English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 206 (11 milliseconds)
English Persian
low time constant ثابت زمانی کوچک
Search result with all words
capacitive time constant ثابت زمانی فرفیت
inductive time constant ثابت زمانی القا
input time constant ثابت زمانی اولیه
time constant ثابت زمانی
time constant of an exponential quantity ثابت زمانی یک کمیت نمایی
Other Matches
constant عدد ثابت
constant فن آوری دیسک که در آن دیسک با سرعتهای مختلف طبق شیار می چرخد
constant دادهای که مقدارش ثابت است
constant آنچه تغییر نمیکند
constant ثابت
constant فیلد داده که همواره همان تعداد حروف را دارد
constant ثابت دایمی
constant مداوم
constant همیشگی
constant ROM-DC که با سرعت مشخصی می چرخد اندازه هر یک از فریمهای داده روی دیسک برای بدست آوردن یک داده با قاعده برای خارج شدن یک فریم در ثانیه تغییر میکند
constant سرویس انتقال داده که بخشی از ATM است و برای تضمین نرخهای مشخص ارسال داده روی شبکه حتی شبکههای شلوغ است
constant دائمی
constant پایا
constant کد نمایش حروف که حاوی یک عدد ثابت دودویی در هر طول کلمه است
constant مقدار ثابت
constant پایدار
constant ثابت قدم
constant وفادار
constant باثبات استوار
constant voltage ولتاژ ثابت
solar constant ثابت خورشیدی
stability constant ثابت پایداری
constant power توان ثابت
constant voltage فشار الکتریکی ثابت
constant speed سرعت ثابت
stefan's constant ثابت استفان
constant pressure فشار ثابت
constant power توان دائمی
equilibrium constant ثابت تعادل
constant return بازده ثابت
cryoscopic constant ثابت انجماد سنجی
constant cost هزینه ثابت معادل cost fixed
constant cost قیمت ثابت
constant capital سرمایه ثابت
calibration constant ثابت درجه بندی
boltzmann constant ثابت بولتزمن
real constant ثابت حقیقی
attenuation constant ثابت تضعیف
absorption constant ضریب جذب
constant current شدت ثابت
constant current جریان دائم
constant current جریان مستقیم جریان ثابت باطری
constant of motion ثابت حرکت
boltzmann constant ثابت بولتزمان
shielding constant ثابت حفافتی
constant of the cone زاویه کجی مخروق نقشه برداری لامبر ضریب مخروط لامبر
constant factors عوامل ثابت
screening constant ثابت پوشش
rydberg constant ثابت ریدبرگ
constant error خطای ثابت
constant potential اختلاف پتانسیل ثابت
velocity constant ثابت سرعت
formation constant ثابت تشکیل
force constant ثابت نیرو
newton constant ثابت نیوتون
lattice constant ثابت شبکه
numeric constant ثابت عددی
figurative constant ثابت تلویحی
field constant ثابت میدان
gas constant ثابت گاز
overall formation constant ثابت تشکیل کلی
electric constant ثابت الکتریکی
ebullioscopy constant ثابت غلیان نمایی
dissociation constant ثابت تفکیک
frequency constant ثابت فرکانس
multiplying constant مضرب ثابت
inertia constant ثابت اینرسی
velocity constant ضریب سرعت
magnetic constant ثابت مغناطیسی
weiss constant ثابت وایس
gravitational constant ثابت جاذبه
gravitational constant ثابت گرانش
instability constant ثابت ناپایداری
magnetic constant پرمئابیلیته ی در خلاء
hubble constant ثابت هابل
madelung constant ثابت مادلونگ
gas constant ثابت گازها
physical constant ثابتهای فیزیکی
disintegration constant ثابت تلاشی
curie constant ثابت کوری
spring constant ضریب فنریت
ionization constant ثابت یون
Napier's constant عدد [ ایی ] [حرف لاتین] [ریاضی]
constant luminance روشنایی ثابت
coupling constant ثابت جفت شدن
cosmological constant ثابت کیهان شناختی
physical constant ثابت فیزیکی [فیزیک]
Napier's constant عدد نپر [ریاضی]
Constant of integration ثابت انتگرال گیری [ریاضی]
dielectric constant ثابت دی الکتریک
planck's constant ثابت پلانک
declination constant زاویه انحراف دستگاه انحراف دستگاه
decay constant ثابت تباهی
planck's constant کوانتوم کنش
A constant guest is never welcome . <proverb> به همیشه میهمان خوشامد گفته نمى شود .
propagation constant ثابت انتشار
proportionality constant ثابت تناسب
rate constant ثابت سرعت
constant current charge شارژ با جریان ثابت
constant amperage regulation تنظیم با امپر ثابت
constant cost industry صنعت هزینههای ثابت
universal gas constant ثابت گازها
to be exposed to a constant stream of something در معرض چیزی به طور مداوم بودن [بدون اینکه مستقیمآ به آن چیز توجه شود]
law of constant proportions قانون نسبتهای ثابت
constant speed motor موتور با سرعت ثابت
ion product constant ثابت حاصلضرب یونی
reaction rate of constant ثابت سرعت واکنش
constant current regulator تنظیم با امپر ثابت
relative dielectric constant ثابت دی الکتریک نسبی
constant current distribution توزیع با شدت ثابت
constant current generator مولد با امپر ثابت
floating point constant ثابت ممیز شناور
constant voltage charge شارژ با ولتاژ ثابت
polaron coupling constant ثابت جفت شدن پولارونها
constant pressure combustion احتراق در فشار ثابت
constant return to scale بازده ثابت نسبت به مقیاس
constant speed drive چرخدندهای با ضریبهای متغیر که برای ثابت نگه داشتن دور قسمت گردنده بین دو سیستم گرداننده و گردنده قرار میگیرد
constant speed propeller ملخی که سیستم کنترل ان دارای یک گاورنر و یک فیدبک بوده و گام ملخ را به منظورثابت نگه داشتن سرعت دوران تنظیم میکند
constant speed regulation تنظیم با سرعت ثابت
constant speed unit گاورنری که توسط موتور کارمیکند و ملخ را کنترل مینماید
constant stimulus method روش محرک ثابت
constant temperature pressure welding combustion جوشکاری فشاری در دمای ثابت جوشکاری گازی
A steadfast (constant) friend. دوست ثابت وپابر جا
constant potential transformer مبدل با ولت ثابت
constant voltage regulator ولتپای
constant current motor موتور با امپر ثابت
constant current transformer مبدل با شدت ثابت
constant displacement pump پمپی با خروجی ثابت که درهر دور گردش مقدار ثابتی سیال جابجا میکند و مقدارجریان تنها بستگی به سرعت گردش ان دارد
image transfer constant ثابت انتقال تصویر
constant helm plan نقشه زیگزاگ
image phase constant ضریب فازی چهار قطبی ضریب ثابت فازی تصویر ثابت فازی چهار قطبی
gas law constant قانون ثابت گازها
constant potential distribution توزیع با ولت ثابت
constant potential generator مولد با ولت ثابت
constant potential rectifier یکسو کننده با ولت ثابت
constant potential regulator ولتپای
constant velocity joint تویی چرخ
specific rate constant ثابت ویژه سرعت
near-constant state of flux تغییر همیشگی
thermodynamic equilibruim constant ثابت تعادل ترمودینامیکی
solubility product constant ثابت حاصلضرب انحلال پذیری
solubility product constant ثابت حاصلضرب انحلال
stepwise formation constant ثابت تشکیل مرحلهای
constant angle arch dam بند قوسی با زاویه یکسان سد کمانی با زاویه یکسان
law of constant heat sumation قانون هس
Constant dripping wear away the stone . <proverb> قطرات مداوم آب سنگ را مى ساید.
law of constant heat sumation قانون ثابت بودن جمع گرماها
boiling point elevation constant ثابت صعود نقطه جوش
constant dripping wears away the stone <proverb> اگر که خواهی شوی خوشنویس، بنویس و بنویس و بنویس
I'll let you know when the time comes ( in due time ) . وقتش که شد خبر میکنم
spherical coordinate system [with constant radius] دستگاه مختصات کروی [با شعاع ثابت]
Our time is up . وقت تمام است
time 1-مدت زمان بین وقتی که کاربر عملی را آغاز میکند
What time is it?What time do you have? ساعت چند است
One by one . One at a time . یک یک ( یکی یکی )
out of time بیگاه
even time دویدن 001 یارد معادل 5/19متر در01 ثانیه
out of time بیجا
time روش ترکیب چندین سیگنال به یک سیگنال ترکیبی سریع , هر سیگنال ورودی الگوبرداری میشود و نتیجه ارسال میشود , گیرنده سیگنال را مجدداگ می سازد
Once upon a time . یکی بود یکی نبود ( د رآغاز داستان )
about time <idiom> زودتراز اینها
At the same time . درعین حال
off time مرخصی
old time قدیمی
since that time. thereafter. ازآن زمان به بعد (ازاین پس )
once upon a time روزی
time سیگنال ساعت که تمام قط عات سیستم را همان میکند
time مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
time زمانی که پیام ها باید پیش از پردازش یا ارسال صبر کنند
out of time بیموقع
once upon a time روزگاری
f. time روزهای تعطیل دادگاه
once upon a time یکی بودیکی نبود
one at a time یکی یکی
time 1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
on time مدت دار
off time وقت ازاد
all the time <idiom> به طور مکرر
time تا نتیجه در صفحه فاهر شود.2-سرعتی که سیستم به درخواستی پاسخ میدهد
keep time <idiom> نگهداری میزان و وزن
time ثیر قرار میدهد
time انتخاب صحیح فرکانس ساعت سیستم برای امکان رودن به رسانههای کندتر و..
time زمانی که طول می کشد تا دیسک چرخان پس از قط ع برق می ایستد
on time <idiom> سرساعت
time آزمایشی که خرابی کابل را با ارسال سیگنال روی کابل و اندازه گیری زمان برگشتن آن می سنجند
time زمان بین شروع و خاتمه عمل معمولاگ بین آدرس دهی محلی ازحافظه و دریافت داده
at the same time در ان واحد
time زمانی که جمع کننده عمل جمع را انجام میدهد
take off (time) <idiom> سرکار حاضر نشدن
take one's time <idiom> انجام کاری بدون عجله
time after time <idiom> مکررا
time زمانی که به صورت ساعت , دقیقه , ثانیه و... بیان شود
time out <idiom> پایان وقت
keep time <idiom> زمان صحیح رانشان دادن
time سیگنالهایی که به درستی ارسال داده را همان می کنند
time ایجاد پشتیبان خودکار پس از یک مدت زمانی یا در یک زمان مشخص در هر روز
do time <idiom> مدتی درزندان بودن
for the time being <idiom> برای مدتی
down time مرگ
down time زمان تلف
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com