Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (6 milliseconds)
English
Persian
main sail
بادبان اصلی
Search result with all words
main lower topgallant sail
بادبانبالایدکلاصلیتحتانی
main royal sail
بادبانسلطنتیاصلی
main upper topgallant sail
بادباناصلیرویعرشهیفوقانی
Other Matches
sail into
<idiom>
under sail
دارای بادبانهای گسترده
to take in sail
جمع کردن یا پیچیدن بادبان شراع پیچیدن
in sail
د رکشتی
to me sail
رهسپار شدن
to go for a sail
با کشتی بادی سفریاگردش کردن
sail into
به باد سرزنش گرفتن سرزنش کردن
sail in
با جدیت و اطمینان بکاری مبادرت کردن
sail ho!
کشتی !کشتی !
sail
شراع
sail
مسافرت با قایق بادی
sail
کشتیرانی کردن بادبان برافراشتن بادبان حرکت در روی جاده یا دریا
sail
با نازوعشوه حرکت کردن
to sail
[for]
با کشتی بادی آغاز به سفر کردن
[به]
sail
باکشتی حرکت کردن روی هوا با بال گسترده پرواز کردن
sail
هروسیلهای که با باد بحرکت دراید
sail
سطح تختی که متوجه خورشید یا اجسام سماوی دیگر میباشد و به فضاپیمامتصل میشود
sail
حرکت کردن
sail
سفر دریایی رااغاز کردن
sail
راندن
sail
شراع کشتی بادی
sail
بادبان
sail
با کشتی حمل کردن
sail hook
قلاب چادر
sail area
قسمت بادگیر کشتی
mizzen sail
بادبان روی دکل فرعی
sail cloth
پارچه بادبانی یا شراعی
sail arm
پره اسیاب بادی
mizzen sail
بادبان پاشنه
cut of sail
برش بادبان
sail area
سطح بادبان
how many day's sail is it?
چند روز راه است باکشتی
lateen sail
بادبان سه گوش
head sail
بادبان جلوی دکل
head sail
بادبان جلو کشتی
lateen sail
کشتی دارای بادبان سه گوش
full sail
تبار مجهز
full sail
بابادبانهای گسترده
to sail avessel
راندن قایق
dry sail
بیرون اوردن قایق از اب
make sail
sail set
sail locker
انبار ملوانی
sail locker
انبار وسایل ملوانی
set sail
<idiom>
سفردریایی را آغازکردن
gaff sail
بادبانمایلمتصلبهدکل
sail panel
صفحهقایقرانی
set sail
رهسپار دریا شدن
Bermuda sail
بادبانبرمودائی
to set sail
رهسپارشدن
to sail the sky
پروازکردن درهوا
square sail
بادبانچهاگوش
to sail a sea
باکشتی عبورکردن ازدریا
sail loft
جایگاه بادبان سازی
set sail
بالا بردن بادبان
set sail
sail make: syn
stay sail
بادبان نصب شده برروی دیرک
to clew up
[ a sail
بالاکشیدن بادبان
sail close to the wind
اندکی از اصول تجاوزکردن
fore royal sail
بالاترینقسمتبادبان
gaff sail boom
تیرکبادبانمایل
press of sail or canvas
بادبان بفراخور باد
press of sail or canvas
ان مقداربادبان که باد اجازه دهد
To be a time server . To sail with the wind .
ابن الوقت بودن
lower fore topgallant sail
بادبانتحتانیجلویدکلکشتی
upper fore topgallant sail
قسمتبالاییبادبانچهارگوش
To be a time -server . To sail with the wind . To be unprincipled.
نان را به نرخ روز خوردن ( ابن الوقت بودن )
with might and main
با تمام نیرو با همه توانایی
main
مجموعه دستورات که پیاپی تکرار می شوند و عمل اصلی برنامه را انجام می دهند. این حلقه معمولا برای ورودی کاربر صبر میکند پیش از پردازش رویداد
in the main
اساسا
main
با اهمیت
main
<adj.>
اصلی
main
مهم تمام
main
مجموعه دستوراتی که بخش اصلی برنامه را می سازند و از آنجا سایر توابع فراخوانی می شوند
main
کامل
main
دریا
main
مهم
main
بسیار مهم
main
ی تر راهنمایی میکند
in the main
بطور کلی
main
MAR با دستیابی سریع که محلهای آن به سرعت و مستقیما توسط CPU قابل آدرس دهی هستند
main
بخشی از دستورات که بخش اصلی برنامه را تشکیل می دهند.
main
خط اصلی
main
کامل شاه لوله
main
بزرگ تمام
main
سیگنال ساعت که تمام قط عات سیستم را سنکرون میکند
main
عمده
main
نیرومند
main
ورود به کاتالوگ که در آن اطلاعات مهم درباره موضوع وجود دارد
in the main
بیشتر اصلا
main storage
حافظه اصلی
main lines
کانال اصلی
main lines
نهر مادر
main lines
نهر اصلی
main line
خط اصلی
main line
کانال اصلی
main line
نهر مادر
main line
نهر اصلی
the main army
بخش عمده ارتش
coup de main
حمله ناگهانی با تمام قوا
main lines
خط اصلی
main voltage
ولتاژ اصلی
main unit
واحد اصلی
main topmast
دگلی که درست بالای دگل اصلی قرار دارد
main switch
کلید اصلی
main storage
انباره اصلی
main stem
خط اصلی
main stem
راه اصلی جویبار
main stem
قسمت اصلی کانال
main winding
سیم پیچی اصلی
main wire
سیم اصلی
main yard
قسمتی از عرشه که بادبان اصلی در ان واقع است
main road
جاده اصلی
main road
راه اصلی
main roads
جاده اصلی
main roads
راه اصلی
blast main
لوله دم
collecting main
شبکه جمع کننده
collecting main
شبکه دریافت
main stage
عرشه اصلی
fire main
لوله اب اتش نشانی
main clause
رجوع شود به clause independent
rising main
جنبشاصلی
main port
بندر اصلی
To wonder from the main topic.
از مطلب اصلی دور افتادن
What is the main obstacle ?
مانع اصلی چیست ؟
main drag
<idiom>
مهمترین خیابان شهر
main diagonal
قطر اصلی
[ریاضی]
main color
رنگ اصلی
main color
رنگ زمینه
main stripe
[خط یا نوار اصلی در فرش مانند خطوط طرح محلات]
water main
لوله هادی اب
main memory
حافظه کامپیوتر
[علوم کامپیوتر]
main store
حافظه کامپیوتر
[علوم کامپیوتر]
main memory
حافظه رایانه
[علوم کامپیوتر]
main store
حافظه رایانه
[علوم کامپیوتر]
main wheel
چرخاصلی
main vent
منقذاصلی
main clauses
رجوع شود به clause independent
main mirror
آینهاصلی
main carriage
حاملاصلی
main cleanout
تمیزکنندهاصلی
main duct
لولهاصلیآب
main engines
موتورهایاصلی
main entrance
ورودیاصلی
main fan
پروانهاصلی
main glider
غلتکاصلی
main inlet
دهانهاصلی
main leg
پایهاصلی
main parachute
چتراصلی
main section
قسمتاصلی
main stalk
ساقهاصلی
main stand
تکیهگاهاصلی
main transformer
تغییردهندهاصلی
main tube
تیوپاصلی
main stage
طبقه اصلی
main fire
سیستم تیراندازی اصلی
main discharge
تخلیه اصلی
main direction
جهت اصلی
main deck
پل اصلی
main deck
عرشه اصلی ناو
main current
اتصال سری
main current
جریان اصلی
main contractor
پیمانکاردست اول
main contractor
مقاطعه کار اصلی
main contact
کنتاکت اصلی
main connection
اتصال اصلی
main distribution
مقسم اصلی
main door
در اصلی
main drain
زهکش اصلی
main fire
سیستم اصلی اتش
main field
میدان اصلی
main feed
تغذیه اصلی
main exciter
محرک اصلی
main office
مرکز اصلی
main exchange
مرکز اصلی
main electrode
الکترود اصلی
main effort
تلاش اصلی نیروها
main effort
تلاش اصلی
main drain
پمپ اصلی خن ناو
main column
ستون اصلی
main coil
بوبین اصلی
main battery
باطری اصلی
main battery
توپ اصلی ناو
main axis
محور اصلی
main attack
حمله اصلی
main attack
تلاش اصلی نیروها
main attack
تک اصلی
main armament
جنگ افزار اصلی تانک یاهواپیما یا ناو
main anode
اند اصلی
main amplifier
تقویت کننده اصلی
water main
شاه لوله اب
main beam
شاه تیر
main beam
شعاع اصلی
main coil
سیم پیچ اصلی
main circuit
مدار اصلی
main carburetor
کاربراتور اصلی
main canal
کانال اصلی
main camshaft
میل بادامک اصلی
main cable
کابل اصلی
main busbar
شمش اصلی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com