English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 75 (6 milliseconds)
English Persian
mandatory powers اختیارات دولت قیم
Other Matches
mandatory الزام اور
mandatory سرپرست
mandatory الزامی
mandatory اجباری
mandatory قیم
to take a mandatory break وقت استراحت اجبا ری گذاشتن
mandatory eight count شمردن تا 8 در ناک اوت
mandatory power دولتی که قیم و سرپرست دولت یا حکومت یا سرزمین دیگری باشد
powers خاموش کردن یا قط ع یک وسیله الکتریکی از منبع تغذیه اش
powers نرم افزار کامپیوترهای luptop و برخی صفحههای جدیدتر PC و صفحههای نمایش که برای حفظ انرژی قط عاتی که استفاده نمیشوند را به طور خودکار خاموش می کنند
powers قطعهای که اگر برای مدت زمان مشخص استفاده نشود خود را خاموش میکند
powers خاموش کردن منبع الکتریسیته کامپیوتر یا قطعه الکترونیک دیگر
powers حذف توان کامپیوتر
powers که باعث توقف کار کردن یا بد کار کردن قط عات الکتریکی میشود مگر اینکه باتری آنها برگردد
powers توقف منبع تغذیه الکتریکی
powers منبع تغذیه که میتواند حتی پس از خرابی برق نیرو داشته باشد
powers مجموعه بررسیهای سخت افزاری که کامپیوتر پس از روشن شدن انجام میدهد
powers بیان اینکه ولتاژ یک قطعه الکتریکی تامین شده است
powers اعمال انرژی الکتریکی یا مکانیکی به یک وسیله
powers توان از دست رفته
the powers دولتهای بزرگ
powers واحد انرژی در الکترونیک معادل ضرب ولتاژ و جریان با واحد وات
the three powers قوای ثلاثه
powers روشن کردن یا اعمال ولتاژ به یک وسیله الکتریکی
powers تنظیم خودکار CPU در یک وضعیت ابتدایی شناخته شده به سرعت پس از اعمال برق .
powers خاموش کردن یک وسیله
powers جعبه مستقل که برای مدار ولتاژ و جریان فراهم میکند
powers اصط لاح ریاضی برای بیان تعداد دفعاتی که یک عدد باید در خودش ضرب شود.
powers توان نیرو
powers دستگاه برقی
powers توان
powers نیرو
powers توان برقی
powers زور بکاربردن
powers نیرو بخشیدن به نیرومند کردن
powers زور
powers اقتدار سلطه نیروی برق
powers قدرت
powers برتری
powers قدرت دیدذره بین
powers برق
powers برقی
powers درشت نمایی قدرت دوربین
powers شدت
powers توانایی
powers انرژی
powers قوه
powers راندن
powers اقتدار و اختیار
powers دولت
powers قوه یا توان
powers حداکثر تلاش در کمترین زمان
powers قدرت نیرو
the belligernt powers دول متحارب
o merciful powers ای خدایان بخشنده
To have full powers. اختیارات کامل داشتن
the belligernt powers دولتهای درحال جنگ
to delegate one's powers to somebody اقتدار و اختیار خود را به کسی محول کردن [اصطلاح رسمی]
monrovia powers اتحادیهای سست بنیان متشکل از 91کشور افریقایی که اولین باردر سال 1691 طی کنفرانسی که نمایندگان این کشورها درمونروویا واقع در لیبریاتشکیل داده بودند وجود پیداکرد
monrovia powers قدرتهای مونروویا
mechanical powers گوه
hostile powers دول متخاصم
division of powers تفکیک قوا
full powers اختیارات تام
give powers به کسی وکالت دادن
mechanical powers نیروها یا عوامل مکانیکی ماشینهای ساده
mechanical powers غرغره چرخ
civil nuclear powers کشورهایی که توانایی استفاده از سلاح اتمی را دارند
the bill defined his powers حدود اختیارات وی دران لایحه معلوم گردید
the active powers of the mind قوای عامله متحر
exchange of full powers رسمیت یافتن تنزل نرخ ارز مبادله اسناد مربوط به تفویض اختیارات تام
principle of separation of powers اصل تفکیک قوا
civil nuclear powers کشوردارای قدرت اتمی
give soneone powers به کسی وکالت دادن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com