Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (14 milliseconds)
English
Persian
make a pass at someone
<idiom>
Other Matches
to make friends
[to make connections]
رابطه پیدا کردن
[با مردم برای هدفی]
To make money. To make ones pile.
پول درآوردن ( ساختن )
pass up
رد کردن صرفنظر کردن
pass by
ول کردن
pass off
برطرف شدن
pass off
برگزار شدن
pass off
تاشدن
pass off
بیرون رفتن
pass by
از پهلوی چیزی رد شدن نادیده انگاشتن
pass away
درگذشتن
pass away
مردن
outside pass
رد کردن چوب امدادی بادست چپ به دست راست یار
by pass
لوله فرعی
by pass
گذرگاه فرعی
by pass
دور زدن مانع
by pass
لوله یدکی جا گذاشتن
by pass
شنت کردن
pass off
به حیله از خود رد کردن
pass off
بخرج دادن قلمداد کردن
pass under
رد شدن از جلو موج سواردیگر
pass through
دیدن
pass through
متحمل شدن
pass over
چشم پوشیدن
over-pass
پل روگذر
over-pass
پل هوایی
pass over
غفلت کردن
pass over
عید فطر
pass over
عید فصح
pass out
مردن ضعف کردن
pass out
ناگهان بیهوش شدن
pass on
دست بدست دادن
pass on
ردکردن
pass on
در گذشتن
pass off
نادیده گرفتن
by pass
بای پاس کردن پل زدن راه فرعی ساختن اتصال کوتاه کردن مجرای فرعی
to pass off
خارج شدن
to pass on
پیش رفتن
to pass on
گذشتن
to pass on
درگذشتن
to pass on
امدن
to pass on
رخ دادن
to pass over
چشم پوشیدن از
to pass over
صرف نظرکردن از
to pass over
نادیده رد شدن ازپهلو
two pass
دو گذری
two pass
دوگذری
pass out
<idiom>
ضعیف وغش کردن
pass on
<idiom>
مردن
pass on
<idiom>
رد کردن چیزی که دیگر
pass off
<idiom>
تظاهر کردن
pass off
<idiom>
جنس را آب کردن
to pass off
بیرون رفتن
to pass off
تاشدن
to pass off
برگذارشدن گذشتن
by pass
گذرگاه فرعی مسیر فرعی
by pass
اتصال کوتاه
one pass
یک گذری
one pass
تک گذری
come to pass
اتفاق افتادن
come to pass
رخ دادن
to come to pass
واقع شدن
to pass
سدی راشکستن ودل بدریازدن
This too wI'll pass.
این نیز بگذرد
to pass a way
گذشتن
to pass a way
درگذشتن
to pass a way
مردن نابود شدن
to pass by any one
از پهلوی کسی رد شدن
to pass for
پذیرفته یا شناخته شدن بجای
to pass for
قلمدادشدن بجای
to pass off
ازمیان رفتن
To get a pass.
امتحانی را گذراندن ( قبول شدن )
pass
گردنه
pass
گذشتن
pass
گذرگاه کارت عبور گذراندن
pass
وفات کردن
pass
تصویب شدن
pass
صادر شدن فتوی دادن تصویب و قابل اجرا کردن
pass
پاس
pass
سبقت گرفتن از خطور کردن
pass
عبورکردن
pass
کلمه عبور
pass
پاس دادن
pass
جواز
pass
معبر جنگی
pass
اجازه عبور
pass
عبور کردن
pass
معبر
pass
گذراندن ماهرانه گاو از کنارگاوباز با حرکت شنل
pass
یک دور حرکت در مسیرمسابقه اسکی روی اب انصراف از پرش برای انتخاب اندازههای بالاتر
pass
تمام شدن
pass
مسیر کوتاه جنگی
pass
رد کردن چوب امدادی
pass
قبول کردن
pass
رخ دادن
pass
راه
pass
تصویب کردن قبول شدن
pass
رد شدن سپری شدن
pass
گذراندن تصویب شدن
pass on
پیش رفتن
pass
بلیط
pass
جواز گذرنامه
second pass
گذر دوم
pass
گذر عبور
pass
رایج شدن
pass
اجتناب کردن
through pass
پاس کوتاه از میان مدافعان
pass
پروانه
pass
گردونه گدوک
to come to pass
روی دادن
pass
گذرگاه
to pass somebody something
به کسی چیزی دادن
pass
انتقال یافتن منتقل شدن
pass
یک اجرا از لیست موضوعات برا ی مرتب کردن آنها
pass
برنامه اسمبلر که کد اصلی را در یک عمل ترجمه میکند
pass
عمل حرکت دادن تمام طول نوار مغناطیسی روی نوکهای خواندن /نوشتن
pass
1-اجرای حلقه یک بار. 2-یک عمل
pass
گذر
pass
گذراندن
to pass muster
در بازدیدارتش و مانند انها
free pass
مجوزورود
to pass by any thing
رعایت نکردن
to pass muster
پذیرفته شدن
to pass into silence
فراموش شدن
to pass in review
سان دیدن
to pass off a counterfeit
چیز قلب یا سکه ناسره رابخرج دادن
by-pass taxiway
محلعبورلولهآب
ore pass
عبورسنگمعدن
boarding pass
کارتمخصوصیکهمسافرانباید بههمراهداشتهباشند
sprint pass
مبادله نامرئی چوب امدادی
suicide pass
پاس به دریافت کننده از پشت سرش
three pass assembler
همگذار سه گذره
to pass one's word
قول دادن
to bring to pass
بوقوع رساندن
I could pass for a Greek .
می توانم خودم رایونانی جابزنم
To pass the exam on the first try.
یک ضرب در امتحان قبول شدن
to pass a resolution
مقر رداشتن
wall pass
پاس مستقیم
two pass assmbler
هم گذر دو گذری
to pass one's view
از نظرگذشتن
to pass one's word for another
از طرف دیگری قول دادن ضمانت دیگری را کردن
slap pass
پاس اریب
snap pass
پاس سریع با پیچش سریع مچ
triangle pass
پاس مثلثی
triangular pass
پاس مثلثی
spot pass
پاس غیرمستقیم
spot pass
پاسی که بجای فرستادن به بازیگر به نقطه معینی فرستاده میشود
two pass assembler
همگذار دو گذره
two pass assembler
همگذار دوعبوری
To pass a bI'll through parliament .
لایحه یی را از مجلس گذراندن
to pass by any thing
از پهلوی چیزی رد شدن چیزی رادرنظرانداختن یاچشم پوشیدن
preceding pass
کالیبر مقدماتی
sell to pass
خیانت به مرام دسته خودکردن
shovel pass
پاس از زیر بازو
shovel pass
پاس اززیر بازو
can one pass it with safety?
ایا میتوان بیخطر ازانجاگذرنمود
pass interference
جلوگیری غیر مجاز حریف ازگرفتن پاس
pass in review
دفیله رفتن فرمان به رژه
pass in review
رژه رفتن
pass cut
روش گریختن مهاجم بی گوی از چند مدافع
sell the pass
خیانت به مرام دسته خودکردن
sea pass
پروانه عبور که به کشتی بی طرف میدهند
screen pass
پاس کوتاه به جلو پشت سددفاعی
push pass
پاس با بغل پا
push pass
پاس با فشارچوب بجای ضربه
roll pass
کالیبر نورد
roll pass
رخده نورد
pass shooting
شکار مرغابی هنگام گذشتن ازبالای موضع شکارچی
pass rusher
مدافع خط
pass rush
حمله مدافعان به پاس دهنده
pass reciever
دریافت کننده مجاز پاس
pass pattern
مسیر منحنی که گیرنده پاس برای گرفتن توپ طی میکند
pass book
برای صاحب سپرده نگاه میدارد دفترنسیه دکاندار
pass book
دفتر حساب جاری
pass an opnion
افهار عقیده کردن
one pass assembler
برنامه اسمبلر که در یک عمل که اصل را ترجمه میکند
one pass assambler
همگذار یک مرحلهای اسمبلر تک گذاره
one and half pass
یک و نیم گذری
offside pass
پاس افساید
multi pass
چند گذری
mountain pass
گردنه
pass water
ادرار کردن
to pass a dividend
سود سهام کسی را به او اطلاع دادن
to pass a dividend
سود کسی را درموقع خودندادن
one pass assemler
همگذار تک گذری
one pass compiler
کامپایلر تک گذر
outlet pass
پاس از زیر حلقه
pass a sentence
حکم صادر کردن
pass a sentence
حکم دادن
pass a resolution
با رای گیری تصمیم گرفتن
pass a resolution
مقرر داشتن
pass a remark
حرفی زدن
pass a remark
سخنی گفتن
pass a line
رد کردن طناب
pass a judgment
حکم دادن
overhead pass
پاس با دو دست از بالای سر
pass a judgment
رای دادن
bump pass
ساعدگیری
blooming pass
کالیبر شمشه
pass a judgement
قضاوت کردن
to pass a disease on
بیماری منتقل کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com