Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English
Persian
managed money
پول اداره شده
managed money
پول نظارت شده
Other Matches
i managed to do it
ان کار را درست کردم
i managed to do it
موفق شدم که ان کار را انجام دهم
managed
مستقیم یا تحت کنترل
managed
اسب اموخته
managed
از پیش بردن
managed
گرداندن
managed
اداره کردن
stage-managed
اداره کردن
stage-managed
کارگردانی کردن
computer managed instruction
اموزش با مدیریت کامپیوتردستورالعمل با مدیریت کامپیوتر
It was stage –managed . It was trumped up.
صحنه سازی بود
She barely managed to get her diplome.
بزور دیپلمش راگرفت
Protection money. Racket money.
باج سبیل
Money for jam . Money for old rope .
پول یا مفتی
They have successfully managed the balancing act between retaining the rustic charm and modern conversion.
آنها با موفقیت توانستند تعادل بین افسون روستایی و تبدیل مدرن را ایجاد کنند.
money begets money
<idiom>
پول پول می آورد
take in (money)
<idiom>
رسیدن
near money
شبه پول
his money is more than can
ازانست که بتوان شمرد
near with one's money
خسیس
he is f. of money
پول فراوان دارد
his money is more than can
پولیش بیش
f. money
پول فراوان
value for money
قدرت خرید پول
value for money
ارزش پول
value of money
ارزش پول
i have no money about me
با خود هیچ پولی ندارم
we are want of money
ما نیازمند پول هستیم به پول احتیاج داریم
He is in the money.
پول پارومی کند ( خیلی ثروتمند است )
After all that money is of no use.
تازه آن پول هم بدردت نمی خورد.
even money
مبلغ مساوی در شرط بندی
money
جایزه نقدی
be in the money
<idiom>
پول پارو کردن
money on d.
پول سپرده
money
پول
money on d.
وجه امانعی
be in the money
<idiom>
در پول غلت خوردن
money
مسکوک ثروت
money
سکه
money
اسکناس
money making
پول بهم زدن پول جمع کنی
money making
پول گرد کن
raise money
فراهم کردن پول
money maker
پول گرد کردن
quantity of money
مقدار پول
purchase money
قیمت جنس
money making
پول بهم زنی
money matters
امور پولی
purchase money
در CL ثمن
promotion money
دستمزدی که به موسسین شرکت برای خدماتشان پرداخت میشود
money multiplier
ضریب بهم فزاینده پول
money of account
پول محاسباتی
prize money
پولی که از فروش غنیمت دریایی بدست می اید
possession money
حق الحفظ دستمزدی که در برای اجرای حکم تملیک یا صیانت ملک تملیک شده از طریق اجرای حکم به مامور اجراداده میشود
raise money
جمع اوری کردن پول
ready money
پول نقد
ready money
پول موجود
money lender
پول به بهره گذار
smart money
غرامت پولی که دولت بسربازان وملوانان زخمی ومصدوم میدهد
smart money
خسارت
smart money
پاداش زیان
short of money
کم پول
scant of money
بی پول
scant of money
کم پول
salvage money
جایزه نجات کشتی یا محموله
role of money
نقش پول
retention money
پول گرویی
retention money
مقدار پولی که کارفرما جهت حسن انجام کار پیمانکار نگه میدارد واین مقدار درصدی ازکل قرارداد است که حسن انجام کار نامیده میشود
requistion for money
پول
money list
لیست حقوق
money worth
برابر پول
requistion for money
درخواست
money list
لیست پرداخت حقوق
smart money
مطلع
money off offer
فروش با تخفیف
possession money
حق النسبی
odd money
یک اسکناس 01 ریالی
oceans of money
یک دنیا پول
money stock
حجم پول در گردش
neutrality of money
بدون تاثیربودن پول
neutrality of money
خنثی بودن پول
quasi money
شبه پول
money stock
عرضه پول
mortgage money
پول قرضی
mortgage money
پول رهنی
money worth
چیزی که بپول بیزرد
money worth
پول بها
money worth
بهای پول
money supply
عرضه پول
money wage
مزد پولی
money spinner
کارتنه کوچک که انرا نشانه خوشبختی و وسیله پیدا شدن پول میدانند
money pot
دخل
money pot
غلک
possession money
حق الاجرا
penury of money
قحط پول
penury of money
کمیابی پول
passage money
معاش کردن
passage money
تاکردن
passage money
راه
passage money
غذا
money on deposit
وجه امانی
money on deposit
پول سپرده
passage money
خوراک
money player
ارائه کننده بهترین بازی درموقعیتهای دشوار
passage money
کرایه مسافر
passage money
کرایه
onother's money
پول شخصی دیگر
onother's money
پول دیگری
money lender
پول وام ده
My only problem is money .
تنها گرفتاریم پول است ( محتاج آن هستم )
My money request to him
طلب من از او
[مرد]
money sink
<idiom>
گودال پول
[کیسه پول سوراخدار]
save money
پس انداز کردن
save money
به دقت خرج کردن
time is money
<idiom>
وقت طلاست
I am running out of money .
پول من تمام شد.
[من دیگر پول ندارم.]
Changing money
تبدیل پول و ارز
Could you lend me some money ?
می توانی یک قدری به من پول قرض بدهی ؟
We divided the money among ourselves .
پول را بین خودمان قسمت
Money is no object at all .
پول اصلا" مطرح نیست
for love or money
<idiom>
به هر شکلی
rake in the money
<idiom>
ایجاد تعجب
money to burn
<idiom>
بیش ازاحتیاج ،داشتن،داشتن پول خیلی زیاد
He is a money -bags.
<proverb>
مالامال از پول است .
Time is money.
<proverb>
وقت طلاست .
have money to burn
<idiom>
پول از پارو بالا رفتن
have money to burn
<idiom>
بی پروا خرج کردن
money well spent
<idiom>
پولی که هدر نرفته
You will need to spend some money on it.
تو باید برایش پول خرج بکنی.
Money peters out.
پول کم کم تمام می شود.
I'm not made of money!
<idiom>
من که پولدار نیستم!
[اصطلاح روزمره]
to be rolling in money
<idiom>
تو پول غلت زدن
[اصطلاح]
borrowed money
پول قرض گرفته شده
put one's money on something
<idiom>
بر سر چیزی شرط بستن
money for jam
<idiom>
پول باد آورده
money for jam
<idiom>
پول بی دردسر
do not coin money
<idiom>
پول چاپ نکردن
[پول چاپ نمی کنم]
pin money
<idiom>
پول خرده خرجی
money can't buy everything
<idiom>
پول خوشبختی نمی آورد
to scrape up
[money]
چیزی را به مرور زمان کم کم جمع کردن
[پول]
soft money
پول ضعیف
to have a run for one's money
از هزینه یا کوشش خود بهرهای بردن
to stake money on something
سرچیزی شرط بندی کردن پول روی چیزی گروگذاشتن
to stink of money
خر پول بودن
to take eggs for money
خر مهره
to take eggs for money
را با دربرابر
He got the money from me by a trick.
با حقه وکلک پول را از من گرفت
to take eggs for money
کردن
token money
پول فرعی
to guzzle away one's money
پول خودرادرمیگساری ازدست دادن
to game away one's money
درقمارپول ازدست دادن
sound money
پول قوی
sound money
پول سالم
supply of money
عرضه پول
table money
فوق العادهای که بابت هزینه مهمان داری به افسران ارشد داده میشود
tight money
کنترل پولی
tight money
سیاست پولی انقباضی
time money
وام مدت دار
to change money
خردکردن یامبادله کردن پول
trust money
پول امانی
veil of money
حجاب پول
veil of money
نظریهای که براساس ان پول فقط بعنوان پوشش برای کالاها و خدمات بحساب می اید
To touch someone for money.
کسی راتیغ زدن ( ازاو پول گرفتن )
He is saving his money.
پولهایش راجمع می کند
pocket money .
پول تو جیبی ( مقرری روزانه ؟ هفتگه یا غیره )
He owes me some money.
از او پول می خواهم (طلب دارم )
Take your money out of your pocket.
پولت را از جیب دربیاور
Count the money to see if it is right.
پو ؟ را بشما ؟ ببین درست است
To count the money .
پول شمردن
To be wallowing in money .
غرق درپول بودن
I am pinched for money.
دست وبالم تنگ است (تحت فشار مالی )
To swindle money out of somebody.
با تقلب پول از کسی گرفتن ( درآوردن )
velocity of money
سرعت پول
volume of money
حجم پول
wildcat money
پول بدون پشتوانه
appearance money
پولی که به افراد مشهور برای حضور در محافل پرداخت میشود
danger money
مزدوحقالزحمهانجام کاریخطرناک
gate money
پولبلیطورودیه
To raise money.
پول فراهم کردن
To be a money grubber.
پول پرست بودن
To put some money aside .
پولی را کنا رگذاشتن ( ذخیره ساختن )
cheap money
پول ارزان
deficient in money
کم پول
demand for money
تقاضا برای پول
money demand
تقاضا برای پول
despatch money
جایزه بارگیری یا تخلیه سریع
despatch money
پاداش جهت بارگیری یاتخلیه سریع
dispatch money
جایزه یا انعام بارگیری یاتخلیه سریع
dispatch money
پاداش سرعت کار
door money
پول دم در
door money
دری
deficient in money
بی پول
dealing for money
معاملات پولی
cheap money
پول با بهره کم
circulation of money
گردش پول
commodity money
پول جنسی
commodity money
پولی که در تهاتر بجای کالابه کار رود
conduct money
هزینه سفرشاهد
convertible money
پول قابل تبدیل
creation of money
خلق پول
Recent search history
✘ Close
Contact
 |
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com