English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (9 milliseconds)
English Persian
major sort key یک فیلد حاوی اطلاعات که توسط ان اکثر اقلام داده هامی توانند تشخیص داده شده و مرتب شوند
Search result with all words
major sort جورسازی عمده
major sort مرتب سازی اصلی
Other Matches
sort سواکردن
sort جورکردن
sort رقم
sort طور طبقه
sort گونه
sort of <idiom> تقریبا تا یک حدی
sort نوع
sort قسم
sort جور
sort دسته بندی کردن
sort of تقریبا
sort of بمیزان متوسط
sort دسته دسته کردن
sort جوردرامدن
sort-out مرتبکردن
sort فرمان SORT
sort مرتب کردن داده طبق سیستم روی دستورات کاربر
sort برنامهای که امکان مرتب سازی فایلهای جدید وسپس ترکیب آنها به صورت مرتب در فایلهای موجود را فراهم میکند
sort روش مرتب سازی که مرتب جفت داده ها را عوض میکند
sort روش مرتب سازی که مرتب جفت داده ها را عوض میکند تا مرتب شوند
sort الگوریتم مرتب سازی داده ها که داده ها می توانند بیشتر از محل خود در عمل مرتب سازی حرکت کنند
sort دسته کردن طبقه بندی کردن
sort سوا کردن
sort جور کردن
sort دمساز شدن
sort پیوستن
sort of نسبتا
sort of بمقدار متوسط
nothing of the sort هیچ همچو چیزی نیست
nothing of that sort هیچ همچو چیزی نیست
re sort دوباره جور کردن
internal sort مرتب کردن برنامه فقط با استفاده از حافظه اصلی سیستم
internal sort جور کردن داخلی
internal sort مرتب کردن درونی
selection sort جور کردن گزینشی
property sort جور کردن خاصیتی
polyphase sort مرتب کردن چند فازی
polyphase sort جور کردن چند مرحلهای
oscillating sort مرتب کردن نوسانی
heap sort sort tree
external sort جورکردن خارجی
She is the clinging sort. از آنهایی است که مثل کنه می چسبد
collating sort مرتب کردن داده
descending sort ترتیب نزولی
descending sort مرتب سازی نزولی
dictionary sort ترتیب واژه نامهای
die sort جور کردن طاسی
distributive sort مرتب کردن توزیعی
exchange sort جورکردن معاوضهای
external sort جور کردن خارجی
external sort مرتب سازی خارجی
oscillating sort جور کردن نوسانی
selection sort مرتب کردن گزینشی
shell sort الگوریتم ذخیره داده که داده ها در هر عمل مرتب سازی بیشتر از یک جابجایی می توانند داشته باشند
sort field فیلد مرتب سازی
sort generator برنامهای که یک برنامه مرتب نموده تولید میکند
what sort of a thing is it? چه جور چیزی است
sort key کلید جورسازی
tree sort مرتب کردن درختی
tag sort مرتب سازی برچسب جورسازی برچسب
ripple sort مرتب کردن موجی
sort order نظم ترتیب
sort key کلید ترتیب
sort field میدان مرتب سازی
sort field میدان جور کردن
sort field فیلدی در فایل ذخیره شده برای مرتب سازی فایل
internal sort مرتب سازی داخلی
multipass sort مرتب سازی چند عبوری
multipass sort جورکردن چند گذری
multipass sort مرتب کردن چند گذری
multipass sort جور کردن چند گذری
multilevel sort ترتیب چند سطحی
sort effort تعداد مراحل لازم جهت مرتب نمودن یک رکورد نامرتب
minor sort مرتب سازی جزیی جورسازی فرعی
merge sort ادغام و جور کردن
sort merge جور کردن و ادغام
To sort out ones affairs بکارهای خود سر وصورت دادن
in a kind (sort) of way <idiom> یک کمی
alphanumeric sort مرتب نمودن الفبا عددی
ascending sort مرتب سازی صعودی
ascending sort جورکردن صعودی
block sort مرتب کردن بلاکی
block sort جورسازی کندهای
bucket sort جور کردن دلوی
bubble sort جور کردن حبابی
bubble sort روش مرتب کردن که در آن مرتب جفت جفت داده ها عوض می شوند تامرتب شوند
bubble sort سورت حبابی
bubble sort مرتب کردن حبابی
major ارشد
major مهم عمده
major <adj.> بنیانی
major مهاد
major یاور
major سرگرد ارتش
major رشته اصلی
major اکبر
major بزرگتر
major بیشتر اعظم
major بزرگ
major کبیر
major طویل ارشد
major سرگرد
major بالغ
major مهاد متخصص شدن
major اصلی
major مهم
t. major سرشیپورچی
major <adj.> ضروری
major <adj.> مهم
major عمده
major <adj.> اصلی
major <adj.> عمده
major <adj.> اساسی
major <adj.> حیاتی
Never! Not at all !! By no means !There is no such thing at all . Nothing of the sort. Nothing doing. ابدا"چنین چیزی نیست
sort merge program پردازش تعمیم یافته
i sort of feel sick یک جوری میشوم
i sort of feel sick مثل اینکه حالم دارد بهم میخورد
ascii sort order نظم ترتیبی اسکی
We are past that sort of thing . دیگر این کارها از ماگذشته
minor sort key یک فیلد داده که منبع دومی ازتمایزات را که به وسیله انهارکوردها مرتب می شوندفراهم میکند
teres major ماهیچهحداکثرترس
major motions مهمترینحرکات
major corporation شرکت سهامی بزرگ
major diagonal قطر اصلی [ریاضی]
vis major قوه قاهره
vis major فورس ماژور
the major premise کبری
Plantago major بارهنگ [گیاه شناسی]
trumpet major سر شیپورچی
ursa major دب اکبر
ursa major خرس برزگ
ursa major خرس بزرگ
ursa major هفت اورنگ مهین
major general سرلشکر
drum major طبل بزرگ
brown major براون بزرگتر
brown major براون مقدم یاانکه زودتر به اموزشگاه امده است
canis major کلب اکبر
canis major سگ بزرگ
force major قوه قهریه
force major فورس ماژور
major activity شعبه اصلی
etat major ستادارتش
major activity قسمت عمده فعالیت عمده
major assembly قطعه عمده
major assembly قسمت عمده دستگاه
drum major فرمانده طبالان
major general سرلشگر
major general امیر تومان تومان اغا
major generals سرلشکر
major generals سرلشگر
major generals امیر تومان تومان اغا
major domo متصدی امور خانوادگی دراسپانیا و ایتالیا
major domo نافر خوان سالار
major-domo متصدی امور خانوادگی دراسپانیا و ایتالیا
major-domo نافر خوان سالار
major-domos متصدی امور خانوادگی دراسپانیا و ایتالیا
major-domos نافر خوان سالار
sergeant major گروهبان یکم
sergeant major استوار
major axis محور کانونی
major command یکان عمده
major command فرماندهی عمده قسمت عمده ارتشی
major product تولیدات عمده
major fleet ناوگان عمده دریایی
major premise مقدمه کبری
major foul خطای عمده
major planets سیارات بزرگ
major occultation غیبت کبری
major pieces سوارهای سنگین شطرنج
major party حزب سیاسی پیرو درانتخابات
major party حزب اکثریت
major road راه با حق تقدم
major epilepsy صرع بزرگ
major road راه با حق پیش افت راه با پیش افت
major cycle بزرگ چرخه
major cycle چرخه بزرگ
major cycle کمترین زمان دستیابی به وسیله ذخیره سازی مکانیکی
major depression افسردگی عمده
quart major ردیف تک خال وشاه وبی بی وسرباز
cqnis major کلب اکبر
major term شرط عمده واساسی
major suit دست عالی وپر امتیاز
major seminary دانشکده علوم روحانی جماعت کاتولیک
major penalty اخراج بازیگر برای 5 دقیقه
This sort of propaganda is for home consumption این گونه تبلیغات برای مصرف داخلی است
This sort of talk is threadbare ( outmoded ) . این حرفها دیگه کهنه شده است
She is self-centerd. she is an opinionated sort lf girl. دختر خودرأیی است
major inner reaping throw عمدهترینپرتابدروایداخلی
one of the two major sects among muslims مذهب اهل تسنن
one of the two major sects among muslims سنی
major end item اقلام عمده
major end item اقلام عمده امادی
major types of shoes عمدهتریناشکالکفش
major edible crustaceans عمدهترینخرچنگهایخوراکی
column major order بترتیب ستونی
major sect among shii muslims اثنی عشری
major international road signs عمدهترینعلائمجهانیجاده
major outer reaping throw عمدهترینپرتابدروایخارجی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com