Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
main circuit vent
چرخهاصلیهواکش
Other Matches
main vent
منقذاصلی
circuit vent
مدارشکن
main circuit
مدار اصلی
main circuit connection
اتصال مدار اصلی
main circuit breaker
قطبمداراصلی
vent
دریچه
vent
هواکش
vent
روزنه
vent
دریچه مخزن
vent
مجرایی به اتمسفر
vent
خالی کردن
vent
منفذ
vent
مخرج
vent
سوراخی در مرکز چتر نجات برای افزایش پایداری
vent
بیرون دادن
vent
بیرون ریختن
vent
خالی کردن خشم
vent
باد خور گذاردن برای
gable vent
پنجرهزیرشیروانی
vol-au-vent
نان پر شده از گوشت مرغ و غیره
vent wing
پنجره گردان
abat vent
سایبان کوچک
side vent
منفذکاری
vent valve
دریچه روی بالن برای رهاکردن گاز یا هوا و تنظیم صعود
vent pipe
لوله هواکش
roof vent
هواکشسقفی
abat vent
کلاهک دودکش بخاری
maneuvering vent
شکاف بالای پوشش بالن برای رها کردن هوا
to vent oneself
دل خود را خالی کردن
abat-vent
بام شیب دار
static vent
روزنه اندازه گیری فشار ثابت هوا
air vent
منفذ هوا
to vent one's disgust
بیزاری خودرانمایاندن تنفرخودراافهارکردن
air vent
تهویه هوا
vent hole
منفذ هوا
vent hole
هواکش
vent pipe
لوله تهویه
vent door
درنفوذباد
vent brush
بورسروزنهدار
cell vent
نفس کش پیل
fuel tank vent
هواکش تانک سوخت
air vent screw
پیچ منفذ هوا
centre back vent
پیلیپشت
to give vent to one's wrath
دق دل را خالی کردن
side back vent
چاککناریپشتی
vent for surplus theory of trade
نظریه تجارت "درباره استفاده از مازاد "
To vent ones anger (venom). To vilify (malign) someone.
زهر خود راریختن
main
بخشی از دستورات که بخش اصلی برنامه را تشکیل می دهند.
main
MAR با دستیابی سریع که محلهای آن به سرعت و مستقیما توسط CPU قابل آدرس دهی هستند
main
مجموعه دستورات که پیاپی تکرار می شوند و عمل اصلی برنامه را انجام می دهند. این حلقه معمولا برای ورودی کاربر صبر میکند پیش از پردازش رویداد
main
ی تر راهنمایی میکند
main
ورود به کاتالوگ که در آن اطلاعات مهم درباره موضوع وجود دارد
main
سیگنال ساعت که تمام قط عات سیستم را سنکرون میکند
main
مجموعه دستوراتی که بخش اصلی برنامه را می سازند و از آنجا سایر توابع فراخوانی می شوند
main
بسیار مهم
with might and main
با تمام نیرو با همه توانایی
main
خط اصلی
main
کامل شاه لوله
main
بزرگ تمام
main
دریا
main
کامل
main
مهم تمام
main
<adj.>
اصلی
main
عمده
main
نیرومند
in the main
بطور کلی
in the main
بیشتر اصلا
in the main
اساسا
main
با اهمیت
main
مهم
main effort
تلاش اصلی
main effort
تلاش اصلی نیروها
main feed
تغذیه اصلی
main exciter
محرک اصلی
main exchange
مرکز اصلی
main office
مرکز اصلی
gas main
شاه لوله گاز
main drain
پمپ اصلی خن ناو
main drain
زهکش اصلی
main electrode
الکترود اصلی
main door
در اصلی
main distribution
مقسم اصلی
main discharge
تخلیه اصلی
gas main
لوله اصلی گاز
main field
میدان اصلی
main fire
سیستم اصلی اتش
main nozzle
شیپوره یا نازل اصلی
main motor
موتور اصلی
main menu
فهرست انتخاب اصلی
main memory
حافظه اصلی
main members
قطعات اصلی
fire main
لوله اب اتش نشانی
main mast
دکل اصلی
main guard
نیروی جلودار اصلی حفاظ اصلی
main guard
پست نگهبانی اصلی
main gap
فاصله تخلیه اصلی
main gap
شکاف اصلی
main fuse
فیوز اصلی
main menu
منوی اصلی
main frame
کامپیوتر بزرگ
main fire
سیستم تیراندازی اصلی
main oscillator
اسیلاتور اصلی
main spring
شاه فنر
main column
ستون اصلی
main beam
شاه تیر
main beam
شعاع اصلی
main body
عمده قوا
main body
عمده قوای کاروان دریایی نیروی اصلی تک
main building
ساختمان اصلی
main busbar
شمش اصلی
main contact
کنتاکت اصلی
main cable
کابل اصلی
main camshaft
میل بادامک اصلی
main canal
کانال اصلی
main carburetor
کاربراتور اصلی
main connection
اتصال اصلی
main coil
بوبین اصلی
main battery
توپ اصلی ناو
main axis
محور اصلی
main attack
حمله اصلی
main direction
جهت اصلی
main deck
پل اصلی
main deck
عرشه اصلی ناو
main current
اتصال سری
main current
جریان اصلی
main contractor
پیمانکاردست اول
main battery
باطری اصلی
main amplifier
تقویت کننده اصلی
main contractor
مقاطعه کار اصلی
main anode
اند اصلی
main armament
جنگ افزار اصلی تانک یاهواپیما یا ناو
main attack
تک اصلی
main attack
تلاش اصلی نیروها
main coil
سیم پیچ اصلی
main stand
تکیهگاهاصلی
main stalk
ساقهاصلی
main section
قسمتاصلی
main parachute
چتراصلی
main mirror
آینهاصلی
main leg
پایهاصلی
main inlet
دهانهاصلی
main glider
غلتکاصلی
main fan
پروانهاصلی
main entrance
ورودیاصلی
main engines
موتورهایاصلی
main duct
لولهاصلیآب
main cleanout
تمیزکنندهاصلی
main carriage
حاملاصلی
main clauses
رجوع شود به clause independent
main clause
رجوع شود به clause independent
main transformer
تغییردهندهاصلی
main tube
تیوپاصلی
main store
حافظه رایانه
[علوم کامپیوتر]
main memory
حافظه رایانه
[علوم کامپیوتر]
main store
حافظه کامپیوتر
[علوم کامپیوتر]
main memory
حافظه کامپیوتر
[علوم کامپیوتر]
main stripe
[خط یا نوار اصلی در فرش مانند خطوط طرح محلات]
main color
رنگ زمینه
main color
رنگ اصلی
main diagonal
قطر اصلی
[ریاضی]
main drag
<idiom>
مهمترین خیابان شهر
What is the main obstacle ?
مانع اصلی چیست ؟
To wonder from the main topic.
از مطلب اصلی دور افتادن
rising main
جنبشاصلی
main wheel
چرخاصلی
the main army
بخش عمده ارتش
main yard
قسمتی از عرشه که بادبان اصلی در ان واقع است
main sewer
لوله اصلی
main sequence
رشته اصلی
main sector
بخش اصلی
main score
نمره اصلی
main sail
بادبان اصلی
main routine
روال اصلی
main regulator
تنظیم کننده محور اصلی
main radio
اطاق اصلی بی سیم ناو
main program
برنامه اصلی
main port
port principal
main port
refrencestation : syn
main port
,
main port
بندر اصلی
main pole
قطب اصلی
main pipe
لوله اصلی
main sewer
مجرای اصلی فاضلاب
main shaft
میل چرخ
main wire
سیم اصلی
main winding
سیم پیچی اصلی
main voltage
ولتاژ اصلی
main unit
واحد اصلی
main topmast
دگلی که درست بالای دگل اصلی قرار دارد
main switch
کلید اصلی
main storage
حافظه اصلی
main storage
انباره اصلی
main stem
خط اصلی
main stem
راه اصلی جویبار
main stem
قسمت اصلی کانال
main stage
عرشه اصلی
main stage
طبقه اصلی
main signal
سیگنال اصلی
main shaft
محور اصلی
main patent
ثبت اصلی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com