English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
mach hold بستن سرعت ماخ به هواپیما بستن سرعت لازم به هواپیمابه طور خودکار
Other Matches
to hold somebody in respect [to hold somebody in high regard ] کسی را محترم داشتن [احترام گذاشتن به کسی]
mach عدد ماخ
mach no سرعت لازم را به دست اوردم یا نیاوردم در رهگیری هوایی
mach ماخ
mach scale مقیاس ماکیاول گرایی
mach number عدد ماخ
mach line موج ضربهای ضعیف
mach front انتن ماخ سنج
mach stem انتن سرعت سنج
mach stem انتن سرعت سنج هواپیما
mach stem جبهه موج حاصل از تلاقی موج برخوردی و منعکس
mach front میله انتن سرعت سنج هواپیما
mach wave موج ضربهای
mach wave انتن سرعت سنج هواپیما
critical mach number عدد ماخی که در ان جریانهای شتابدار اطراف یک جسم دربعضی نقاط رفته رفته به سرعتهای مافوق صوت میرسند
mach trim compensator دستگاه تنظیم حداکثر سرعت هواپیما به طور خودکار
hold forth <idiom> تقدیم کردن
to hold an a باردادن
to hold an a دیوان منعقد کردن
to hold in d. درتصرف شخصی داشتن
get hold of (someone) <idiom> (برای صحبت)به گیر انداختن شخص
hold down <idiom> تحت کنترل قرار داشتن
get hold of (something) <idiom> به مالکیت رسیدن
hold out حاکی بودن از خودداری کردن از
in the hold در انبار کشتی
hold with خوش داشتن در
hold with پسندیدن
hold over تمدید
hold over برای اینده نگاه داشتن
hold over باقی ماندن
hold over به تصرف ملک ادامه دادن ادامه دادن
hold forth <idiom> صحبت کردن درمورد
hold off <idiom> تاخیر کردن
hold off <idiom> بازور دورنگه داشتن
to hold داشتن
to hold دارا بودن
to hold مالک بودن
to get [hold of] something آوردن چیزی
to get [hold of] something فراهم کردن چیزی
to get [hold of] something گیر آوردن چیزی
to get [hold of] something گرفتن چیزی
to get [hold of] something بدست آوردن چیزی
to hold [to have] نگه [داشتن]
hold-up <idiom>
hold up <idiom> اثبات حقیقت
hold on <idiom> متوقف شدن
hold on to <idiom> محکم نگه داشتن
hold out <idiom> حاصل شدن ،تقدیر کردن
hold-out <idiom> باموقعیت وفق ندادن
hold out for something <idiom> رد کردن ،تسیم شدن
hold out on <idiom> رد چیزی از کسی
hold over <idiom> طولانی نگهداشتن
hold still <idiom> بی حرکت
hold up <idiom> برافراشتن
hold up <idiom> حمل کردن
hold up <idiom> تاخیرکردن
hold up <idiom> مورد هدف
hold up <idiom> باجرات باقی ماندن
hold up <idiom> خوب باقی ماندن
get hold of yourself گیرتون آوردم
hold by به چیزی چسبیدن
hold دریافت کردن گرفتن توقف
hold متصرف بودن جلوگیری کردن از
hold منعقد کردن
hold تسلط
hold down مطیع نگاه داشتن
hold down برای اثبات مالکیت در تصرف داشتن
hold گیره مکث بین کشیدن زه و رهاکردن ان
hold گرفتن غیرمجاز توپ
hold گرفتن غیرمجاز حریف ضربه به گوی اصلی بیلیاردکه مسیر معمولی را طی نکند
hold انبار کالا
hold جلوگیری کردن
hold پایه مقر
hold گیره اتصالی نگهدارنده
hold ایست نگهداری
hold بخشی از برنامه که تکرار میشود تا توسط عمل قط ع شود. البته وقتی که منتظر پاسخی هستیم از صفحه کلید یا وسیله
hold by پسندیدن
get hold of گیر اوردن
hold in جلوگیری کردن
hold-up توقیف
hold-up قفه
hold-up با اسلحه سرقت کردن
hold up توقیف
hold up قفه
hold up مانع شدن
hold up با اسلحه سرقت کردن
hold پاسهای زمان بندی سفکرون برای سیگنال زمانی تلویزیون
hold بخشی از برنامه که تکراری میشود تا توسط عملی قط ع شود. البته وقتی که منتظر پاسخی هسیم از صفحه کلید یا وسیله
hold زمان سپری شده توسط مدار ارتباطی حین تماس
hold-up مانع شدن
hold ایست
hold one's own موقعیت خودرا حفظ کردن
hold انبار کشتی
hold چسبیدن نگاهداری
hold out بسط یافتن
hold جا گرفتن تصرف کردن
hold one's own پایداری
hold on نگهداشتن
hold on صبرکردن
hold گرفتن
hold دردست داشتن
hold نگاه داشتن
hold نگهداشتن
hold one's own ایستادگی کردن
hold in خودداری کردن
hold نگهداشتن پناهگاه گرفتن
hold تصرف کردن
hold on ادامه دادن
hold down نصرف به عنوان مالکیت تصرف مالکانه
hold گیر
hold forth ارائه دادن
hold forth پیشنهاد کردن انتظار داشتن
hold forth مطرح کردن سخنرانی کردن
hold دژ
hold the reins <idiom> ادم دارای قدرت ونفوذ
heading hold روش کنترل سمت مسیرهواپیما
face hold گرفتن غیرمجاز دهان و چشم و بینی
four quarter hold ایپون
hold something back <idiom> نگهداری اطلاعات از کسی
four quarter hold ضربه فنی
heading hold روش ثابت نگهداشتن سمت پرواز
hold the fort <idiom> از عهده کاری شاق برآمدن
finger hold خم کردن غیرمجاز انگشت حریف
hold the line <idiom> تسلیم نشدن
hold back توقف مانع شدن
hold aloof کناره گیری کردن
hold at disposal در اختیار دیگری نگهداری کردن
hold back گیر
hold back مانع
hold one's breath <idiom> نفس خود را حبس کردن
hold one's fire <idiom> جلوی زبان خود را گرفتن
hold back بند
hold good <idiom> ادامه دادن
hold back وقفه
hold one's horses <idiom> باصبوری منتظر ماندن
hold one's own (in an argument) <idiom> دفاع از موقعیت خود
hold one's peace <idiom> سکوت کردن
hold one's tongue <idiom> جلوی زبان خود را گرفتن،ساکت ماندن
clear and hold منطقه را پاک و حفظ کنید
choke hold فن شیمه
choke hold خفه کردن
to hold water معتبر بودن
Hold the line, please! لطفا گوشی را نگه دارید!
hold breath نفس خود را حبس کردن
impossible to get hold of نمیشود گیر آورد
to hold in trust بطورامانت نگاه داشتن
to hold somebody in esteem برای کسی احترام قائل شدن
catch hold of محکم نگاهداشتن
hold down for batteryseparator میانگیردار باتری
battery hold down میانگیردار باتری
hold water <idiom>
lay hold of <idiom> به دارای وثروت رسیدن
hold-ups قفه
hold-ups مانع شدن
hold-ups با اسلحه سرقت کردن
to hold water ضد آب بودن
to hold water صحت دار بودن
hold breath منتظر یک اتفاق بودن
to hold water قابل قبول بودن
hold down a job <idiom> شغل خود را نگه داشتن
to hold in restraint نگهداشتن
to hold cheap ناچیزشمردن
to hold by lease در اجاره
to hold by lease با اجاره گرفتن
to hold by lease اجاره کردن
to hold any one to ransom کسیرا در توقیف نگاه داشتن تااینکه با دادن فدیه اورا ازادکنند
to hold a session جلسه منعقد کردن
to hold a meeting جلسه منعقد کردن
to hold a meeting داشتن
to hold a meeting مجلس
to hold a meeting انجمن کردن
to hold cheap حقیرشمردن
to hold fast محکم
to hold in respect محترم داشتن
to hold in respect احترام گزاردن به
to hold in respect احترام کردن
to hold in fee تصرف مطلق داشتن در
to hold in estimation محترم یاارجمند داشتن
to hold in estimation قدردانی کردن از
hold control نافم همزمانی
to hold in contempt پست شمردن کوچک شمردن
to hold in contempt سبک داشتن
to hold fast نگاهداشتن
to hold a levee بار عام دادن
to catch hold of محکم گرفتن
hold in restraint توقیف کردن
leave hold رها کردن
hold your gab سخن مگو
hold your gab دم مزن
hold your gab گپ نزن
hold one's ground ایستادگی کردن
hold one's ground موقعیت خودرا حفظ کردن
hold water قایق ایست
hold water از امتحان درست درامدن
hold water با عقل جور امدن
hold in respect احترام گذاشتن به
hold-ups توقیف
taking hold سرشاخ
submission hold شی مه
submission hold کانستنس یاشکستن دست از مفصل تاارنج
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com