English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 117 (6 milliseconds)
English Persian
matronymic family خانواده مادرنامی
Other Matches
matronymic اسم مشتق ازطرف مادر
matronymic نسب مادری
matronymic مادر نامی
family محدوده طرحهای مختلف یک حالت نوع
in a family way بی رودربایستی
in a family way ازادانه
in the family way ابستن
in a family way <idiom> حامله بودن
family name اسم خانوادگی
family name نام فامیلی
family name نام خانوادگی
family تیره
family محدوده ماشین ها از یک تولید کننده که با سایر محصولات در همان خط از همان تولید کننده سازگارند
family خاندان
family خانواده
family فامیلی
family خانوار
family عیال
family زوجه
family اهل
family man مرد عیالوار
to provide for one's family خوارباربرای خانواده خودتهیه کردن
family man زن و بچهدار
to maintain one's family نگهداری کردن
to maintain one's family خانواده خود را
support a family متکفل مخارج خانوادهای بودن
handicapped with a family گرفتارخانواده
patronymic family خانواده پدرنامی
of a noble family نجیب
of a noble family اصیل
occupational family گروه شغلی
member of a family عضو خانواده
handicapped with a family پابست عیال
happy family دستهای ازجانوران جوربجورکه دریک قفس باهم زندگی میکنند
he is a shame to his family ننگ یامایه رسوایی خانواده خود میباشد
schizogenic family خانواده اسکیزوفرنی زا
family man مرد خانوادهدار
family man عیالمند
family man دارای نانخور
woodwind family خانوادهسازهایبادی
one-parent family خانوادهایکهدرآنفرزندبافقط یکیازوالدینشزندگیکند
He did it for the sake of his family . محض خاطر خانواده اش این کاررا کرد
There seems to be a jinx on that family. به نظر می رسد که این خانواده جادو شده است.
family of curves دسته توابع [ریاضی]
family of curves دسته منحنی ها [ریاضی]
violin family انواعویلونها
family tent چادرخانوادگی
family man مرد خانواده - دوست
family man زن و بچه دوست
family men مرد عیالوار
family men زن و بچهدار
family men مرد خانوادهدار
family men عیالمند
family men دارای نانخور
family men مرد خانواده - دوست
family men زن و بچه دوست
brass family خانوادهسازهایبادی
family doctor پزشک خانواده
family planning برنامه ریزی خانواده
family planning تنظیم خانواده
chip family چند تراشه مربوط به هم
circuit family خانواده مداری
computer family خانواده کامپیوتر
conjugal family خانواده زن و شوهری
consanguine family خانواده هم خون
extended family خانواده گسترده
family names نام خانوادگی
family names نام فامیلی
family tree شجره
family tree نسب نامه
family tree شجره نامه
family trees شجره
family doctors پزشک خانواده
family trees نسب نامه
family trees شجره نامه
nuclear family خانواده هستهای
family names اسم خانوادگی
family of computers خانواده کامپیوترها
font family خانواده فونت
family farm مزرعه خانوادگی
family industry صنعت خانوادگی
family law حقوق خانواده
family therapy خانواده درمانی
family structure ساخت خانواده
family size تعداد افراد خانواده
family neurosis روان رنجوری خانوادگی
family of the prophet اهل بیت پیامبر
family expenditure هزینه خانوار
family expenditure هزینه خانواده
gas family خانواده گاز
family allowance معاش اولاد حق اولاد
family allowance مدد معاش
family allowances مقرری خانوادگی
family allowances کمک دولت به خانوارها
family asset دارائی خانوادگی
family background پیشینه خانوادگی
family budget بودجه خانواده
family budget بودجه خانوار
family check کیش همگانی
family planning programs برنامههای تنظیم خانواده
Family prayer rug فرش محرابی صف گونه [اینگونه بافت ها دارای چندین محراب قرینه بوده و بیشتر بصورت گلیم بافته می شود.]
extended family system نظام فامیلی گسترده
wear the pants in a family <idiom> رئیس خانواده بودن
run in the family/blood <idiom> دریک سطح بودن
descendanbts of the family or tribe بنی
habit family hierarchy سلسله مراتب عادتهای هم خانواده
motorola 000 family خانواده موتورولا
Generosity runs in the family. سخاوت دراین خانواده ارثی است
He cant be tied down to family life. پای بند زندگی خانوادگی نیست
to return to the fold [family] به خانواده خود برگشتن
He left his family in Europe . خانواده اش را دراروپ؟ گذاشت
A curse has been laid on the family . خانواده لعنت شده یی است
I am the bread winner of the family . نان آور خانه ( خانواده ) هستم
A single bereavement is enough to affect a whole family. <proverb> یک داغ دل بس است براى قبیله اى .
He has a family of six to. support . he has six mouths to feed. شش سر نانخور دارد ( تحت تکلف )
Our grandmother wears the trousers ( breeches , pants ) in our family . مادر بزرگمان مرد خانواده است
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com