Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (6 milliseconds)
English
Persian
macro call
درشت فراخوان
macro call
فراخوانی ماکرو
Other Matches
what
[some]
people would call
[may call]
<adj.>
که چنین نامیده شده
what
[some]
people would call
[may call]
<adj.>
باصطلاح
what
[some]
people would call
[may call]
<adj.>
کذایی
macro
بطورغیر عادی
macro
رشد زیاد
macro
بزرگ
macro
دراز
macro
نمایش گرافیکی مراحل منط قی
macro
درشت دستور
macro
درشت
macro
کلان درشت دستور
macro
تابع برنامه یا بلاک دستورات که توسط کلمه یا برچسب بیان شده است
macro-
خیلی بزرگ یا مربوط به نام سیستم
macro
طبقات و عملیات در یک تابع
macro
کلمهای که برای بیان تعدادی دستور یا ساده کردن نوشتن برنامه به کار می رود
macro
نوشتن برنامه با استفاده از دستورات ماکرو با بیان دستورات آن
macro
زبان برنامه نویسی که به برنامه نویس امکان تعریف و استفاده از دستورات ماکرو میدهد
macro
استفاده از برچسب در زبان برنامه نویسی اسمبلی برای بیان به اسمبلر که تابع ماکرو در آن نقط ه وارد میشود
macro
برنامه اسمبلر که قادر به کدگشایی دستورات ماکرو است
macro
کلان
macro
کل
macro
فرآیندی که فراخوان ماکرو با دستورات درون آن جایگزین میشود
macro
شرح دستور
macro
تابع و دستورات برای انجام عمل ماکرو
macro library
درشت کتابخانه
macro economics
اقتصاد کلان
keyword macro
درشت دستور کلید واژهای
macro expansion
بسط درشت دستور
macro generator
درشت زا
macro processor
درشت پردازشگر
macro generator
مولد ماکرو
macro variables
متغیرهای کلان
macro instruction
درشت دستور
macro model
الگوی کلان
macro library
کتابخانه ماکرو
macro stage
مرحله کلان
macro processor
پردازشگرماکرو
macro instruction
درشت دستورالعمل
positional macro
درشت دستور مرتبهای
macro assembler
درشت همگزار
macro assembler
ماکرو اسمبلر
macro assembler
درشت همگذار
macro declaration
درشت اعلان
macro definition
درشت تعریف
macro definition
تعریف ماکرو
macro difinition
درشت تعریف
macro dynamic model
الگوی کلان پویا
macro set button
دکمهتنظیمصدا
mixed mode macro
درشت دستور امیخته باب
to call into being
هستی دادن
call out
اعلام خطر
call for someone
<idiom>
آمدن وبردن کسی
call off
فرمان نظامی برای شمارش قدم یا شمارش شمارش بشمار
call out
اعلام خطر کردن
call off
صرفنظر کردن
to call up
خواستن
call off
منحرف کردن
call of more
حق تقاضای زیاد کردن مبیع
to call together
فراهم اوردن
call off
<idiom>
کنسل کردن
To call someone.
کسی را صدا زدن ؟( صداکردن )
on call
اتشهای طبق درخواست
to call up
احضارکردن
to call up
بخاطراوردن یاداوردن
to call together
جمع کردن
first call
شیپور جمع
to call out
بلندصداکردن
to call out
دادزدن
to call off
منحرف یامنصرف کردن
next call
تماسخواب
to call something your own
چیزی را از خود دانستن
[شاعرانه]
to call into being
بوجوداوردن
If anyone should call , let me know.
اگر کسی تلفن زد مرا خبر کن
call up
تقاضا برای نمایش اطلاعات ذخیره شده
call on
<idiom>
سرزدن به کسی
through call
مکالمه مستقیم
call in
تو خواندنی
to be on-call
در آماده باش برای ترک درخدمت بودن
to call somebody to
[for]
something
از کسی برای چیزی درخواست کردن
to call somebody to
[for]
something
پی کسی فرستادن به خاطر چیزی
at call
اماده فرمان
at call
عندالمطالبه
at call
به محض درخواست عندالمطالبه
at call
فورا
at his call
بر حسب اخطار یا احضار او
at or within call
اماده فرمان
call-up
تقاضا برای نمایش اطلاعات ذخیره شده
call-up
درخواست شناسایی شبکه درخواست اعلام شناسایی درشبکه حاضر و غایب کردن ایستگاههای بی سیم
call-up
تذکر دادن جمع کردن
to call
توجه کسیراجلب کردن
call up
صدا زدن
call
صدا زدن
call up
احضار برای فعالیتهای نظامی
call up
دستور ارسال گزارش
call up
شیپور احضار بخاطر اوردن
call up
تذکر دادن جمع کردن
call up
درخواست شناسایی شبکه درخواست اعلام شناسایی درشبکه حاضر و غایب کردن ایستگاههای بی سیم
call-up
احضار برای فعالیتهای نظامی
call-up
دستور ارسال گزارش
call-up
شیپور احضار بخاطر اوردن
call off
خاتمه دادن
call on
<idiom>
صدا زدن کسی
call by value
فراخوانی با ارزش
to call in
خواستن
call down
سرزنش کردن
call down
ملامت کردن تحقیر کردن
to call in
مطالبه کردن
call for
ایجاب کردن
call for
مستلزم بودن
to call in
دعوت کردن
call up
<idiom>
تلفن کردن
call for some one
پی کسی فرستادن
to call for anyone
پی کسی فرستادن
call forth
بکار انداختن
call in
تو خوانی
to call in
صداکردن
on call
<idiom>
آماده برای ترک خدمت
to call
نامیدن
on call
بنا به درخواست
call off
بر هم زدن
to call
نام دادن
to call for
خواستن
to call for a
احتیاج بدقت داشتن
call by name
فراخوانی با نام
to call from within
ازتویا اندرون صدا کردن
supervisor call
فراخوانی نافر
to call in evidence
بشهادت طلبیدن
to call in evidence
استشهادکردن از
they call him mister
یک اقایی است که عنوان یا لقب ندارد
to call in question
تردیدکردن در
to call any one in testimony
از کسی گواهی خواستن
to call in evidence
گواهی خواستن از
to call a meeting
جلسهای را اعلام کردن
to call cousins
قوم و خویش داشتن
to call for tenders
بمناقصه گذاشتن
to call back
بازخواندن
to call back
پس گرفتن
subroutine call
فراخوانی زیرروال
to call to arms
اعلام دست به اسلحه کردن
You can call me at ...
[phone no.]
<idiom>
شما می توانید با من با شماره ... تماس بگیرید.
call-up order
دستور به خدمت
[سربازی]
to call the roll
حاضر غایب کردن
[نام افراد در گروهی را بلند خواندن]
to call somebody through
[via]
[over]
Skype
به کسی با
[بوسیله]
سکایپ زنگ زدن
Please call the police.
لطفا پلیس را خبر کنید.
call the shots
<idiom>
سفارش دادن
call someone's bluff
<idiom>
ثابت کردن ادعا
call on to the carpet
<idiom>
مورد مواخذه قرارگرفتن
call of nature
<idiom>
احتیاج به دستشویی داشتند
clarion call
احساساتعمومیدربارهچیزی
to call somebody back
کسی را احضار کردن
to call somebody back
کسی را معزول کردن
to call somebody back
کسی را فراخواندن
on-call service
آماده برای ترک در خدمت
[اصطلاح رسمی]
call someone names
بد دهنی کردن
call someone names
دشنام دادن
I'd like to have a place of my own
[to call my own]
.
من منزل خودم را می خواهم داشته باشم.
call it quits
<idiom>
متوقف کردن تمام کار
at someone's beck and call
<idiom>
همیشه آماده پذیرایی
to call to witness
استشهادکردن از
to call to witness
بشهادت طلبیدن
to call to witness
بگواهی خواندن
to call to remembrance
بخاطر اوردن
to call to remembrance
بیاداوردن
to call to mind
بخاطراوردن
to call to mind
بیاداوردن
to call to account
بازخواست یامواخذه کردن از حساب خواستن از
to call the rolls
حاضروغایب کردن
to call on god
بخدادعاکردن
call boxes
تلفن صحرایی
to call into requisition
بمصادره یاسخره گرفتن
call box
اتاقک تلفن
call box
کابین تلفن
To call on ( visit ) someone .
سر وقت کسی رفتن
To visit someone . To call on someone.
بدیدن کسی رفتن
To call the roll. Roll-call.
حاضر غایب کردن
phone call
تماستلفنی
curtain call
بازگشت هنرپیشگان به صحنه
curtain call
کف زدن حضار
call boxes
کیوسک تلفن
call boxes
کابین تلفن
call boxes
اتاقک تلفن
call box
تلفن صحرایی
call box
کیوسک تلفن
to call into requisition
باز گرفتن
sick call
تجمع برای رفتن به بهداری
call to account
مواخذه کردن از
call in evidence
گواهی خواستن از
call for tender
برای مزایده یا مناقصه فراخواندن
call for help to god
دعا
call for fire
درخواست اتش کردن
call for fire
درخواست اتش
call for ..... under the credit
درخواست کردن ..... تحت اعتبار
call by result
فراخوانی با نتیجه
call by reference
فراخوانی با ارجاع
call book
دفتر بیدار کردن و تنظیم نوبت نگهبانی
call board
تخته اعلانات
call bearing
بلبرینگ
call a metting
تعیین وقت و دعوت برای جلسه
call in question
تردید کردن در
call instruction
دستورالعمل فراخوانی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com