Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (10 milliseconds)
English
Persian
mark sense
نشان دریاب
mark sense
نشان گذار
Search result with all words
mark sense reader
نشان خوان
Other Matches
To have a good sense of timing . To have a sense of occasion j.
موقع شناس بودن
in a sense
از یک جهت
to take the sense of
استمزاج کردن
in this sense
<adv.>
بنابراین
in a sense
تاحدی
in a sense
تا اندازهای
in this sense
<adv.>
متعاقبا
in this sense
<adv.>
از آن بابت
in this sense
<adv.>
درنتیجه
to take the sense of
چشیدن
to take the sense of
مزه دهن
in this sense
<adv.>
بخاطر همین
in this sense
<adv.>
به این دلیل
in this sense
<adv.>
بدلیل آن
in this sense
<adv.>
از انرو
in this sense
<adv.>
از این جهت
in this sense
<adv.>
از اینرو
sense
احساس
sense
ادراک
sense
معنی مفاد مدلول
sense
مصداق
sense
شعور هوش
sense
حس
sense
دریافتن جهت
sense
حواس پنجگانه
sense
حس احساس
sense
شعور معنی
sense
مفاد
sense
حس تشخیص مفهوم
sense
احساس کردن
sense
پی بردن
sense
حس کردن
sense
زمانی که RAM از حالت خواندن به نوشتن می رود
sense
آزمایش وضعیت یک وسیاه یا قطعه الکترونیکی
sense
هوش شعور
sense
روشن کردن تابلوی مقابل کامپیوتر قابل بررسی است
sense
هوش
sense
حس مشترک
sense
دریافتن
pain sense
حس درد
good sense
عقل سلیم
In what sense are you using this word ?
این کلمه را به چه معنی بکار می برد ؟
cutaneous sense
حس پوستی
sense organ
عامل احساس
good sense
شعور
You wouldnt be here if you had any sense
اگر عقل حسابی داشتی اینجانبودی
horse sense
شعور حیوانی شعور ذاتی وطبیعی
common sense
حضور ذهن
figurative sense
معنی مجازی
What you say is true in a sense .
گفته شما به معنایی صحیح است
chemical sense
حس شیمیایی
sense of duty
<adj.>
وظیفه شناسی
in the p sense of the word
بمعنی واقعی کلمه
carrier sense
detect collision accesswith multiple دستیابی چندتایی با کشف تلاقی
it does not make sense
معنی نمیدهد
sense of trust
حس اعتماد
road sense
جنسی
road sense
کلمه
sense of humour
شوخطبع
This is more like it. Now this makes sense.
حالااین شد یک چیزی
make sense
<idiom>
معقول به نظر رسیدن
literal sense
معنی لغوی
grammatical sense
معنی دستوری
external sense
حس برونی
common sense
عرف
static sense
حس تعادل
sense of rotation
جهت دوران
sense of duty
حس وفیفه شناسی
sense modality
اندام حسی
sense line
خط احساس
sense datum
امر محسوس وقابل تحلیل
sense amplifier
تقویت کننده حسی
systemic sense
حس احشایی
visceral sense
حس احشایی
temperature sense
حس دما
sense organ
عضو حس
horse sense
<idiom>
sense organ
اندام حسی
artistic sense
ذوق هنری
sixth sense
حس ششم
sixth sense
قوه ادراک
sense wire
سیم احساس
sense winding
سیم پیچ احساس
sense switch
سوئیچ حساس کنسول کامپیوتری که ممکن است یک برنامه برای پاسخ گیری به ان سیگنال بفرستد
sense switch
گزینهء احساس
sense probe
مکانیسم ورودی که نقاط حساس روی یک صفحه نمایش را فعال کرده و درنتیجه برای یک کامپیوترورودی تهیه کند
sense oriented
حس گرا
the sense of sight
حس بینایی یا باصره
sense of pressure
حس فشار
common sense
قضاوت صحیح حس عام
common sense
عقل سلیم
mystic sense
معنی رمزی
mystic sense
معنی پوشیده
obstacle sense
حس مانع یابی
moral sense
حس تشخیص خوب و بد
to talk sense
حرف حسابی زدن
time sense
حس زمانی
vibration sense
حس ارتعاش
pressure sense
حس فشار
sense of humor
شوخ طبعی
sense datum
شیی محسوس
There's a question mark
[hanging]
over the day-care clinic's future.
[A big question mark hangs over the day-care clinic's future.]
آینده درمانگاه مراقبت روزانه
[کاملا]
نامشخص است.
Now you are talking. That makes sense.
حالااین شد یک حرف حسابی
He cant take a joke . he has no sense of humour.
شوخی سرش نمی شود
The sense of this word is not clear .
معنی و مفهوم این کلمه روشن نیست
unique in every sense of the word
از هر نظری بی مانند
He is not too educated, but has plenty of horse sense .
تحصیلات چندانی ندارد ولی فهم وشعور دارد
There is no point in it . It doest make sense . It is meaningless.
معنی ندارد ! ( مورد و مناسبت ندارد )
mark mark
اعلام رها کردن بمب به هواپیمای بمب افکن از سوی دستگاه کنترل زمینی
mark of d.
نشان امتیازیا افتخار
mark down
تنزل قیمت
mark off
خط کشیدن
mark down
کاهش قیمتها
mark up
نرخ فروش را بالا بردن افزایش نرخ اجناس
mark up
افزایش قیمت
mark up
سود توزیع کننده کالا
mark down
پایین اوردن قیمت
to mark out one's course
طرحی برای رویه خود ریختن
to mark off
جدا کردن
mark down
کاهش قیمت
mark
نشانه کردن حریف
mark
پایه
mark
وسیلهای که داده را کارتهای مخصوص که حاوی علامت هدایت یا مغناطیسی است می خواند
mark
علامت روی صفحه که نشان دهنده چیزی است
mark
سیگنال ارسالی که نشان دهنده یک منط قی یا درست است
mark
علامت گذاری روی چیزی
mark
نشان
mark
اثر
mark-down
قیمت کالا را به منظور فروش پایین اوردن
mark
کارت از پیش چاپ شده با فضایی برای حروف علامتدار
mark
نوشتن حروف با جوهر مغناطیسی یا هادی که بعدا توسط ماشین قابل خواندن باشند
mark
01امتیاز کامل بولینگ مهارک_ردن ح_ریف
mark
بل گی_ری خوب
mark
هدف نقطه اغاز نقطه فرود
mark
نشان کردن نشان
mark
علامت
mark
مارک
mark
ایه
mark
کد ارسالی در وضعیته که از علامت و فضای خالی
mark
بعنوان سیگنال استفاده میکند
mark
قرار دادن نشانه بلاک در ابتدا و انتهای بلاک متن
mark-up
سود توزیع کننده
below the mark
پایین تر از میزان مقر ر
beside the mark
خارج ازموضوع
mark
مرز
mark
حد
mark
پایه نقطه
mark
هدف
mark
داغ
mark
نشان علامت
mark
نشانه
mark
نمره
mark
ارزه
mark
مدرک
mark
درجه
mark
علامت گذاری
mark
گواهی
mark
علامت گذاری کردن
mark
علامت نشانه هدف
mark
توجه کردن
mark
علامت گذاشتن
beside the mark
پرت
mark
نمره گذاری کردن علامت
to hit a mark
نشانی را زدن
lateral mark
علامتکناری
trade mark
علامت تجارتی
to impress a mark on something
نشان روی چیزی گذاردن چیزیرا نشان گذاردن
tide mark
داغ مد
stonemason's mark
علامت سنگتراش
tide mark
علامتی که مد به هنگام پائین رفتن از خود بر دیواره یاساحل میگذارد
tick mark
علامت گذاری در طول یک ترازو برای معین کردن مقادیر
tape mark
نشان نوار
stonemason's mark
نشان سنگ کار
space mark
علامت فاصله گذاری
to impress a mark on something
چیزیرانشان کردن
to make one's mark
برجسته شدن
to make one's mark
مشهور شدن نشان بجای امضا گذاشتن
centre mark
نقطهمرکزی
Deutsche Mark
واحدپول
guide mark
نشانهراهنما
bale mark
مشخصات عدل
to make one's mark
اسم و رسم به هم زدن
special mark
علامتمخصوص
exclamation mark
علامت تعجب
mark time
<idiom>
منتظر وقوع چیزی بودن
The would left a mark.
جای زخم باقی ماند
mark time
<idiom>
با ضرب اهنگ پا را تکان دادن
To overstep the mark. To go too far.
از حد معمول گذراندن
wide of the mark
<idiom>
از هدف به دور بردن ،نادرست
accent mark
یکی از علائم تکیه در موسیقی
You mark my words .
ببین کجاست که بهت می گویم ؟( بگفته ام گوش کن )
Trade mark.
علامت تجارتی
black mark
سابقهی بد
word mark
علامت کلمه
to mark out a ground
حدود زمینی را تععین کردن یانشان دادن
to mark down an article
بهای کمتری بر کالایی گذاشتن
to mark good
بهای کالا را در روی ان نوشتن
to mark good
نشان حاکی از بهادر روی کالا گذاشتن
to mark time
در جا زدن
to miss a mark
نشانی را نزدن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com