English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (12 milliseconds)
English Persian
lost time زمان مفقوده
lost time زمان گمگشته
Search result with all words
to recover lost time وقت گمشده را جبران کردن)
Time lost cannot be won again. <idiom> فرصت غنمیت است نباید از دست داد.
Other Matches
lost گم شده
i lost my a دار و ندار خود را گم کردم همه چیز از دستم رفت
lost گلوله ناپیدا
lost از دست رفته تلف شده
to get lost گمراه شدن
to get lost گم شدن
to get lost گم کردن
lost ضاله
lost causes هدف تحقق نیافتنی
Get lost! <idiom> دورشدن
lost causes جنبش یا آرمان از دست رفته
lost cause جنبش یا آرمان از دست رفته
lost مفقود
lost منحرف
lost از دست رفته ضایع
lost گمشده
lost زیان دیده
lost شکست خورده گمراه
lost cause هدف تحقق نیافتنی
He has lost count. حساب از دستش دررفته
We lost our way in the dark. راهمان راتوی تاریکی گه کردیم
i lost the train به قطار نرسیدم
He lost everything that was dear to him. آنچه برایش عزیز بود از دست داد
sleep was lost to me خواب بمن حرام شد
She lost her loved ones . تمام عزیزانش را از دست داد
lost article شیئی گمشده
i lost the train قطار را از دست دادم
he lost his reason عقل یا هوش خودرا ازدست داد
he lost the seat دوباره بوکالت برگزیده نشد
i have lost all patience طاقتم طاق شده است
long-lost کسیکهمدتهایمدیدیاسترویتنشدهاست
he lost the seat مقام یا کرسی وکالت راازدست داد
i lost my friends دوستان خود را از دست دادم دوستانم از من جدا شدند
i lost sight of it از نظرم نهان گشت
she has lost her roses چهره گلگونش زعفرانی شده است
I have lost my wallet . کیف پولم را گه کرده ام
She lost her way home . راه خانه اش را گه کرد
we lost sight of him از نظر ما ناپدید شد او را گم کردیم
lost chain زنجیره از دست رفته
lost chain زنجیره گم شده
contact lost تماس قطع شد
to count for lost از دست رفته بحساب آوردن
lost documents اسناد و مدارک گم شده
lost target تیر خطا
lost mass افت جرم
lost head افت بار
lost cluster تعداد شیارهای دیسک که بیت شناسایی آنها خراب شده است . سیستم عامل این ناحیه را علامت گذاری کرده تا توسط فایل استفاده شود ولی داده آنها توسط فایل مشخصی قابل شناسایی نیست
contact lost هدف ازمیدان تعقیب خارج شد
contact lost هدف گم شد
lost and untraceable غایب مفقودالاثر
lost animal حیوان ضاله
To be lost . To disappear . ازمیان بر افتادن
lost article لقطه
lost animal حیوان گمشده
lost child طفل لقیط
lost document مدرک گم شده
no love lost <idiom> سوء نیت ،احساسبدی داشتن
lost ball گوی گم شده در مسیر بازی گلف که به فاصله 5 دقیقه پیدا نشود
Did you ever find that pen you lost ? قلمت که گم شده بود پیدا کردی ؟
I have lost a lot of blood. خون زیادی از من رفته است
the army lost heavily ارتش تلفات سنگین داد
I did it unwittingly. I lost count. از دستم دررفت
We lost the case . We were convicted. دردادگاه محکوم شدیم ( دعوی را باختیم )
We should not have lost sight of the fact that ... ما نباید فراموش می کردیم در نظر بگیریم که ..
The ship and all its crew were lost . کشتی با کلیه سر نشینانش گه ( مفقود ) شد
I have lost my interest in football . دیگر به فوتبال علاقه ای ندارم
lost property office دفتر اشیای گم شده
to sighfor lost days افسوس روزهای تلف شده راخوردن
lost wax process ریخته گری با مدلهای مومی
lost wax process فرایند مدلهای مومی
She lost her husband in the crowd . شوهرش رادرمیان جمعیت گه کرد
Get lost ! scram ! Beat it! Get out !Get out of my sight ! Be off with you ! برو گمشو !
He lost control of the car and swerved towards a tree. او [مرد] کنترل خودرو را از دست داد و از پهلو به درخت خورد.
I'll let you know when the time comes ( in due time ) . وقتش که شد خبر میکنم
down time زمان تلفن شده
in no time <idiom> سریعا ،بزودی
in time <idiom> قبل از ساعت مقرر
in no time خیلی زود
many a time بارها
in the mean time ضمنا
in the time to come در
in the time to come اینده
in time بموقع
while away the time <idiom> زمان خوشی را گذراندن
time out <idiom> پایان وقت
time after time <idiom> مکررا
down time مدت از کار افتادگی
from time to time <idiom> گاهگاهی
all-time همیشگی
have a time <idiom> به مشکل بر خوردن
have a time <idiom> زمان خوبی داشتن
keep time <idiom> زمان صحیح رانشان دادن
keep time <idiom> نگهداری میزان و وزن
on time <idiom> سرساعت
take off (time) <idiom> سرکار حاضر نشدن
take one's time <idiom> انجام کاری بدون عجله
in time بجا
many a time چندین بار
just in time درست بموقع
just in time روشی درتدارک مواد که در ان کالاهای مورد نظر درست در زمان نیاز دریافت میشود
two time دو حرکت ساده
at this time <adv.> درحال حاضر [عجالتا] [اکنون ] [فعلا]
take your time عجله نکن
time will tell در آینده معلوم می شود
It's time وقتش رسیده که
behind time بی موقع
up time زمان بین وقتی که وسیله کار میکند و خطا ندارد.
what is the time? وقت چیست
some other time دفعه دیگر [وقت دیگر]
at another time در زمان دیگری
what is the time? چه ساعتی است
what time is it? چه ساعتی است
it is time i was going وقت رفتن من رسیده است
down time مرگ
There is yet time. هنوز وقت هست.
behind time دیر
down time وقفه
What time is it?What time do you have? ساعت چند است
four-four time چهارهچهارم
to d. a way one's time وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
i time time Instruction
f. time روزهای تعطیل دادگاه
one-time سابق
At the same time . درعین حال
old time قدیمی
on time مدت دار
once upon a time روزی
one-time قبلی
three-four time نت
two-two time نتدودوم
for the time being عجالت
off time وقت ازاد
off time مرخصی
from this time forth ازاین پس
from this time forth زین سپس
from this time forth ازاین ببعد
from time to time گاه گاهی
from time to time هرچندوقت یکبار
mean time ساعت متوسط
mean time زمان متوسط
once upon a time روزگاری
once upon a time یکی بودیکی نبود
out of time بیگاه
all-time بیسابقه
about time <idiom> زودتراز اینها
out of time بیجا
all the time <idiom> به طور مکرر
do time <idiom> مدتی درزندان بودن
for the time being <idiom> برای مدتی
down time زمان تلف
down time زمان توقف
out of time بیموقع
all-time بالا یا پایینترین حد
one-time پیشین
to keep time موزون خواندن یارقصیدن یاساز زدن یاراه رفتن وفاصله ضربی نگاه داشتن
to know the time of d هوشیاربودن
to know the time of d اگاه بودن
since that time. thereafter. ازآن زمان به بعد (ازاین پس )
one at a time یکی یکی
even time دویدن 001 یارد معادل 5/19متر در01 ثانیه
Our time is up . وقت تمام است
One by one . One at a time . یک یک ( یکی یکی )
Once upon a time . یکی بود یکی نبود ( د رآغاز داستان )
down time زمان بیکاری
any time <adv.> هر بار
time تا نتیجه در صفحه فاهر شود.2-سرعتی که سیستم به درخواستی پاسخ میدهد
time خیر زمانی مشخصی ایجاد کند
time out معتبر نبودن پس از یک دوره زمانی
time out مهلت
time out تایم
time out ایست
time out وقفه فاصله
time out ساعت غیبت کارگر
at any time <adv.> هر بار
time 1-مدت زمان بین وقتی که کاربر عملی را آغاز میکند
time روش ترکیب چندین سیگنال به یک سیگنال ترکیبی سریع , هر سیگنال ورودی الگوبرداری میشود و نتیجه ارسال میشود , گیرنده سیگنال را مجدداگ می سازد
time فرصت موقع
time دفعه وقت چیزی رامعین کردن
time وقت قرار دادن برای
time به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
time تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
time سیگنال ساعت که تمام قط عات سیستم را همان میکند
time مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
time زمانی که پیام ها باید پیش از پردازش یا ارسال صبر کنند
time 1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
at any time <adv.> همیشه
any time <adv.> همیشه
time اندازه گیری زمان یک عملیات
time TIفرمان E
some time مدتی
time زمان بین شروع و خاتمه عمل معمولاگ بین آدرس دهی محلی ازحافظه و دریافت داده
some time or other یک روزی
some time or other یک وقتی
she is near her time وقت زاییدنش نزدیک است
time and again بکرات
time and again چندین بار
there is a time for everything دارد
some time یک وقتی
time زمانی که به صورت ساعت , دقیقه , ثانیه و... بیان شود
time زمانی که جمع کننده عمل جمع را انجام میدهد
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com