Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (10 milliseconds)
English
Persian
make fast
مهار
Search result with all words
to make fast
بستن
to make fast
محکم کردن
Other Matches
to make friends
[to make connections]
رابطه پیدا کردن
[با مردم برای هدفی]
To make money. To make ones pile.
پول درآوردن ( ساختن )
fast
عملی که در آن فاکتور زمان کمتر از یک است
fast
جلد وچابک
fast
سریع السیر
fast
تندرو
fast
تند
fast
که کارش را خیلی سریع انجام میدهد
fast
آنچه به سرعت حرکت میکند. آنچه به سرعت کار میکند.
fast
سفت
fast by
نزدیک
fast
پایدار باوفا
fast
روزه
fast
روزه گرفتن
fast
وسیله جانبی که با کامپیوتر ارتباط دار د باسرعت زیاد و فقط با سرعت مداریهای الکترونیکی محدود میشود مثلاگ یک وسیله کند مثل کارت خوان که حرت مکانیکی سرعت را مشخص میکند
fast
روش آسنکرون برای ارسال داده روی شبکه
fast
حافظه سریع و با دستیابی کوتاه برای CPU
fast
محلهای ذخیره سازی که قابل خواندن و نوشتن سریع هستند
fast
قطعه حافظه قدیمی که داده را ازمحل حافظه پیدا میکند و می خواند با دوعمل جداگانه این قطعه در خال حاضر با EDO جایگزین شده است
fast
سریع سطح سیقیلی مسیر بولینگ مسیر خشک و سفت اسبدوانی
fast
کیلو baud میدهد
fast
فورا
fast
سطح لغزنده یا سفت
to fast off
باگره محکم کردن
to keep a fast
روزه داشتن
fast
رنگ نرو
stand fast
فرمان توقف درتوپخانه یا فرمان توقف درتوپخانه یا فرمان بایست به جای خود
fast-forward
جلو زدن فیلم
hard and fast
ثابت
acid fast
مقاوم در برابر رنگ بری اسید
acid fast
دارای لکه هایی که بااسید زائل نمیشود
fast talker
<idiom>
گوینده خوب کسی است که بتواند دیگران متقاعد کند
fast pill
ماده محرک غیرمجاز برای افزایش سرعت اسب
stern fast
طناب پاشنه قایق
to break one's fast
افطار کردن
to break ones fast
افطارکردن
to break ones fast
ناشتایی خوردن
to break ones fast
روزه
to break ones fast
خوردن
to hold fast
محکم
It was raining fast.
باران تندی می آمد
fast buck
<idiom>
پول درآوردن ساده وآسان است
fast neutron
نوترون سریع
fast shuttle
نقل و انتقال سریع
fast shuttle
تغییرمکان سریع یکانها یا خودرو
fast day
روز روزه
fast cruise
ازمایش حرکت سریع ناو
fast cruise
ازمایش سریع ناو در بندر
fast break
ضدحمله
fast break
حمله سریع به دروازه
fast bowler
توپ انداز پرتاب سریع
to take fast hold of
سفت
fast and loose
ازروی بی باکی ازروی مکرو حیله
fast and loose
نااستوار
fast access
با دستیابی سریع
He is fast asleep.
خواب خواب است
hard and fast
لازم الاجراء
fast handed
خشک دست
fast handed
خسیس
pull a fast one
<idiom>
تقلب کردن
fast forward
جلوبر
to sleep fast
رفتن
fast food
تند خوراک تندکار
hard and fast
غیر قابل تغییروانحراف
to stand fast
محکم ایستادن
to stand fast
ثابت بودن
water fast
پارچه شورنرو
water fast
غیر قابل پاک شدن بوسیله اب
water fast
رنگ نرو
to walk fast
تندراه رفتن
stand fast
متوقف شدن
to sleep fast
خواب خوش
hard and fast
سخت ومحکم
to hold fast
نگاهداشتن
to observe a fast
روزه گرفتن
to lay fast
نگاه داشتن
to live fast
خوش گذرانی کردن
to observe a fast
روزه داشتن
to live fast
ولخرجی کردن
colour fast
دارایرنگثابت
to take fast hold of
گرفتن
He who grasps too much holds nothing fast.
<proverb>
کسی که کاری بیش از تواناییش را بپذیرد آن کار را ناقص انجام می دهد.
hard and fast rule
قانون خشک و سخت
heat fast paint
رنگ مقاوم گرما
fast heart beat
تاکی کاردی
[پزشکی]
lay fast by the heels
در بند یا زندان نهادن
the car goes nice and fast
اتوموبیل بد نمیرود
lay fast by the heels
تعقیب کردن
fast heart beat
تندتپشی
[پزشکی]
hard and fast rule
<idiom>
نتیجه ماندگار
fast moving stock
موجودی که به سرعت کاهش می یابد
fast forward key
کلیدجلوبرندهسریع
fast-forward button
دکمهجلوبر
fast breeder reactor
رآکتورهستهایکهبیشترازمصرفخود"پلوتونیوم "تولیدمیکند
Rumors circulate fast.
شایعات سریع در همه جا می پیچد
The clock is fast (gaining).
ساعت دیواری تند کار می کند
My watch is fast (gaining).
ساعتم جلو می افتد
fast bindŠfast find
جای محکم بگذارتازودپیداکنی
Making fast progress.
سریع ترقی کردن
fast moving stock
کالایی که به سرعت فروخته میشود
to play fast and loose
بی ثباتی نشان دادن
fast moving depression
کمفشاری سریع
fast moving depression
کمفشاری تند
Pleasant hours fly fast.
<proverb>
لحظات خوش زود می گذرد.
Bad news travels fast .
<proverb>
خبرهاى بد سریع پخش مى شوند.
pleasant hours fly fast.
<proverb>
عمر اگر خوش گذرد زندگی نوح کم است.
fast data entry control
کنترلدخولاطاعاتسریع
You pulled a fast one. That was a neat trick you played.
خوب حقه زدی ( سوار کردی )
To play fast and loose . To go up and down like a yoyo. To shI'lly –shally .
سفت کن شل کن درآوردن
to make
شاش کردن
to make
زهراب ریختن شاشیدن
to make
ادرارکردن
to make ones a
فاهر شدن
to make up for
جبران کردن
What do you make of this
[it]
?
نظر شما در باره این چه است؟
to make up
جبران کردن فراهم کردن
to make up
درست کردن تکمیل کردن
to make up to any one
پیش کسی خود شیرینی کردن
to make ones a
حضوریافتن
make at
حمله کردن
to make a for
دردسترس گذاشتن
to make a f.
چیزدارشدن
to make a d.
دفاع کردن
to make of something
در باره چیزی نظر
[عقیده]
داشتن
to make ones a
حضور بهم رساندن
to make a f.
دارایی یاثروت بهم زدن متمول شدن
to make a
فاهرساختن
to make a
نمودار کردن
to make up
ترکیب کردن
to make the most of
به بهترین طرزی بکار بردن استفاده کامل کردن از
make-up
ساخت
[سازمانی یا سیستمی]
make-up
ترکیب
[سازمانی یا سیستمی]
make-up
آرایش
[سازمانی یا سیستمی]
to make he
پیش رفتن
make way
پیش رفتن
to make r.
جبران کردن
make up to
خسارت کسی را جبران کردن
make up for
جبران کردن
I can't make anything of it.
من این را اصلا نمی فهمم
[درک نمی کنم]
.
to make known
اشکار ساختن
to make r. after something
چیزی را جستجو کردن
to make sure
یقین کردن
to make it up
اشتی کردن
to make out
فهمیدن
to make out
سر دراوردن دریافتن
to make out
تنظیم کردن
to make out
ثابت کردن
to make out
کشف کردن
to make over
واگذار کردن
to make over
انتقال دادن دوباره ساختن
to make sure
محقق کردن
make up
تکمیل کردن
I cant make it out.
من که از این مطا لب چیز ؟ نمی فهمم
make a go of
<idiom>
موفقشدن
make away with
<idiom>
بردن
make believe
<idiom>
وانمود کردن
make do with something
<idiom>
جانشین چیزی به جای چیزدیگر
make for
<idiom>
به پیش رفتن
make it up to someone
<idiom>
انجام کاری برای کسی درعوض وعده پولی
to make r.
تلافی کردن
make of something
<idiom>
تفسیر کردن
to make an a of any one
با کسی اشنایی کردن
to make an a of
احمق یانادان کردن
to make an a
پول پیش دادن
to make away
بر باد دادن
to make away
کار
to make way
پیشرفت کردن
to make known
معلوم کردن
will you make one
ایا شما به عده ما خواهیدپیوست
whose make is it
ساخت کیست کار کیست
what d. does it make?
چه فرق میکند
to make much of
استفاده کردن از
on the make
<idiom>
سود بردن ازپول یا سکس و...
to make one's
در کار خود کامیاب شدن
to make believe
وانمود کردن
to make away
خلاص شدن از
to make away
ساختن
to make an a
پیش مزد دادن
to make an a
مساعده دادن
make one's own way
<idiom>
باورداشتن خود
make up for something
<idiom>
جبران خطا یا اشتباه
to make a r. for something
چیز یرا خواهش کردن
to make a r for something
برای رسیدن به چیزی نقاش کردن
make way
<idiom>
به گوشهای رفتن
to make one's
بارخود را بستن
make something up
<idiom>
اختراع کردن
to make something
چیزی را درست کردن
to make way
پیش رفتن
to make one's will
وصیت کردن
to make use of
بکار بردن
make up
<idiom>
دوباره دوست شدن بعداز مشاجره ودعوا
make up
<idiom>
استقرار وسایل تزئین وآرایش
make out
<idiom>
انجام دادن
make out
<idiom>
فهمیدن
make out
<idiom>
تشخیص دادن
make out
<idiom>
باعث اعتماد،اثبات شخص
make over
<idiom>
بی تفاوت جلوه دادن
make something out
<idiom>
ازپیش بردن برای دیدن یا خواندن چیزی
make the best of
<idiom>
دربدترین شرایط بهترین را انجام دادن
make the most of
<idiom>
بیشترین سود را بردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com