Enter keyword here!

⌨

Tips | Translate!

Total search result: 207 (10 milliseconds)
English	Persian
lower limit	حد پایینی
lower limit	حد تحتانی
lower limit	حد پائینی
lower limit	کران پایین
lower limit	حد پایین
lower limit [of the integral]	کرانه پائین [انتگرال] [ریاضی]
Search result with all words
lower flammability limit	حد پایینی اشتعال پذیری
Other Matches
lower	عبوس ترشرویی
lower	ضعیف کردن
lower most	خیلی پست تر
lower	اخم کردن
lower most	پایین تر
lower most	پایین ترین
lower	پایین دادن لوله
lower	کاستن از
lower	هوای گرفته وابری
lower	پایین
lower	خفیف کردن
lower	پست تر
lower	پایین تر
lower	:اخم
lower	تنزل دادن
lower most	اسفل
lower	فروکش کردن
lower	: پایین اوردن تخفیف دادن
lower	پایین اوردن لوله
Lower third	قسمت پائین صفحه تلویزیون [برای نوشته و عکسهای ضمیمه]
the lower world	جهان پایین
lower level	سطحپائینی
lower gate	دروازهپائینی
lower eyelid	پلکپائین
lower chord	قوستحتانی
lower threshold	استانه پایین
lower cheek	قسمتانتهاییمیله
the lower regions	دوزخ
the lower world	جهان مردگان عالم اسوات
the lower regions	جهان مردگان
lower bar	میلهپایینی
lower courts	محاکم ابتدایی
lower boom	تیرک میانی
lower bound	کران پایین
lower court	محکمه تالی
lower courts	محاکم تالی
lower deck	پل پایینی
lower egypt	مصر سفلی
lower egypt	مصر پایینی
lower floor	طبقه تحتانی
lower floor	اشکوب زیرین
lower fungus	قارچ بدون کلاهک هاگ
lower criticism	انتقاد نسبت به مندرجات متن کتاب مقدس
lower mast	دکل پایین
lower boom	بوم میانی
lower lip	لبهتحتانی
lower class	سطح پایین [اجتماع]
At lower levels.	در سطوح پایین تر
lower class	طبقه پست وپایین اجتماع
lower classes	طبقه پایین
lower classes	طبقه پست وپایین اجتماع طبقه سوم
lower class	طبقه پایین
lower class	طبقه پست وپایین اجتماع طبقه سوم
lower case	حروف کوچک
lower class	طبقه سوم [اجتماع]
lower class	طبقه پایین جامعه
lower class	طبقه اجتماعی کم درآمد
lower class	طبقه محروم
lower class	طبقه عوام
lower class	بی کلاس [در جامعه]
To decrease. To lower.	پایین رفتن ( تنزل وکاهش )
lower bowl	حبابتحتانی
lower lobe	نرمهششزیرین
lower mandible	آروارهتحتانی
lower shell	قشرتحتانی
lower branch of meridian	نصف النهار زیرین
lower gill arch	قوستحتانیدستگاهتنفس
lower lateral sinus	روزنهتحتانیجانبی
lower lateral lobe	پهنبزگتحتانیجانبی
lower high water	پایین ترین پیشرفت اب دریا
lower girdle facet (1 6)	احاطهکننده61تراشهپائینی
lower level management	مدیریت سطح پایین
main lower topsail	بالاترینبادباناصلیتحتانی
lower fore topsail	بالاترینقسمتبادبانچهارگوش
lower low water	پایین ترین پست رفت اب دریا
lower water datum	معدل پس رفت اب دریا
lower sphere clamp	گیرهپایینیگوی
lower support screw	پیچحافظپایینی
lower triangular matrix	ماتریس پایین مثلثی [ریاضی]
lower blade guard	حافظتیغهپایینی
lower guard retracting lever	سطحانقباضحافظتحتانی
crankcase bottom o.lower half	قسمت تحتانی محفظه لنگ کف کارتر
main lower topgallant sail	بادبانبالایدکلاصلیتحتانی
lower fore topgallant sail	بادبانتحتانیجلویدکلکشتی
limit	حد
limit	حد [ریاضی]
there is no limit to it	اندازه ندارد
to have a limit [of up to something]	[تا] به حد [چیزی یا مقداری] اعتبار داشتن [اقتصاد]
without limit	بی حد بی اندازه نامحدود
there is no limit to it	حدی بران متصور نیست
there is no limit to it	حد ندارد
to limit something	چیزی را محصور کردن
limit	کنار
limit	مسافت یا مدت مسابقه
limit	حریم
limit	حدود
limit	محدود
limit	محدود کردن تعیین کردن حد
limit	پایان
limit	اندازه وسعت
limit	محدود کردن
limit	معین کردن
limit	منحصر کردن
limit	کران
elastic limit	حد جهمندی
elastic limit	حد کشواری
elastic limit	مرز ارتجاعی
elastic limit	مرز برجهندگی
elastic limit	حد بر جهندگی حد ارتجاعی
elastic limit	حد کشسانی
elastic limit	حد ارتجاعی
detection limit	حد اشکارسازی
debt limit	حداکثر مبلغی که یک واحددولتی میتواند مدیون گردد وبیش از ان مجاز نیست
upper limit	حد بالا
elastic limit	حدالاستیک
tolerance limit	خطای مجاز
transfer limit	حدود صحت تصحیحات برای انتقال به دستگاه سمت توپ
transfer limit	حدود تصحیحات انتقال تیر
transmission limit	محدوده فرافرستی
critical limit	حد بحرانی
upper limit	حد بالایی
upper limit	حد فوقانی
cut off limit	حد برش
creep limit	حد خزش
creep limit	حد انبساط دائمی
limit of inflammability	حد اتش گیری
time limit	محدودیت زمانی
time limit	محدوده زمانی
to have a maximum limit [of something]	[به] حداکثر [چیزی یا مقداری] اعتبار داشتن [اقتصاد]
what is the limit on my account?	حد اعتبار حساب من چقدراست؟
time limit	حد زمانی
To set a limit to everything.	برای هر چیزی حدی قائل شدن
speed limit	سرعت مجاز
confidence limit	حد اطمینان
bag limit	حد مجاز صید
audibility limit	حد شنودپذیری
acceptance limit	حد پذیرش
acceptance limit	حد قابل قبول
absorption limit	لبه جذب
age limit	محدودیت سنی
speed limit	حداکثر سرعت مجز در جاده ها وغیره
limit state	حالت حدی
liquid limit	حد جاری شدن
limit of load	حد بار گذاری
limit of inflammability	حد قابل اشتعال
limit of fire	حدود میدان اتش تیربار یاسلاح
limit of fire	حدود اتش
limit of elasticity	حد کشسانی
limit load	بیشترین باری که ممکن است در حالتی بر یک جزء یا قطعه وارد شود
limit indicator	نشاندهنده تلرانس
limit gage	وسیله سنجش تلرانس
limit check	بررسی حدی
limit check	مقابله حدود
high limit	حد نهایی
flow limit	حد جریان
limit of proportionality	حد تناسب
limit of tolerance	حد رواداری
liquid limit	حد سیلان
load limit	حد بار
load limit	اندازه بار
liquid limit	مرزحالت شلی
liquid limit	حد میعان
liquid limit	حدمیعان
liquid limit	مرز روانی
liquid limit	حد روانی
limit velocity	حداقل سرعت ابتدایی توپ یاخمپاره که بتوان با ان نفوذلازم را به دست اورد
limit switch	لیمیت سوئیچ
limit stop	حد ایست
liquid limit	مرز ابگونگی
limit state	حالت خاص یک ساختمان که دیگر وفیفه خودرا انجام نمیدهد و یا شرایطی که برای ان طرح شده است جایز نمیباشد
magnetic limit	مرز مغناطیسی
price limit	حد قیمت
endurance limit	حد دوام مصالح
fatigue limit	حد خستگی
strain limit	حد تناسب میان تنش و انبساط
flow limit	حد بده
temperature limit	مرز دما
roche limit	حد روش
tax limit	حد مالیاتی
safety limit	حد تامین
shrinkage limit	حد انقباض
suction limit	حد مکش
proportional limit	حد خطی
limit of elasticity	حد ارتجاعی
physiological limit	کران فیزیولوژیکی
plastic limit	حد خمیری
proportional limit	حد نسبی
rupture limit	مرز پاره شدن
time yield limit	حد تسلیم زمانی
upper limit [of the integral]	کرانه بالا [انتگرال] [ریاضی]
ultimate stress limit	حد تنش نهایی
threshold limit values	استانه مقدارهای حدی
liquid limit test	ازمون حد روانی
Limit your expenditures to what is essential .	مخارجتان رافقط صرف ضروریات بکنید
liquid limit test	ازمون مرز حالت شلی
limit state of failure	حالت حدی که برای ان حداکثرفرفیت باربری حاصل شده باشد
prudent limit of patrol	حداکثر زمان گشت مطمئن هواپیما از نظر سوخت
work limit test	ازمون سرعت کار
limit fatigue stress	حد دوام
limit creep stress	حد خزش

Recent search history

Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com