English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English Persian
low tide or water جزر کامل
low tide or water گاه فروکش اب
Other Matches
to go with the tide طبق مقتضیات رفتار کردن
to go with the tide نان را بنرخ روز خوردن
tide جذر و مد
tide کشند اب
against the tide <adv.> مخالف نظام عمومی [اصطلاح مجازی]
tide جریان
to go with the tide همرنگ جماعت شدن
tide way روگاه جزرومد
tide (someone) over <idiom> کمک به کسی برای فائق آمدن برشرایط مشکل
tide کشند داشتن
tide عید
tide جزرومد ایجاد کردن
tide اتفاق افتادن
tide جزر و مد
tide کشند
winter tide فصل زمستان
neap tide پائین ترین جزر و مد
semidiurnal tide کشند نیمروزه
food tide طغیان اب
half tide حالت وسط جزر ومد
high tide حد اعلی
high tide حد اعلای مد دریا اوج
christmas tide هفتهای که اغاز ان 42دسامبراست
christmas tide عیسویه
diurnal tide کشند روزانه
ebb tide جزر
ebb tide جذر
ebb tide جریان جذر عمیق
ebb tide اب جزر
fair tide جریان اب موافق
flood tide مد
flood tide اب مد
food tide سیل
high tide مد یا برکشند
high tide مد
high tide مد دریا
high tide حداکثر مد دریا
high tide روز جشن
high tide روز سروروشادی
turn the tide <idiom> چیزی که بنظر شکست خورده بود به پیروزی رساندن
tide race جذر و مد سریع اب دریا
semidiurnal tide کشند نیم روزانه
to tide over a difficulty کردن
to tide over a difficulty اشکال را بر طرف
spring tide فصل بهار
spring tide جزر ومد کامل
spring tide جذر و مد با دامنه زیاد حداکثر جذر و مد نهایی دریایی
to tail to the tide باجزرومد حرکت کردن
tide waiter مامورگمرک درلب دریا
tide table جدول کشند
the tide has turned ورق برگشته است
tide table نمودار جزر ومد یاکشند
tide station ایستگاه جزر و مد
tide drain زهکشی کردن با لوله
tide gauge جزرو مد نما
tide mark علامتی که مد به هنگام پائین رفتن از خود بر دیواره یاساحل میگذارد
tide mark داغ مد
night tide جزرو مدشبانه
night tide هنگام شب
low tide جزر ومد خفیف
low tide جزر فروکشنده
low tide کمترین حد
low tide حداکثر جذر دریا
tide rips گرداب جذر و مدی دریا
stem the tide <idiom> جلو موج چیزی را گرفتن
tide table جگول جزر و مد
mean range of the tide میانگین ارتفاع کشند
neap tide کشندکمینه اب دریا حداقل جذر ومد نهایی اب دریا
neap tide کهکشند
neap tide کشندک
neap tide کمترین جذر و مد
neap tide جذر و مد حداقل اب
neap tide دراین حالت نیروی جاذبه ماه وخورشید در خلاف یکدیگر تاثیرمیکند
to swim against the tide <idiom> بر خلاف جریان آب شنا کردن [اصطلاح مجازی]
tide rising force نیروی کشنداور
half tide level ارتفاع متوسط کشند اب دریا
swim against the tide/current <idiom> کاری متفاوت از دیگران انجام دادن
red tide [algal bloom] سرخ خیزاب [سرخ شدن آب دریا در اثرانبوه شدن خزه ها]
Time and tide wait for no man . <proverb> زمان و جریان آب هرگز منتظر کسى نمى مانند.
time and tide wait for no man <proverb> کوزه بودش آب می نامد به دست آب را چون یافت خود کوزه شکست
by water از راه رودخانه
water way ابراهه
She let the water out . آب را ول کرد
mean water میان اب
to p something with water اب روی چیزی پاشیدن چیزیراخیس کردن
to water آب ریختن
water way راه ابی
by water از راه دریا
by water با کشتی
first water درجه اول
first water بالاترین مقام
to water آب دادن
f.water عرق رازیانه
water مایع
to keep ones he above water از زیر بدهی بیرون آمدن
water still دستگاه تقطیر اب
to water something آب دادن [گیاه]
water اب
water ابگونه
water پیشاب
water course حق المجری
of the first water بهترین
above water <adj.> روی آب
above water <adj.> شناور
water course حق الشرب
water way مسیل
water اب دادن
water آب
water down <idiom> ضعیف شدن
water course مجرای اب
on the water در کشتی
water disposal ساختن اگو
water fowl مرغ ابی
water fast پارچه شورنرو
water fast غیر قابل پاک شدن بوسیله اب
water fast رنگ نرو
water filter صافی اب
water driver مقنی
water dog سگ تربیت شده برای اوردن مرغ ابی
water cure علاج بااب معالجه بااب
water cure اب درمان
water surface سطح ایستائی آب
water bearer ریزنده اب ابریز
water damage خسارت اب دیدگی
water displacement زهکشی کردن
water displacement زهکشی سیستم زهکشی مهمات نوعی روش پر کردن خرج فسفرسفید در داخل گلوله
water disposal فاضلاب
water cooler آب سرد کن
water dog سگ ابی
water dog شناگر ماهر
water heater ابگرم کن
cut-water پیش دماغه
water hyacinth سنبل ابی
water hyacinth وردالنیل
water injection پاشیدن اب مقطر خالص به داخل سیلندر و موتورپیستونی به منظور سرد کردن مخلوط قابل انفجار و کاهش احتمال بدسوزی
water jacket ابدان
water jacket صندوق اب
water jump مانع ابی
water jump چاله ابی در مسیر دو 0003 متربا مانع
water level تراز اب
water level سطح کوچکی برای کنتل جهت حرکت روی لب
water level سطح اب
water lily نیلوفر ابی
water line خط ابخور ناو
water logging ابسیری
water loss ابکاهی
water lowering زهکشی
water melon هندوانه
water hole چاله اب
water hole سوراخ یا شکاف طبیعی رودخانه خشک شده که مقداری اب دران باشد
water softener [کاهش دهنده درجه سختی آب]
water fowl پرنده ابی
water front جبهه رطوبتی
water gas گاز اب
water gauge اندازه اب نما
water gauge اب پیم
water glass شیشه محلول
water glass اب شیشه
water glass لیوان اب
water glass شیشه مایع
water guage فشار سنج اب
water hammer ضربت قوج
water hammer ضربت قوچ
water hardening سختگردانی با اب
water hazard مانع ابی در مسیر گوی گلف
water heater فرف ابگرم کن
water meter کنتور اب
water pistols هفت تیر آبی
unavailable water رطوبت غیر قابل استفاده
underground water اب زیرزمینی
underground water اب درون زمین
undermining by water اب شستگی
undermining by water اب رفتگی کف
up to the middle in water تا کمر در اب
voidance water منجلاب
voidance water زیر اب
wade into the water راه رفتن در اب
waste water فاضلاب
water aspirator خرطوم ابی
to splash into water به اب زدن
to soften a water سبک ترکردن یاشیرین کردن اب
to sniff up water اب رابه بینی کشیدن
to hold water ضد آب بودن
to soften water شیرین کردن آب
to hold water صحت دار بودن
to hold water قابل قبول بودن
to hold water معتبر بودن
to drink water اب خوردن
to drink water اب اشامیدن
to water [of eyes] اشک آمدن
to keep ones head above water خود را از بار بدهی رها کردن
water bag کیسه اب
water bailiff میراب
water bailiffs مامور تفتیش کشتیها در بندر
water carrier دلو
water circulation گردش اب
water coiour ابرنگ
water colour ابرنگ
water colour رنگاب
water colour نقاشی ابرنگی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com