English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
make and break ignition احتراق با قطع و وصل
Other Matches
make and break دستگاه قطع و وصل
make and break افتومات
quick make and break switch کلید قطع ووصل سریع
To break even . To make both ends meet. خرج ودخل
quick make and break switch کلید لحظهای
to make friends [to make connections] رابطه پیدا کردن [با مردم برای هدفی]
To make money. To make ones pile. پول درآوردن ( ساختن )
ignition احتراق اتش زدن مشتعل کردن
ignition اشتعال
ignition اتش گیری اشتعال
ignition احتراق
ignition افروزش
ignition اشتعال احتراق
ignition جرقه زنی
ignition سوزش
ignition هیجان
self ignition خود سوزی
ignition گیرش
ignition pulse ضربه احتراق
ignition lead سربافروزش
ignition pulse پالس احتراق
ignition switch کلید احتراق
ignition switch کلید سیستم جرقه زنی
ignition system سیستم احتراق موتور
ignition spark جرقه
ignition pulse ایمپولز احتراق
dual ignition احتراق دو برقی
ignition key کلیداحتراق
ignition switch سویچ ماشین
duplex ignition احتراق دوگانه
ignition box جعبهافروزش
ignition spark جرقه احتراق
base ignition احتراق تحتانی
ignition rectifier یکسوساز بخار جیوهای باالکترودهای اتش زنه
ignition transformer تبدیلکنندهاحتراق
compression ignition تراکم احتراقی
ignition battery باطری سیستم جرقه زنی
advanced ignition اوانس احتراق
ignition lag تاخیر احتراق
premature ignition احتراق نابهنگام احتراق بیموقع
auto ignition خودسوزی
magneto ignition احتراق با مگنت
premature ignition احتراق زودرس
ignition voltage فشار الکتریکی احتراق
ignition voltage ولتاژ احتراق
ignition timing میزان کردن جرقه
single ignition احتراق تک برقی
pre ignition زود احتراق
ignition timer چکش برق
pre ignition پیش سوزی
compression ignition احتراق مخلوط سوخت و هوادر اثر دمای زیاد حاصل ازترکم و فشار زیاد در سیلندرموتور دیزل
spontaneous ignition افروزش خود به خود
ignition points پلاتین
ignition generator دینام ماشین
ignition coil کویل اتومبیل
ignition coil کویل
ignition circuit مدار سیستم جرقه زنی
ignition circuit مدار احتراق
ignition choke پیچک احتراق
ignition charge خرج اشتعال
ignition charge خرج احتراق
ignition temperature درجه حرارت احتراق
ignition condition حالت احتراق
ignition control کنترل احتراق
ignition gap فاصله جرقه
ignition electrode الکتروداحتراق
ignition electrode الکترود اتش زنه
ignition distributor دلکو
ignition distributer دلکو مقسم جرقه
ignition device وسیله احتراق
ignition delay تاخیر اختراق
ignition current جریان احتراق
ignition cap کلاهک مشتعل کننده
ignition cap کلاهک چاشنی
ignition cable سیم سیستم جرقه زنی
ignition anode اند تحریک کننده
ignition analyzer اسیلوگراف کنترل احتراق
ignition over voltage فشار قوی برای سیستم جرقه زنی
ignition point نقطه افروزش
two spark ignition احتراق دو جرقهای
ignition point نقطه اشتعال
ignition anode اند کمکی اند احتراق
ignition battery باتری استارت
ignition cable کابل احتراق
ignition by incandescence احتراق التهابی
triple ignition احتراق سه برقی
ignition by contact احتراق تماسی
ignition vibrator پلاتین دلکو
ignition interrupter پلاتین دلکو
ignition breaker پلاتین دلکو
ignition lock قفل موتور
ignition points پلاتین دلکو
hot bulb ignition احتراق سرسرخ
ignition spark gap فاصله جرقه
ignition by contact breaking احتراق با قطع کنتاکت
dead center ignition نقطه انفجار
jump spark ignition احتراق با جرقه جهنده
capacitor discharge ignition سیستم احتراق با انرژی زیاد
compression ignition engine موتور تراکم احتراقی
dead center ignition نقطه اشتعال
dual ignition system سیستم احتراق دوتایی
dynamo battery ignition unit سیستم جرقه زنی دینام -باطری
break off موقوف کردن
break off قطع کردن
to break in رام کردن
break off فرمان قطع تک در عملیات پشتیبانی نزدیک هوایی
over break خاکبرداری اضافی و کندن وجابجا شدن اضافی خاک یاقطعات سنگی که دراثر موارمنفجره بدون اینکه بخواهیم کنده شود
break down شکست فروریختگی پنچری
break down توقف انجام کار به علت خطای مکانیکی
break even بی سود و زیان شدن
break even صافی درامدن
break even سربسرشدن
break even سربه سر
break even بی سود و زیان
to break up بهم زدن
to break up منحل کردن خردکردن
to break up شخم کردن
get a break <idiom> فرصت داشتن
break off قطع تماس با دشمن
break off رهایی ازدرگیری
break up تجزیه
break up تفکیک کردن
break through نفوذکردن در مواضع دشمن
break through نفوذ
break through شکاف
break down <idiom> ازکار افتادن
break down <idiom> تجزیه وتحلیل
break through عبورازمانع
break through رخنه
break up انحلال
break up حد فاصل علایم مشخصه هدف
break up مرز علایم مشخصه هدف
break up value قیمتی که برای رهایی از کالای متروکه یا ازمد افتاده تعیین میشود
break in حرز را شکستن وبزور داخل شدن
break up value قیمت رهایی
break out شیوع یافتن
break out تاول زدن جوش زدن
break up (with someone) <idiom> قهر کردن
break out شیوع
break out نوعی حمله برای خارج کردن گوی از منطقه دفاعی
break up منحل کردن
break through رسوخ مظفرانه پیشرفت غیرمنتظره
break down شکستگی
to break a شکستن
break تفکیک
break قطع کردن
break پاره کردن
break نقطه فرودپرنده
break حرکت سگ جهت اوردن شکار بازکردن بدنه اسلحه دویدن قبل ازصدای تپانچه
break ایجاد فضای تنفس با حرکتهای پیاده شطرنج
break شکستن موج
break جداکردن دو بوکسور ازیورتمه به چهارنعل حرکت از دروازه شروع اسبدوانی
break فتن
break زنگ تفریح
break تجزیه
break مجزاسازی
break انتخاب شود
to break a دونیم کردن
to break up از هم جدا شدن [پوسته زمین] [زمین شناسی]
to break in گرفتن
to break a way موانع را ازراه خودبرداشتن
to break apart شکستن
to break apart جداکردن
to break down خراب کردن
break فرمان BREAK
break عمل یا کلید انتخاب شده برای توقف اجرای یک برنامه
break خای نپذیرفتن وفایف یک توافق
break از حالت رمز خارج کردن یک کد مشکل
to break into something از محفظه ای [با زور وارد شدن و] دزدی کردن
to break in شاخ شکستن سوغان
to break off کندن
to break off جداکردن
to break off موقوف کردن
to break off خاتمه دادن
to break one's f. قول دادن
break-in رام کردن
break-in درمیان صحبت کسی دویدن
break-in حرز را شکستن وبزور داخل شدن
break in رام کردن
to break in به زور و غیر قانونی وارد شدن
to break down ازپا انداختن
break گسیختگی
break راحت باش
break ازهم باز کردن
break شکستگی
break شکست
break طلوع مهلت
break وقفه
break شکاف
break نقض کردن
break خردکردن
break شکستن
break in درمیان صحبت کسی دویدن
break away گسیختگی
break down درهم شکستن
break down درهم شکننده فروریختن
break down سقوط ناگهانی
break in upon قطع کردن صحبت کسی
break out در گرفتن
off break کسب امتیاز معینی در ضربه به سمت راست
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com