English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
market directed economy اقتصاد مبتنی بر بازار
Other Matches
directed economy اقتصاد ارشادی
directed economy اقتصادهدایت شده
market economy اقتصاد بازار
market economy اقتصاد مبتنی بر بازار اقتصاد بازار
free market economy اقتصاد بازار ازاد
developed market economy countries کشورهای مرفه
developed market economy countries کشورهای توسعه یافته ازنظر اقتصادی
self directed بهدایت نفس خود
directed مستقیم یابدون شریک سوم
directed مستقیم یا بدون پردازش یا حرکت مستقیم
directed دستور دادن دستورالعمل دادن
inner directed درون وابسته
self directed پیش خودی
directed مدیریت یا سازمان دهی
directed دستورات برنامه که به صورت کد مطلق نوشته شده اند
directed نظارت کردن
directed : مستقیم معطوف داشتن
directed متوجه ساختن
directed اداره کردن
directed مستقیم راست راهنمایی کردن
directed هدایت کردن
directed رهبری کردن
directed مستقیم
directed اداره کردن هدایت کردن
directed راسته
directed امرکردن
directed قراول رفتن
directed : دستور دادن
directed net شبکه هدایت شده
directed graph گراف جهت دار
outer directed برون وابسته
directed exercise تمرین هدایت شده
goal directed هدف گرا
tradition directed سنت گرا
directed net شبکه توجیه شده مخابراتی
directed area product ضرب خارجی [ریاضی]
use chlorine bleach as directed برطبقدستورازسفیدکنندهکلراستفادهکنید
directed area product ضرب برداری [ریاضی]
economy علم اقتصاد
economy اقتصادی
economy صرفه جویی
economy اقتصاد
economy factor ضریب اقتصادی
exchange economy اقتصاد مبادلهای
factory economy اقتصاد کارخانهای
token economy اقتصاد ژتونی
free economy اقتصاد ازاد
controlled economy اقتصاد تحت کنترل
economy factor ضریب صرفه جویی
declining economy اقتصاددر حال تنزل
dynamic economy اقتصاد متحرک
weak economy اقتصاد ضعیف
expanding economy اقتصاد در حال توسعه اقتصاد در حال گسترش
domestic economy اقتصاد داخلی
declining economy اقتصاد در حال افول
black economy پولیکهبدوناطلاعدولتبرایفرارازمالیاتکسبشود
controlled economy اقتصادارشادی
domestic economy اقتصاد محلی
warfare economy اقتصاد جنگ پرداز
warfare economy اقتصاد جنگی
dualistic economy اقتصاد دوگانه
dynamic economy اقتصاد پویا
two sector economy اقتصاد دو بخشی
fuel economy اقتصاد سوخت
regional economy اقتصادناحیهای
regional economy اقتصاد منطقهای
principles of economy اصول اقتصاد
planless economy اقتصاد بی نقشه
planless economy اقتصاد نسنجیده
open economy اقتصاد باز
natural economy اقتصاد غیرپولی
natural economy اقتصاد طبیعی
national economy اقتصاد ملی
moneyless economy اقتصاد بی پول
moneyless economy اقتصاد فاقد پول
monetary economy اقتصاد پولی
mental economy اقتصاد روانی
mature economy تکامل یافته
sluggish economy اقتصاد در حالت رکود
sluggish economy اقتصاددر حالت کسادی
test economy اقتصاد ازمون
guild economy اقتصاد صنفی
heat economy اقتصاد حرارت
supply economy صرفه جویی در مصرف اماد صرفه جویی تدارکاتی
suffering economy اقتصاد اسیب دیده
household economy اقتصاد خانگی
household economy تدبیر منزل
subsistence economy اقتصاد معیشتی
static economy اقتصاد ساکن وضعیت اقتصادی یی که مدت زیادی دوام یابد
static economy اقتصاد ایستا
spotaneous economy اقتصاد خودبخودی
soviet economy اقتصاد شوروی
sound economy اقتصاد قوی
mature economy اقتصاد رشد یافته
planned economy اقتصاد سنجیده
best economy mixture نسبت متناسب سوخت و بنزین در موتورهای پیستونی جهت حصول بیشترین برد پروازی
barter economy اقتصاد بدون پول
barter economy اقتصاد پایاپای
balanced economy balanced
backward economy اقتصاد عقب مانده
mixed economy سیستم اقتصادی که در ان روشهای کاپیتالیستی و سوسیالیستی در جوار هم به کار گرفته شود
political economy اقتصاد سیاسی
command economy اقتصاد دستوری
political economy علم ثروت
political economy اتصاد سیاسی
planned economy اقتصاد برنامهای
planned economy اقتصاد برنامه ریزی شده اقتصاد با برنامه
to reflate the economy به اقتصاد تحرک بخشیدن
planned economy اقتصاد بانقشه
closed economy اقتصاد بسته
mixed economy اقتصاد مختلط
balance economy اقتصاد متوازن
economy class اکونومی کلاس
economy class درجه توریستی
centrally planned economy اقتصاد متمرکز
ministry of national economy وزارت اقتصاد ملی
centrally planned economy اقتصادی که از مرکز برنامه ریزی میشود
laissez faire economy اقتصاد ازاد
We have to stem the ride of emigration if our economy is to recover. اگر قرار است اقتصادمان رشد کند باید جلوی رشد مهاجرت را بگیریم.
outside market بازرگانی اوراق بهادار در خارج از بورس
market در بازار دادوستد کردن
market فروختن
market مرکزتجارت
market محل داد وستد
market درمعرض فروش قرار دادن
market بازار
off-market <adj.> خارج از بورس [فروخته شده ]
market بازار فروش [اقتصاد]
market به بازار عرضه کردن
market value قیمت بازار
down-market رجوع شود به downscale
market value در بازار قیمت بازار
market value ارزش
market value قیمت مناسب برای خریداروفروشنده
market value ارزش بازاری
in the market for <idiom> خواستن یا آماده خرید چیزی شدن
securities market بازار اوراق بهادار
market trust بازار انحصاری
sharing the market تقسیم بازار
security market بازار اوراق بهادار
oil market بازار نفت
organized market بازار سازمان یافته
over-the-counter market بازرگانی اوراق بهادار در خارج از بورس
perfect market بازار کامل
price market وضع کردن قیمت در انحصار
off-market purchases خرید در بیرون از بورس
narrow market بازار محدود
financial market بازار مالی
rig the market با احتکار کالا افزایش وکاهش مصنوعی در قیمت هاایجاد کردن
seller's market بازار فروشنده
to place on the market به بازار عرضه کردن
to put on the market به بازار عرضه کردن
wage market بازار دستمزد
carpet market بازار فرش
market gardener باغکار سبزیکار
Common Market بازار مشترک جامعه اقتصادی اروپا سازمان متشکل ازکشورهای المان غربی ایتالیا
There is no market for it in Iran . درایران مصرفی ندارد
To depress the market . بازار را کساد کردن
On the free market . دربازار آزاد
widening of market گسترش بازار
cattle market محلفروشاحشام
market gardening شغلسبزیکاریوکاشتمیوه
labour market متقاضیکار
to rig the market با احتکارویکجاخریدن کالاافزایش وکاهش مصنوعی دربهای کالافراهم کردن
to make a market of با کالای دیگرمعاوضه کردن
seller's market بازاری که در ان اختیار معامله وتصمیم گیری در دست فروشنده است
soft market بازار با تقاضای خوب
to put on the market فروختن
spot market بازار نقدی
spot market بازار معاملات نقدی
to place on the market فروختن
flea market <idiom> بازارمکاره (بازارکهنه فروشها)
to place on the market درمعرض فروش قرار دادن
to put on the market درمعرض فروش قرار دادن
target market بازاری که سخت افزار یا نرم افزار مخصوصا برای ان طراحی شود
the market is dull بازار راکد است
the market is dull بازار کساداست
to make a market of معامله کردن
market garden مزرعهکاشتسبزیجاتومیوهجاتجهتفروش
market trends روندهای بازار
futures market بازار خرید و فروش سلف
commodity market بازار مواد اولیه
commodity market بازار کالا
capital market بازار سرمایه
buyers market بازار خرید
buyer's market بازار مناسب برای خریدار
buyer's market بازاری که درکنترل خریدارست
buyer's market بازار خرید
bullish market بازار رو به رونق
bullish market بازار احتکاری
bullion market بازار شمش
bull the market بازار را گرم کردن
commodity market بازار کالای مصرفی
cornering the market قبضه نمودن بازار
foreign market بازار خارج
falling market بازار رو به زوال
fair market بازار مکاره
fair market هفته بازار
exchange market بازار اسعار
exchange market بازار داد و ستد
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com