English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 179 (9 milliseconds)
English Persian
lord chief justice رئیس کل محکمه استیناف انگلستان
Other Matches
the chief justice قاضی القضات
Chief Justice رئیس دیوان عالی
Chief Justice قاضی القضات
Chief Justice قاضی اعظم
Chief Justice رئیس دادگاه
the lord رب
lord صاحب
our lord خداوند ما
the lord is my p خداوندپناه من است
lord a مدعی العموم
lord it over <idiom> رئیس بازی درآوردن ،به صورت رئیسبودن ، رفتارکردن
the lord of all being رب العالمین
lord مانند لردرفتار کردن
lord ملاک حکمروایی کردن
lord عنوان لردی دادن به
lord مالک
lord ارباب
lord لرد شاهزاده
lord فرمانروا
lord ارباب خداوندگار
lord خداوند
lord chancellor بزرگترین لرد انگلیس که بامورقضایی رسیدگی کرده ومهردارسلطنتی ومشاورمخصوص پادشاه ورئیس مجلس اعیان میباشد
lord advocate دادستان کل مامور به اسکاتلند
the lord's supper شام خداوند
lord's day یکشنبه
the lord will provide خدا میرساند
lord paramount خداوند
Law Lord فردحائزشرایطرسیدگیبهدادگاه
the lord's supper عشاربانی
lord paramount صاحب تیول عمده
the lord will provide خداوسیله خواهد ساخت
lord's table میز مخصوص شراب ونان وعشای ربانی
lord's supper شام خداوند
lord chancellor رئیس کل داوران
lord chancellor رئیس کل قضات محاکم
lord of misrule متصدی وسرپرست تفریحات ونمایشات مخصوص عید تولد مسیح
Lord's Prayer دعای خداوند
lord's supper شام واپسین
lord paramount اقا
lord lieutenant نماینده پادشاه در ایالات
lord stew of the household خوانسالار
may the Lord be your refuge and protector. خدا پشت وپناهت باشد
to create a man a lord کسیراسمت سردی دادن
lord high stew of england رئیس تشریفات تاجگذاری رئیس دادگاه دادرسی
justice انصاف
To do justice to something. حق مطلبی را ادا کردن
justice عدالت
justice داد
to d. justice عدالت کردن
to a justice عدل گستردن
justice قسط
in the name of justice بنام عدالت
justice درستی دادگستری
to a justice عدالت کردن
preventive justice قسمتی ازحقوق که به بررسی اقدامات مختلفی که برای جلوگیری ازارتکاب جرم از ناحیه تبهکاران احتمالی لازم است اختصاص دارد
preventive justice حقوق تامینی
plead of justice دادخواستن
This photo does not do you justice. خودتان از عکستان بهتر هستید
immanent justice عدالت طبیعی
house of justice عدالتخانه
military justice دادسرای نظامی
dispense justice دادگستردن
military justice دادرسی نظامی
military justice قوانین جزایی ارتش
court of justice دادگاه
ministry of justice وزارت دادگستری
plead for justice دادخواهی کردن
ministry of justice وزارت عدلیه
Justice of the Peace امین صلح دادرس دادگاه بخش
miscarriage of justice اشتباه قضایی
miscarriages of justice اشتباه قضایی
Justice of the Peace قاضی صلحیه
an outrage upon justice پایمال سازی حق دیگران
an outrage upon justice بیعدالتی
administration of justice احقاق حق
administration of justice اجرای عدالت
administer justice احقاق حق کردن
poetic justice جزا
poetic justice سزا
borough justice عضو خانه اصناف
Justice of the Peace رئیس دادگاه بخش
administer justice اجرای عدالت
poetic justice کامیابی خوبان و شکست بدان
Justice of the Peace امین صلح
to impinge on justice از عدالت تجاوز کردن بیعدالتی کردن
to impinge on justice کار ناحق کردن
justice of supreme court مستشار دیوان عالی کشور
Injustice is the opposite of justice. ظلم ضد عدل است
international court of justice دیوان دادگستری بین المللی رکن قضایی سازمان ملل متحد که وفیفه اش رسیدگی به دعاوی مطروحه دول عضو علیه یکدیگر است
To trample on justice . To be unfair. پا روی حق گذاشتن
To trample upon justice. To be unfair. پاروی حق گذاشتن ( حق کشی کردن )
chief سر
chief پیشرو
chief قائد سالار
chief فرمانده
in chief مخصوصا
in chief بویژه
chief مهم
the new chief was a nothing رئیس تازه یک ادم بی وجودی بود
chief افسرفرمانده
chief رئیس
chief عمده
thunder chief نوعی هواپیمای یک موتوره وسوپرسونیک قابل حمل بمب اتمی
section chief فرمانده رسد فرمانده قبضه
chief suspect آدم مورد شک اصلی [به گناهی]
section chief رئیس قبضه
centre chief مهاجممیانی
chief timekeeper داورتایمنگهدار
sinister chief منحنیابتدایی
necker chief کاشکول نظامی
necker chief دستمال گردن
Chief Constable فرماندهپلیس
chief negotiator سرپرست مذاکرات
chief draughtsman سرنقشه کش
Chief Justices قاضی اعظم
chief residence مقرعمده حاکم نشین
chief referee سرداور
chief rabbi مجتهدیهود
Chief Justices قاضی القضات
chief rabbi خاخام باشی
Chief Justices رئیس دیوان عالی
chief programmer سازمان برنامه نویسی
chief engineer مدیر ماشین
chief of state رئیس دولت
chief of protocol رئیس تشریفات
chief of police رئیس شهربانی
chief of boat فرمانده قایق
chief of boat سکانی قایق
chief engineer سرمهندس
chief tomn امیر نشین
Chief Justices رئیس دادگاه
chief tomn حاکم نشین
line chief مکانیسین تعمیرات هواپیما
line chief افسرجزء نیروی هوایی که درفرود امدن وبرخاستن هواپیمادرخطوط هوایی نظارت میکند
Chief of Staff رئیس ستاد
commander-in-chief فرمانده کل
engineer in chief سر مهندس
commander in chief فرمانده کل
commander in chief فرمانده کل
commander in chief فرمانده کل قوا سر فرماندهی
communication chief رئیس ارتباطات
communication chief رئیس مخابرات یکان
commanders-in-chief فرمانده کل
dexter chief سرقسمتراست
chief of naval operations فرمانده عملیات دریایی
assistant chief of staff, g رکن یکم اداره یکم
air chief marshal سپهبد هوایی
assistant chief of staff, g معاونت پرسنلی
assistant chief of staff معاونت
assistant chief of staff معاون رئیس ستاد
vice chief of staff دستیاررئیس ستاد
vice chief of staff جانشین رئیس ستاد
chief warrant officer استوار یکم
deaputy chief of staff رئیس رکن از رده سپاه به بالا
joint chief of staff رئیس ستاد مشترک
chief programmer team سرپرست یک تیم برنامه نویسی
chief petty officer ناو استوار یکم
chief petty officeer ناو استوار یکم
the pro tem chief رئیس موقت
chief petty officer ناوبان دوم
chief clerk of the court مدیر دفتر دادگاه
chief army censor افسر نافر فرماندهی عملیات مشترک نیروی زمینی
joint chief of staff رئیس ستاد ارتش
master chief petty officer استوار یکم
chief financial officer [CFO] مدیر امور مالی
master chief petty officer ناو استواریکم
assistant chief of staff, g (operations رکن سوم اداره سوم
the chief mufii in the ottoman empire شیخ الاسلام
deputy chief of naval operation جانشین فرماندهی نیروی دریایی
Chief of protocol. Master of ceremonies. رئیس تشریفات
senior chief petty officer ناوبان یکم
assistant chief of staff, g (operations معاونت عملیات
assistant chief of staff,g (intelligenc رکن دوم اداره دوم
assistant chief of staff,g (intelligenc معاونت اطلاعات
chief executive officer [CEO] [American E] رئیس هیئت مدیره
chief executive officer [CEO] [American E] مدیر عامل [شرکت]
assistant chief of staff,g(civil affair معاونت امور غیرنظامیان رکن پنجم اداره پنجم
Dead ( blind ) drunk. As drunk as a lord . مست خراب ( مست لایعقل )
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com