Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (11 milliseconds)
English
Persian
lose one's head
دیوانه شدن
lose one's head
<idiom>
دست پاچه شدن
Other Matches
lose one's way
<idiom>
گم شدن
lose
تلف کردن
lose
زیان کردن
lose
منقضی شدن باختن
lose
شکست خوردن
lose out
توفیق نیافتن
lose
از دست رفتن
to lose f.
لاغرشدن
lose out
شکست خوردن
lose
باختن
lose
نداشتن چیزی دیگر پس از این
lose
از دست دادن
lose out
<idiom>
بد شانسی آوردن ،مقام نیاوردن ،باختن
lose
مفقود کردن
lose
گم کردن
to lose ones he
گیج شدن
to lose way
کند شدن
to lose something
چیزی را بعنوان جریمه از دست دادن
to lose something
مال کسی را بعنوان جریمه ضبط کردن
to lose ones he
سرخودرابباد دادن
to go and lose
بخاطر غفلت از دست دادن
[اصطلاح روزمره]
lose ground
فرصت خود را ازدست دادن
lose time
وقت هدر دادن
lose time
هدر دادن زمان
to lose sleep over something
[someone]
<idiom>
بخاطر چیزی
[کسی]
نگران بودن ا
[صطلاح روزمره]
to lose sleep over something
[someone]
<idiom>
بخاطر چیزی
[کسی]
دلواپس بودن
[صطلاح روزمره]
lose of ball
لورفتن توپ
lose ground
<idiom>
به عقب رفتن ،ضعیف تر شدن
lose face
<idiom>
به خاطراشتباه ،با قصور خجالت زده بودن
lose one's sight
کور شدن
to lose one's life
فوت کردن
lose one's marbles
<idiom>
دیوانه شدن
lose time
تلف کردن زمان
to lose weight
لاغر شدن
to lose one's life
جان دادن
to lose one's life
درگذشتن
to lose one's life
مردن
to lose face
آبروی خود را از دست دادن
lose temper
<idiom>
عصبی شدن
lose the case
محکوم شدن در دعوی
to lose one's reason
عقل خود را ازدست دادن
lose time
وقت تلف کردن
lose one's shirt
<idiom>
پول زیادی را از دست دادن
lose one's temper
<idiom>
از کوره دررفتن
not to lose sight of
ملاحظه کردن
[به کسی یا چیزی]
را فراموش نکردن
lose sight of
<idiom>
ندیدن ،فراموش کردن
lose touch with
<idiom>
از دست دادن شانس ملاقات وارتباط
lose ground
عقب افتادن
to lose one's sight
کور شدن
to lose one's reason
غیر عاقلانه شدن
to lose track
[of]
فراموش کنند
[یا دیگر ندانند]
که شخصی
[چیزی]
کجا است
to lose plant
مردن
lose heart
<idiom>
سست ودلسرد شدن
to lose heart
مایوس شدن
to lose patience
بی طاقت شدن
to lose interest
بی میل شدن
to lose one's temper
متین بودن خونسردی نشان دادن
to lose one's temper
ازجادر رفتن
lose track of
<idiom>
ازدست دادن تماس باکسی یاچیزی
to lose interest
جلب توجه نکردن
to lose one's nerves
متانت را از دست دادن
Those who lose must step out.
هر که سوخت (باخت ) باید از بازی بیرون برود
to lose courage
ترسیدن
to lose ground
عقب نشینی کردن
to lose ground
پس نشستن
to lose the t. of a discourse
رشته سخن را ازدست دادن
to lose scent
گم کردن
to lose plant
پژمرده شدن
to lose courage
بی جرات شدن
to lose an eye
ازیک چشم نابیناشدن
to lose one's nerves
خود را باختن
to lose face
نام نیک یا اعتبارخودرا ازدست دادن
to lose patience
تاب و توان رااز دست دادن
to lose patience
شکسبایی را از دست دادن
to lose face
پست شدن
She is beginning to lose her looks .
قیافه اش را دارد از دست می دهد
to lose one's nerves
دست پاچه شدن
To lose onehead . To get into a panic.
دست پاچه شدن
To lose ones enthusiasm(ardour).
شل شدن (بی علاقگ )
Why did you let it slip thru your fingers ? Why did you lose it for nothing ?
چرا گذاشتی مفت ومسلم از دستت برود
To lose ones sight . To go blind.
کور شدن
To win (lose ) a bet .
شرطی رابردن (باختن )
To be out out of breath . To lose ones wind .
از نفس افتادن
head to head polymer
بسپار سر به سر
Though the wolf may lose his teeth but never loses.
<proverb>
گرگ یتى اگر دندانهایش را هم از دست بدهد سرشت خود از دست نخواهد داد .
To give up in despaer . To lose hope .
قطع امید کردن
To pick up (to lose) the thread of conversation.
رشته سخن را بدست گرفتن ( گم کردن )
To sever ones ties . to lose interest.
قطع علاقه کردن
Dont be upset . Dont lose your temper . Keep calm(cool).
خونت را کثیف نکن ( خونسرد باش )
Do not let this opportunity slip.Do not lose ( pass up ) this opportunity .
این فرصت را از دست ندهید
You wont reget it. You wont lose by it .
از اینکار بد نخواهی دید
off with his head
سرش را از تن جدا کنید
well head
سر چشمه
with head on
سربه پیش سر به جلو
head down
دور کردن قسمت جلوی قایق از باد
over one's head
<idiom>
خیلی سخت برای درک
over one's head
<idiom>
به مقام بالاتری رفتن
head out
<idiom>
ترک کردن
on/upon one's head
<idiom>
برای خودش
head to head
رقابت شانه به شانه
keep one's head
<idiom>
from head to f.
ازسرتاپا
go head
پیش بروید
go head
ادامه بدهید بفرماید
head off
دور کردن قسمت جلوی قایق از باد
get it through one's head
<idiom>
فهمیدن ،باورداشتن
go to head of
مست کردن
go to one's head
<idiom>
مغرور شدن
head off
<idiom>
به عقب برگشتن
head up
<idiom>
رهبر
head off
<idiom>
مانع شدن از ،جلوگیری کردن
head-on
<idiom>
فرجام مواجه شدن با
per head
متوسطمیانگین
keep one's head
خونسردبودن
to keep one's head
ارام یاخون سردبودن
head up
بردن قسمت جلوی قایق بسمت باد
to go off one's head
دیوانه شدن
to get anything into ones head
چیزیراحالی شدن یافهمیدن متقاعدشدن
head way
بجلو
head way
پیشرفت
head way
بلندی طاق سرعت
head way
پیشروی
head well
مادر چاه
head well
چاه پیشکار
one way head
سریکجهته
keep one's head
دست پاچه نشدن
head-on
<idiom>
برعلیه کسی بودن
head for
به سمت معینی در حرکت بودن
head
مهم
head
دیسک مخصوص برای تمیز کردن نوک خواندن / نوشتن دیسک
head
وسیله ارتباطی بین آنتن و شبکه کابل تلویزیونی
head
شبکه یا بدنه
head
سرفشنگ
head
بخش بالایی وسیله
head
دماغه
head
ارتفاع فشاری
head
موضوع در راس چیزی واقع شدن
head
دادهای که نشان داده آدرس شروع لیست دادههای ذخیره شده در حافظه است
head
: سرگذاشتن به
head
دارای سرکردن
head
ریاست داشتن بر رهبری کردن
head
دربالا واقع شدن
head
اولین عنصر داده در لیست بودن
head
بعد بالایی کتاب یا بدنه
head
عناصر اولیه ستون
head
افت
head
عازم شدن سرپل گرفتن
head
مواجه شدن سرپرستی شدن به وسیله
head
توپی کامل و سایر متعلقات
head
راس
head
ضربه با سر
head
هد
head
نوک پیکان
head
دستشویی قایق بالای بادبان
head
سرپل توالت ناو
head
اصلی
head
ارتفاع ریزش سر رولور سر
head
دهنه ابزار
head
پیش رو
head
رهبری کردن مقاومت کردن
head
انتهای میز بیلیارد
head
عنوان مبحث
head
رهبر یا دسته پیشرو یک ستون
head
طول سر اسب بعنوان مقیاس فاصله برنده از نفر بعد
R/W head
وسیله
head
سالار عنوان
head
موضوع
Off with his head !
سرش را ببرید !
head
منتها درجه موی سر
head
فهم
over head
هزینه سربار
head
رئیس
head
دهانه
head
انتها دماغه
R/W head
HEAD WRITE/READ
to head off
عازم شدن
[گردش]
head
سر
head
کله
head
راس عدد
head
نوک
head
ابتداء
head
خط سر
head
فرق سرصفحه
head on
نوک به نوک
head on
روبرو
head
سرستون
head on
از طرف سر
head on
از سر
head on
شاخ بشاخ
head
سردرخت
head
عمده
head-on
شاخ بشاخ
head-on
از سر
head first
باکله
head first
سربجلو
head-first
سربجلو
head-first
باکله
head-on
نوک به نوک
head-on
روبرو
head-on
از طرف سر
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com