English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
lost ball گوی گم شده در مسیر بازی گلف که به فاصله 5 دقیقه پیدا نشود
Other Matches
lost گمشده
lost از دست رفته ضایع
lost زیان دیده
lost شکست خورده گمراه
lost مفقود
lost گم شده
lost گلوله ناپیدا
lost از دست رفته تلف شده
lost ضاله
to get lost گمراه شدن
Get lost! <idiom> دورشدن
to get lost گم کردن
to get lost گم شدن
lost منحرف
lost causes هدف تحقق نیافتنی
lost causes جنبش یا آرمان از دست رفته
lost cause هدف تحقق نیافتنی
lost cause جنبش یا آرمان از دست رفته
i lost my a دار و ندار خود را گم کردم همه چیز از دستم رفت
she has lost her roses چهره گلگونش زعفرانی شده است
he lost his reason عقل یا هوش خودرا ازدست داد
no love lost <idiom> سوء نیت ،احساسبدی داشتن
lost mass افت جرم
lost time زمان مفقوده
lost cluster تعداد شیارهای دیسک که بیت شناسایی آنها خراب شده است . سیستم عامل این ناحیه را علامت گذاری کرده تا توسط فایل استفاده شود ولی داده آنها توسط فایل مشخصی قابل شناسایی نیست
lost head افت بار
i have lost all patience طاقتم طاق شده است
lost target تیر خطا
contact lost هدف گم شد
contact lost هدف ازمیدان تعقیب خارج شد
to count for lost از دست رفته بحساب آوردن
he lost the seat مقام یا کرسی وکالت راازدست داد
lost document مدرک گم شده
To be lost . To disappear . ازمیان بر افتادن
lost time زمان گمگشته
sleep was lost to me خواب بمن حرام شد
lost documents اسناد و مدارک گم شده
we lost sight of him از نظر ما ناپدید شد او را گم کردیم
She lost her way home . راه خانه اش را گه کرد
I have lost my wallet . کیف پولم را گه کرده ام
lost animal حیوان ضاله
lost child طفل لقیط
long-lost کسیکهمدتهایمدیدیاسترویتنشدهاست
i lost my friends دوستان خود را از دست دادم دوستانم از من جدا شدند
i lost sight of it از نظرم نهان گشت
i lost the train قطار را از دست دادم
i lost the train به قطار نرسیدم
lost chain زنجیره گم شده
lost and untraceable غایب مفقودالاثر
lost chain زنجیره از دست رفته
He has lost count. حساب از دستش دررفته
he lost the seat دوباره بوکالت برگزیده نشد
lost animal حیوان گمشده
lost article شیئی گمشده
lost article لقطه
She lost her loved ones . تمام عزیزانش را از دست داد
He lost everything that was dear to him. آنچه برایش عزیز بود از دست داد
We lost our way in the dark. راهمان راتوی تاریکی گه کردیم
contact lost تماس قطع شد
lost wax process فرایند مدلهای مومی
Time lost cannot be won again. <idiom> فرصت غنمیت است نباید از دست داد.
to sighfor lost days افسوس روزهای تلف شده راخوردن
lost property office دفتر اشیای گم شده
Did you ever find that pen you lost ? قلمت که گم شده بود پیدا کردی ؟
I did it unwittingly. I lost count. از دستم دررفت
She lost her husband in the crowd . شوهرش رادرمیان جمعیت گه کرد
I have lost my interest in football . دیگر به فوتبال علاقه ای ندارم
I have lost a lot of blood. خون زیادی از من رفته است
We lost the case . We were convicted. دردادگاه محکوم شدیم ( دعوی را باختیم )
lost wax process ریخته گری با مدلهای مومی
The ship and all its crew were lost . کشتی با کلیه سر نشینانش گه ( مفقود ) شد
the army lost heavily ارتش تلفات سنگین داد
We should not have lost sight of the fact that ... ما نباید فراموش می کردیم در نظر بگیریم که ..
to recover lost time وقت گمشده را جبران کردن)
Get lost ! scram ! Beat it! Get out !Get out of my sight ! Be off with you ! برو گمشو !
He lost control of the car and swerved towards a tree. او [مرد] کنترل خودرو را از دست داد و از پهلو به درخت خورد.
ball بقچه [کاموا ]
ball گلوله
no ball اصطلاحیدرورزشچوگان
ball بال [رقص]
ball مجلس رقص
three ball مسابقه گلف بین سه بازیگر باسه گوی
four ball مقایسه امتیازهای تیم دونفره در هر بخش باامتیازهای تیم حریف
ball گوی
ball توپ بازی مجلس رقص
ball رقص
ball ایام خوش
ball گلوله کردن
ball گرهک
ball بیضه
ball گلوله توپ
into a ball نخ راگلوله کنید
ball ساچمه توپ
ball توپ
ball توپ دور از دسترس توپزن
ball ساچمه
to a. the ball اماده انداختن
ball کانون [کاموا]
best ball بازی یک نفر درمقابل 2 یا 3نفر برای کسب بهترین امتیاز
on the ball <idiom> باهوش
have something on the ball <idiom> باهوش ،زرنگ
have a ball <idiom> روزگارخوش داشتن
to a. the ball توپ رانشان دادن
to a. the ball توشدن
to kick a ball زدن
ball game ورزش یا بازی با توپ
ball game گوبازی
to block a ball نگهداشتن توپ در بازی
ball game مسابقه
ball game هماورد
ball games شرایط وضعیت
ball game شرایط وضعیت
ball games هماورد
ball games مسابقه
ball games گوبازی
working ball گوی با سرعت و چرخش کافی
beach ball توپ بزرگ و رنگارنگ برای بازی در کنارهی دریا و دریاچه و یا استخر
to kick a ball توپی را
to muff a ball از بی دست و پایی توپ رانگرفتن
to open the ball اول رقصیدن
to kick a ball توپ زدن
to open the ball پیش قدم شدن
to play ball توپ بازی کردن
track ball گوی نشان
track ball گوی پیگردی گوی شیار
volley ball والیبال
to keep the ball rolling رشته سخن رانگسیختن پشتش را امدن
straight ball پرتابی در بولینگ که گوی باچرخش مستقیما حرکت میکند
wash ball صابون دستشویی
ball games ورزش یا بازی با توپ
ball assembly توپمجمع
get the ball rolling <idiom> شروع چیزی
to stay on the ball <idiom> تند ملتفت شدن و واکنش نشان دادن
high ball شوت کردن بالا توپ [فوتبال]
low ball شوت کردن پائین توپ [فوتبال]
The ball is in your court. <idiom> حالا نشان بده که چند مرد حلاجی!
The ball is in your court. <idiom> حالا نوبت تو است.
The ball was out of bounds. توپ خارج [از زمین بازی] بود.
Now that you're here, it's a whole new ball game. حالا که اینجایی قضیه خیلی فرق می کند.
a whole new ball game <idiom> یک ماجرای کاملا متفاوت
ball-flower [ابزار تزئینی به سبک گوتیک ثانوی]
to pass the ball to somebody توپ را به کسی پاس دادن
long ball [شوت کردن بلند توپ] [فوتبال]
short ball شوت کردن کوتاه توپ [فوتبال]
ball is in your court <idiom> [نوبت تو هست که قدم بعدی را برداری یا تصمیم بگیری]
movement off-the-ball بازی بدون توپ [تمرین ورزش فوتبال]
to swat the ball away با ضربه سخت جلوی توپ را گرفتن [دربازه بان]
to give the ball away توپ را [از دست] دادن
to let the ball do the work توپ را به جایی غلت دادن [فوتبال]
to keep the ball moving توپ را به جایی غلت دادن [فوتبال]
That's the way the ball bounces. <idiom> موضوع اینطوری است. [اصطلاح روزمره]
ball pens روان نویس ها
lead ball کلاهکتوپی
ivory ball توپعاجی
hockey ball توپهاکی
green ball توپسبز
cricket ball توپبازیگریکت
cork ball توپچوبپنبهای
brown ball توپقهوهای
bowling ball توپبولینگ
blue ball توپآبی
black ball توپسیاه
ball winder نخپیچ
ball stand محلتوقفتوپ
ball peen توپکنوکچکش
pink ball توپصورتی
red ball توپقرمز
rugby ball توپلاستیکی
ball pen روان نویس [نوشت افزار]
ball pen خودکار [نوشت افزار]
play ball with someone <idiom> شرکت منصفانه
keep the ball rolling <idiom> اجازه فعالیت دادن
keep one's eye on the ball <idiom>
carry the ball <idiom> قسمت مهم وسخت را به عهده داشتن
ball pens خودکار ها
She is a ball of fire. دختر آتش پاره ای (زرنگ وپرتحرک )
tennis ball توپتنیس
squash ball توپاسکوآش
ball of clay توپبرایساختسفال
squat under the ball توپگیری با شیرجه
fir ball جوزصنوبر
big ball ضربهای در بولینگ که تمام میله ها را می اندازد
belovedby ball محبوب همه
basket ball یکجورتوپ بازی
banana ball برش بیش از حد گوی
ball test ازمون ساچمهای
ball return بازگشت گوی بولینگ
ball printer چاپگر توپی
ball player بازیگر با توپ
ball park زمین بازیهای با توپ
ball of toe گوشت زیر پنجه پا
ball of the eye تخم چشم
ball mill اسیاب ساچمهای
ball mill سنگ شکن گلولهای
ball joint سیبک
ball joint توپی اتصال
break ball اخرین گوی مانده روی میزبیلیارد
called ball گوی تعیین شده از طرف بازیگر
fir ball چلغوزه
eye ball تخم چشم خال سیاه هدف
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com