English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 65 (5 milliseconds)
English Persian
marlinespike hitch گره درفش
Other Matches
marlinespike ماهی باله نرم اعماق دریا
marlinespike طناب بازکن
marlinespike ریسمان واکن
marlinespike طناب گشا
marlinespike نیزه ماهی
marlinespike درفش
marlinespike وسیله نوک تیزی برای جداکردن رشتههای طناب قایق
to hitch مجانی سوار شدن
to hitch اوتو استاپ زدن
to hitch سرجاده ایستادن و با شست جهت خود را نشان دادن
There is a hitch somewhere. یک جای کار گره خورده است
hitch and go نوعی پاس که گیرنده بجلو می دود و به سمت دیگر می چرخد و باز به جلو ادامه میدهد
hitch up اسب را یراق کردن
hitch up خفت زدن به
hitch بند
hitch انداختن
hitch بستن
hitch هل دادن
hitch تکان دادن
hitch گیر
hitch مانع محظور
hitch گرفتاری
hitch پیچ وخمیدگی
hitch اتصال
hitch کامل کردن پاس به دریافت کننده
hitch اویختن
hitch نوعی پاس که دریافت کننده به جلو می دود و به طرف بیرون بر می گردد
hitch خفت
hitch-hiking مفتی سوار ماشین کسی شدن
hitch-hikes اتواستاپ زدن
hitch-hikes مفتی سوار ماشین کسی شدن
hitch pin سوزنگره
hitch-hiked اتواستاپ زدن
hitch-hiked مفتی سوار ماشین کسی شدن
last-minute hitch گیریی در لحظه آخر
cow hitch گروهگاوی
hitch-hiking اتواستاپ زدن
There is a hitch in this project. این طرح یک جایش گیر دارد
hitch-hiker کسیکهدرسرجادهباانگشتشصتخودتقاضایماشینمیکند
towing hitch حالتاتواستاپزدن
hitch-hike اتواستاپ زدن
hitch-hike مفتی سوار ماشین کسی شدن
half hitch نیم گره
half hitch گره نیم خفت
clove hitch نوعی گره
clove hitch گره دو خفت
clove hitch گره کشتی بان
clove hitch بند دو خفت
buntline hitch گره حلقه
blackwall hitch گره قلاب
half hitch نیم خفت
hitch kick شوت قیچی
hitch kick پرش طول با دو گام برداشتن درهوا و دست بالای سر
timber hitch گره وصل کردن زه به شاخه پایین کمان
timber hitch گره تیر
swab hitch bend sheet
rolling hitch گره سه خفت
midshipman's hitch گره دانشجو
hitch tie گره اویزان
marline hitch گره ننوmarlin
hitch tie گره شستی
hitch one's wagon to a star <idiom> دنبال هدف رفتن
basket hitch tie گره اویزان دو خفتی
to hitch a lift [ride] from somebody سواری شدن [در خودروی کسی]
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com