملگرمقایسهای
clock operator تنظیمکنندهوقت
differential operator عملگر دیفرانسیلی [ریاضی]
incentive operator مقاطعه چی
operator on incentive پیمانکار
operator on incentive مقاطعه کار
incentive operator مقاطعه کار
Laplace operator عملگر لاپلاس [ریاضی] [فیزیک]
tour operator شرکتیکهاوقاتتعطیلراتنظیممیکند
operator's cab بیلمکانیکیعملیاتی
operator on incentive مقاطعه چی
lathe operator تراشکار
comparison operator عملگر مقایسه
boolean operator عملگر بول
boolean operator عملگر جبر بول
boolean operator عملگر بولی
binary operator عملگر دودوئی
binary operator عملگر دوتایی
assignment operator عملگر جایگزینی
arithmetic operator عملگرمحاسباتی
arithmetic operator نشان حسابی عملگر ریاضی
arithmetic operator عملگرحسابی
computer operator اپراتور کامپیوتر
concatenation operator عملگر الحاقی
laplace operator عملگر لاپلاس
keypunch operator متصدی منگنه زنی
keypunch operator منگنه زن
logic operator اپراتور منطقی
inequality operator نشانه بیان عدم شادی دو متغیر یا دو مقدار
impedance operator اپراتورامپدانس
dyadic operator عملگر دوتایی
console operator اپراتور کنسول
conditional operator عملگر شرطی
arithmetic operator اپراتور محاسباتی
annihilation operator عملگر نابودی
amateur operator تفنن گر
machine operator متصدی ماشین
monadic operator عملگر تکین
monadic operator عملی که از یک عملوند برای تولید نتیجه استفاده میکند
monadic operator اپراتور منط قی فقط با یک عملوند
n ary operator عملگر N تایی
nand operator عملگر نقیض و
operator command فرمان متصدی
operator console پیشانه اپراتور
machine operator اپراتور ماشین
operator console پیشانه متصدی
impedance operator اپراتور مقاومت
aggregate operator عملگر جمعی
machine operator کارگردان ماشین
machine operator اپراتوردستگاه
operator of heavy machinery اپراتور ماشین الات سنگین
locomotive operator [British E] راننده قطار
train operator [American E] راننده قطار
operator of light machinery اپراتور ماشین الات سبک
switchboard operator's set تنظیماپراتور
lighting board operator اپراتورتنظیمفشارنور
automatic lathe operator اپراتور ماشین تراش خودکار
word processing operator متصدی پردازش کلمه
vertical control operator متصدی اندازه گیری تراز وارتفاع
combined transport operator عامل حمل و نقل ترکیبی
monadic boolean operator اپراتور بولی با یک اپراند
data entry operator متصدی داده دهی
multimodal transport operator عامل حمل و نقل چند نوعه
horizontal control operator اندازه گیر بر دو سمت
horizontal control operator الف ب س
peripheral equipment operator متصدی تجهیزات جانبی
switchboard operator's set صفحهکلید
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com