Total search result: 187 (9 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
lost child |
طفل لقیط |
|
|
Other Matches |
|
to get lost |
گم شدن |
lost |
شکست خورده گمراه |
lost |
منحرف |
lost |
مفقود |
lost |
گم شده |
lost |
گلوله ناپیدا |
lost |
از دست رفته تلف شده |
lost |
ضاله |
lost causes |
جنبش یا آرمان از دست رفته |
i lost my a |
دار و ندار خود را گم کردم همه چیز از دستم رفت |
to get lost |
گم کردن |
to get lost |
گمراه شدن |
lost |
زیان دیده |
lost |
از دست رفته ضایع |
lost cause |
جنبش یا آرمان از دست رفته |
lost cause |
هدف تحقق نیافتنی |
Get lost! <idiom> |
دورشدن |
lost causes |
هدف تحقق نیافتنی |
lost |
گمشده |
lost article |
شیئی گمشده |
i lost the train |
قطار را از دست دادم |
contact lost |
هدف گم شد |
i lost sight of it |
از نظرم نهان گشت |
To be lost . To disappear . |
ازمیان بر افتادن |
i lost my friends |
دوستان خود را از دست دادم دوستانم از من جدا شدند |
he lost his reason |
عقل یا هوش خودرا ازدست داد |
i have lost all patience |
طاقتم طاق شده است |
He lost everything that was dear to him. |
آنچه برایش عزیز بود از دست داد |
She lost her loved ones . |
تمام عزیزانش را از دست داد |
he lost the seat |
دوباره بوکالت برگزیده نشد |
he lost the seat |
مقام یا کرسی وکالت راازدست داد |
She lost her way home . |
راه خانه اش را گه کرد |
I have lost my wallet . |
کیف پولم را گه کرده ام |
lost article |
لقطه |
We lost our way in the dark. |
راهمان راتوی تاریکی گه کردیم |
lost and untraceable |
غایب مفقودالاثر |
sleep was lost to me |
خواب بمن حرام شد |
she has lost her roses |
چهره گلگونش زعفرانی شده است |
lost mass |
افت جرم |
long-lost |
کسیکهمدتهایمدیدیاسترویتنشدهاست |
He has lost count. |
حساب از دستش دررفته |
lost time |
زمان گمگشته |
lost time |
زمان مفقوده |
lost target |
تیر خطا |
lost head |
افت بار |
lost cluster |
تعداد شیارهای دیسک که بیت شناسایی آنها خراب شده است . سیستم عامل این ناحیه را علامت گذاری کرده تا توسط فایل استفاده شود ولی داده آنها توسط فایل مشخصی قابل شناسایی نیست |
lost chain |
زنجیره گم شده |
lost chain |
زنجیره از دست رفته |
lost ball |
گوی گم شده در مسیر بازی گلف که به فاصله 5 دقیقه پیدا نشود |
lost animal |
حیوان گمشده |
lost animal |
حیوان ضاله |
we lost sight of him |
از نظر ما ناپدید شد او را گم کردیم |
contact lost |
هدف ازمیدان تعقیب خارج شد |
to count for lost |
از دست رفته بحساب آوردن |
i lost the train |
به قطار نرسیدم |
no love lost <idiom> |
سوء نیت ،احساسبدی داشتن |
lost document |
مدرک گم شده |
lost documents |
اسناد و مدارک گم شده |
contact lost |
تماس قطع شد |
lost property office |
دفتر اشیای گم شده |
lost wax process |
فرایند مدلهای مومی |
lost wax process |
ریخته گری با مدلهای مومی |
I have lost a lot of blood. |
خون زیادی از من رفته است |
Time lost cannot be won again. <idiom> |
فرصت غنمیت است نباید از دست داد. |
Did you ever find that pen you lost ? |
قلمت که گم شده بود پیدا کردی ؟ |
We should not have lost sight of the fact that ... |
ما نباید فراموش می کردیم در نظر بگیریم که .. |
the army lost heavily |
ارتش تلفات سنگین داد |
I did it unwittingly. I lost count. |
از دستم دررفت |
The ship and all its crew were lost . |
کشتی با کلیه سر نشینانش گه ( مفقود ) شد |
She lost her husband in the crowd . |
شوهرش رادرمیان جمعیت گه کرد |
to recover lost time |
وقت گمشده را جبران کردن) |
I have lost my interest in football . |
دیگر به فوتبال علاقه ای ندارم |
to sighfor lost days |
افسوس روزهای تلف شده راخوردن |
We lost the case . We were convicted. |
دردادگاه محکوم شدیم ( دعوی را باختیم ) |
Get lost ! scram ! Beat it! Get out !Get out of my sight ! Be off with you ! |
برو گمشو ! |
He lost control of the car and swerved towards a tree. |
او [مرد] کنترل خودرو را از دست داد و از پهلو به درخت خورد. |
with child |
ابستن حامله |
child |
فرزند |
only child |
تک فرزند |
child |
طفل |
the child is a wonder |
این بچه عجوبه ایست |
child |
ولد |
child |
کودک |
to get with child |
ابستن کردن |
child |
ionship relat child parent |
child |
parent |
i would i were a child |
ای کاش بچه بودم |
he is my only child |
فرزند یگانه من است |
child |
بچه |
from a child |
ازهنگام بچگی |
with child <idiom> |
حامله شدن |
child |
یک رکورد داده که تنها با توجه به محتوی رکوردهای موجوددیگر میتواند ایجاد شود |
child's play |
هر کار بسیار آسان |
I asked for the child. |
من یک برای بچه سفارش دادم. |
child's play |
بازی کودکان |
child's play |
بچه بازی |
Ask the truth from the child . <proverb> |
یرف راست را از بچه بپرس. |
you will spoil the child |
بچه را فاسد خواهیدکرد |
wolf child |
کودک گرگ پرورده |
To spoil child . |
بچه یی را لوس کردن |
Watch the child ! |
مواظب بچه باش ! |
hardly a child anymore |
دیگر به سختی بچه ای |
The child is going to go to bed. |
بچه دارد می رود بخواب |
love child |
حرامزاده - بچهایکهپدرمادرشهرگزبایکدیگرازدواجنکردهاند |
to tuck in a child |
پتوی روی بچه را درست کردن [که سرما نخورد] |
latchkey child |
[بچه ای که برای مدت زمانی از روز بخاطر مشغله کاری پدر و مادر در خانه تنهاست.] |
Could we have a plate for the child? |
آیا ممکن است بشقابی برای بچه مان به ما بدهید؟ |
poor child |
بیچاره بچه |
an abortive child |
فگانه |
child prodigy |
بچهبا استعداد |
adopted child |
فرزند خوانده |
child program |
تابع یا برنامهای که توسط برنامههای دیگر فراخوانده می شوند و در حین اجرای برنامه دوم فعال می مانند |
child psychiatry |
روانپزشکی کودک |
child psychology |
روانشناسی کودک |
child study |
کودک پژوهی |
child window |
پنجرهای در پنجره اصلی |
child window |
پنجره کوچکتر نمیتواند از مرز پنجره بزرگتر خارج شود و وقتی پنجره اصلی بسته است آن هم بسته میشود |
elf child |
بچه عوضی |
elf child |
بچهای که پریان بجای بچهای که دزدیده اندمیگذارند |
feral child |
کودک وحشی |
foster child |
فرزند خوانده |
god child |
بچه تعمیدی |
god child |
فرزندتعمیدی |
child process |
تابع یا برنامهای که توسط برنامههای دیگر فراخوانده می شوند و در حین اجرای برنامه دوم فعال می مانند |
child of the second bed |
بچه زن دوم |
child law |
حقوق کودک |
an abortive child |
بچه سقط شده |
backward child |
کودک عقب مانده |
big with child |
ابستن |
big with child |
حامله |
child abuse |
بهره کشی از کودک |
child adoption |
فرزند خواندگی |
child centered |
کودک محور |
child custody |
حضانت |
child development |
رشد کودک |
child in the womp |
حمل |
unborn child |
حمل |
grand child |
نوه |
gutter child |
بچه موچه گرد |
he treated me as a child |
بامن مانند بچه رفتارکرد |
to beat a child |
کتک زدن بچه |
the losser of a child |
فقدان یا داغ فرزند |
the child is a great t. to us |
این بچه خیلی اسباب زحمت ماشده است |
she is quick with child |
جنبش بچه رادرشکم حس میکند |
nurse child |
فرزند خوانده |
problem child |
فرزند مسئله دار |
she has brone a child |
ان زن بچه زائیده است |
problem child |
کودک مشکل افرین |
rejected child |
کودک مطرود |
nurse child |
فرزند رضائی |
problem child |
فیل جناح وزیر درصورتی که راه گسترش ان مسدود باشد |
in child birth |
درحال زایمان |
latchkey child |
[کودکی که معمولا در خانه بخاطر مشغله پدر مادر تنها است] |
to vaccinate a child |
ابله بچهای را کوبیدن |
to i. a child with vaccine |
ابله بچه ایی را کوبیدن |
natural child |
بچه نامشروع |
natural child |
طفل حرامزاده |
illegitimate child |
طفل نامشروع |
child guidance clinic |
درمانگاه راهنمایی کودک |
The child is beginning to talk. |
بچه دارد زبان باز می کند |
child death rate |
نرخ مرگ و میر کودکان |
to kiss away a child's tears |
بابوسیدن بچه اشکهایش راپاک کردن |
to tuck up a child [British E] |
پتوی روی بچه را درست کردن [که سرما نخورد] |
to i. obedience intoa child |
فرمان برداری را کم کم به بچه ایی فهماندن |
female slave with a child |
ام ولد |
The child fell off the balcony. |
بچه از ایوان پرت شد |
child rearing practices |
شیوههای پرورش کودک |
Dont spoil the child . |
بچه را خراب نکنید (لوس نکنید ) |
female slave with a child |
master her from child witha |
You are stll a child in her eyes. |
به چشم اوهنوز یک بچه هستی |
She pressed the child to her side. |
بچه را به خودش چسباند |
parent child relationship |
رابطه پدر و پسر |
child langmuir equation |
معادله چایلد- لنگمیور قانون چایلد- لنگمیور |
To adopt a child ( an infant ) . |
کودکی را بفرزندی قبول کردن |
child labour legislation |
قانون مربوط به کارخردسالان |
child labor laws |
قوانین کار کودکان |
putative father of an illegitimate child |
پدر مفروض فرزندی نامشروع |
The child [kid,baby] has taken after her mother. |
بچه به مادرش رفته. |
He had the air of a frightened(scared)child. |
حالت بچه ای را داشت که وحشت زده شده بود |
blood money of an unborn child |
غره |
blood money of an unborn child |
دیه جنین |
He beats his own child to frighten his neighbour. <proverb> |
بچه خود را مى زند که همسایه بترسد . |
the child belongs to the marriage bed |
الولد الفراش |
The child of ones old age is a bell hung from ones. <proverb> |
بجه سر پیرى زنگوله تابوت است . |
Like every child, she has only limited vocabulary at her disposal. |
مانند هر کودک، او [زن] وسعت واژگان محدودی در اختیار دارد. |
His new luxury mansion is a dar cry from the one bedroom cottage he lived in as a child. |
عمارت لوکس جدیدش کجا و کلبه یک خوابه ای که کودکی اش را در آن به سر برد کجا. |