English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (10 milliseconds)
English Persian
lowest common multiple کوچکترین مضرب مشترک
lowest common multiple [LCM] کوچک ترین مضرب مشترک [ک.م.م] [ریاضی]
lowest common multiple کوچک ترین مضرب مشترک [ریاضی]
Other Matches
lowest common denominator مورد قبول یا فهم اکثریت مردم
lowest common denominator رجوع شود به denominator common least
lowest common denominator عامه پسند
lowest common denominator مردم پذیر
lowest common denominators مردم پذیر
lowest common denominators رجوع شود به denominator common least
lowest common denominators عامه پسند
lowest common denominators مورد قبول یا فهم اکثریت مردم
least common multiple کوچک ترین مضرب مشترک [ریاضی]
common multiple مضرب مشترک
least common multiple کوچک ترین مضرب مشترک [ک.م.م] [ریاضی]
smallest common multiple کوچک ترین مضرب مشترک [ریاضی]
lowest خیلی پست تر پایین تر
lowest اسفل
lowest پایین ترین
lowest unoccupied molecular orbital پایینترین اوربیتال مولکولی اشغال نشده
multiple نتیجه و محل دستور بعدی که باید اجرا شود
multiple دستوری با بیش از یک آدرس برای عملوندها
multiple چندین
multiple گوناگون
multiple مضاعف چند ردیفه چند لولهای
multiple چندلا گوناگون
multiple چند
multiple متعدد
multiple مضاعف
multiple مضرب
multiple چند فاز چندگانه
multiple چند برابر
multiple مضروب
multiple چندگانه
multiple ضرب چندتا
multiple استفاده از بیش از یک بایت داده برای ذخیره سازی عدد برای افزایش دقت ممکن
multiple معماری کامپیوتر موازی که یک ALU و باس داده و چندین واحد کنترل دارد
multiple معماری کامپیوتر که از باس سریع بین CPU و حافظه اصلی و باس کندتر بین CPU و رسانه جانبی استفاده میکند
multiple حاوی قط عات زیاد بودن یا عمل کردن به روشهای مختلف
multiple معماری پردازنده موازی که از چندین ALU و حافظه موازی برای افزایش سرعت پردازش استفاده میکند
multiple transformer مبدل با اتصال موازی
multiple circuit مدار چند طبقه
multiple correlation همبستگی چند متغیری
multiple contact دسته کنتاکت
multiple wire چند رشتهای
multiple wire چند سیمه
multiple well system سیستم چند چاهی
multiple access دستیابی چندگانه
multiple address با نشانی چندگانه
multiple ionization یونش مکرر
multiple connector بست چند گانه
multiple use key استفادهمتعددکلید
multiple-choice وابسته به پرسش چند پاسخی
multiple sclerosis فلج چندگانه
multiple capacitor خازن چندگانه
multiple offence حمله مرکب
multiple cable کابل چند رشتهای
multiple bond پیوند چندگانه
multiple amplifier تقویت کننده چند طبقه
multiple contact کنتاکت دستهای
multiple telegraphy تلگراف چندگانه
multiple punch منگنه چندگانه
multiple precision دقت چند برابر
multiple personality شخصیت چندگانه
multiple drill تمرین چندکاره یا مختلط
multiple moment گشتاور چندگانه
multiple length با درازی چندگانه
multiple landuse استفاده چندگانه زمین
multiple key کلید چند راه
multiple foul خطای همزمان چند بازیگرروی یک حریف
multiple images تصاویر چندگانه
multiple regression رگرسیون چند متغیره
multiple regression رگرسیون
multiple regression چندمتغیری
multiple stores فروشگاههای بزرگ فروشگاههای زنجیرهای
multiple star ستاره چندگانه
multiple series مدارهای زنجیری با اتصال چندگانه
multiple reinforcement تقویت چندگانه
multiple regression رگرسیون چند گانه
multiple therapy درمان تعاونی
multiple correlation همبستگی چندگانه
multiple cut off برش چند متغیری
multiple drill تمرین چند یکانی
multiple circuit مدار چندگانه
multiple gun توپ چند لولهای
multiple integral انتگرال چندگانه [ریاضی]
multiple exposure mode چندحالته
multiple access network شبکه با دسترسی چندگانه
multiple absolute prediction پیش بینی چند متغیری مطلق
multiple grid valve لامپ چند شبکه
multiple drum winding سیم پیچ استوانهای چندگانه
multiple determination coefficient ضریب تعین چند متغیری
law of multiple proportions قانون نسبتهای اضعافی
multiple choice item پرسش چند گزینهای
index of multiple correlation شاخص همبستگی چندگانه
multiple dome dam سد چند گنبدی
multiple choice test ازمون چند گزینهای
multiple discriminant function تابع تشخیص چند متغیری
multiple differential prediction پیش بینی افتراقی چند متغیری
multiple contact switch کلید پلهای
multiple job processing پردازش چند کاره
multiple light fitting رابطچندلامپ
coefficient of multiple correlation ضریب همبستگی چندگانه
multiple pass printing چاپ چند گذری
multiple cable joint اتصال کابل چند رشتهای
multiple cable joint موف انشعاب
multiple cable joint مفصل انشعاب
multiple conductor cable کابل چند رشتهای
multiple series condenser خازن متغیر چند اتصالی
multiple arch dam سد چند قوسی
multiple arc lamp لامپ قوسی با اتصال چند گانه
multiple unit valve لامپ مرکب
multiple address message پیام چند ادرسه
multiple address instruction دستورالعمل چند ادرسه
multiple user system سیستم چند استفاده کننده
multiple voltage system روش چند ولتی
multiple channel system سیستم چند کاناله
multiple loading operating system سیستم عامل بارکننده چندتایی
double multiple disc clutch کلاج چند صفحه- دوبل
multiple-span beam bridge پلمیلهایچنددهانهای
common معمولی متعارفی
common مشترک اشتراکی
common استانداری برای تصاویر ویدیویی که پیکسلهای تصویر را بزرگ و پهن نشان میدهد
common مین میکند
common کانالی که به عنوان خط ارتباطی به چندین وسیله یا مدار به کار می رود
common use مورد استفاده عمومی استفاده مشترک
common عادی
common :عمومی
common زبان برنامه سازی که بیشتر در امور تجاری به کار می رود
common سخت افزاری که برای بسیاری کارها قابل استفاده است
common پست عوامانه
common داده یا دستور برنامه به صورت استاندارد که توسط سایر پردازنده ها یا کامپیوتر هاو مفسر ها قابل فهم است
common عام
common مشترکااستفاده کردن
common رایج
common مشترک
common عمومی
common مشاع بودن
common مشارکت کردن
in common مشاع
common : مردم عوام
common پیش پاافتاده
common پروتکلی که به صورت رسمی توسط ISO تنظیم شده برای انتقال اطلاعات مدیریتی شبکه در شبکه
common تواتع کمکی که توسط هر برنامهای قابل استفاده است
common فضای حافظه یا ذخیره سازی که توسط بیشتر از یک برنامه استفاده میشود
in common <idiom> مسئولیت داشتن
We have nothing in common . با یکدیگه وجه مشترکی نداریم
common d. مقسوم علیه مشترک
common آنچه اغلب اتفاق میافتد
common متعلق بودن به چندین نفر یا برنامه به به همه کس
out of the common غیر معمول
common rooms تالار دانشجویان
It is common knowledge that ... این را همه کس بخوبی میدانند که ...
common onion پیاز
common ground نقطهنظراتمشترک
common denominator مخرج مشترک [ریاضی]
common factor مقسوم علیه مشترک [ریاضی]
common divisor مقسوم علیه مشترک [ریاضی]
tenancy in common حالتی که جمعی با عناوین مختلف در اداره ملکی شرکت داشته باشند بدون ان که به وحدت مالکیت ان خللی وارد اید مدت اجاره
common periwinkle نوعیحلزون
common touch <idiom> با همه رفتار مناسب داشتن
By common consent. به تصدیق همه ( عموم )
common land مکانعمومی
common rooms باشگاه دانشجویان
common rooms اتاق استادان
surcharge of common استفاده بیش از حد مجاز ازچراگاه
common bond [دیوار چینی با آجر آمریکایی یا انگلیسی]
common-house نشیمنگاه صومعه
common joist تیر کف اتاق
common rafter تیر خرپا
common roof تیرچه افقی خرپا
common round ابزار فیتیله
common thyme آویشن [آویشن معمولی] [گیاه شناسی]
surcharge of common یا جنگل
tenancy in common استیجار مشترک
tenancy in common استیجارمشاع اجاره مشاع
common room تالار دانشجویان
common room باشگاه دانشجویان
common room اتاق استادان
to make common cause متحد شدن
to make common cause دست یکی شدن
the common people عوام الناس
common language زبان مشترک
the common people عامه
the common people عوام
common ashlar سنگ چکش خورده
common library کتابخانه اشتراکی
common hardware قطعات عمومی
common grid شبکه عمومی
common goods کالای مورد نیاز عموم
common good خیر عمومی یا صلاح همگانی
common gender جنس مشترک
common fronties مرز مشترک
common-law عرف common
common cold سرماخوردگی
common fishery حق ماهی گیری درابهای عمومی
common cold گریپ نزله
common hardware ابزار و الات عمومی سخت ابزارهای عمومی
common-law حقوق غیرمدون
common law حقوق عرفی
common language زبان عمومی
common foul خطای عادی
common labour کارگر عمومی
common items اقلام تدارکاتی عمومی اقلام مشترک
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com