Enter keyword here!

⌨

Tips | Translate!

Total search result: 202 (2 milliseconds)
English	Persian
maximum flood discharge	بده بیشینه طغیان
maximum flood discharge	بده حداکثرطغیان
Other Matches
maximum flood	سیل بیشینه
maximum flood	طغیان بیشینه
flood discharge	بده طغیان
flood discharge	بده فزون ابی بده سیل
flood	غرق کردن
flood	اشک
flood	رو د دریا
flood	طوفان
flood	سیل
flood way	سیل
flood	طغیان کردن
flood	سیل گرفتن
flood	طغیان
flood	بیش از 1 نفر دریافت کننده توپ را بمنطقه دفاع حریف فرستادن
flood lubrication	روغنکاری سیلابی
flood plain	دشت سیلابی
flood protection	حفافت در مقابل طغیان
flood stage	تراز بحرانی طغیان
flood tide	مد
flood tide	اب مد
flood valve	شیر پر اب کن
flood volume	حجم سیل
flood walls	سیل بند
flood gate	بندسیلگیر
flood current	جریان مدی
flood control	سیل بندی
flood gate	سد دریچهای
flood currents	جریان سیلابی
flood currents	سیلاب
flood currents	پندام
catastrophic flood	سیل بلاخیز
flood oiling	روغنکاری گردشی
flood gate	ابگیره
counter flood	اب گیری ضد انحراف ناو متعادل کردن ناو با پر کردن مخازن ان
flood waters {pl}	سیل
flash flood	سیل برق اسا
flood risk	خطر سیل
flood waters {pl}	طغیان آب
initial flood	پیش سیل
subject to the flood	دستخوش سیل
flood level mark	داغ سیلاب
daily flood peak	بیشینه روزانه سیل
daily flood peak	حداکثر سیل روزانه
anti flood valve	شیر اطمینان مانع طغیان
forced flood lubrication	روغنکاری تحت فشار
The flood swepot away the bridge.	سیل پل رابرد
distributed flood ligh system	روشنائی کلی توسط پروژکتور
maximum	بیشترین
maximum	بیشین
maximum	بالاترین مقدار ماکسیمم
maximum	منتهی درجه بزرگترین
maximum	بالاترین ماکسیمم
maximum	بیشینه
maximum	حداکثر
maximum	بزرگترین وبالاترین رقم
maximum	بیشترین حجم داده که قابل ذخیره سازی است
maximum value	مقدار بهره برداری
maximum value	مقدار حداکثر
maximum value	جریان بیشینه
maximum	بزرگترین عددی استفاده میشود یا مجاز است
maximum	بزرگترین عدد کاربران که سیستم در هر لحظه می پذیر
maximum	بزرگترین حجم داده که هر لحظه ارسال میشود
maximum	ماکزیمم
maximum gradeability	حداکثر شیب قابل عبور به وسیله خودرو
maximum load	بار حداکثر
maximum efficiency	راندمان حداکثر
maximum efficiency	راندمان بیشینه
maximum energy	انرژی حداکثر
maximum gain	تقویت حداکثر
maximum flexibility	خمش پذیری حداکثر
maximum frequency	فرکانس حداکثر
maximum liklihood	درست نمایی بیشینه
maximum efficiency	حداکثر کارائی
maximum duration	زمان حداکثر
intensity maximum	پیشینه نور ماکسیمم نور
global maximum	حداکثر مطلق
maximum available powere	توان حداکثر
intensity maximum	حداکثر شدت
maximum capacity	فرفیت حداکثر
maximum current	جریان پیک
maximum current	جریان حداکثر
maximum deflection	انحراف حداکثر
maximum deviation	انحراف حداکثر
maximum demand	تقاضای بیشینه
maximum demand	پیک بار
maximum demand	بار حداکثر
maximum density	حداکثر تراکم
maximum detector	اشکارساز حداکثر
maximum amplitude	دامنه حداکثر
maximum ratings	مقدار نامی حداکثر
maximum performance	عملکرد حداکثر
maximum performance	کارایی حداکثر
maximum scale value	مقدار درجه بندی حداکثر
maximum thermometer	گرماسنج حداکثر
maximum energy	انرژی بیشینه
maximum temperature	دمای ماکزیمم
maximum temperature	درجه حرارت حداکثر
maximum stock	حداکثر موجودی انبار
maximum speed	حداکثر سرعت
maximum price	بیشینه بها
maximum price	حداکثر بها
maximum profit	حداکثر سود
maximum slope	حداکثر شیب
maximum slope	بیشترین شیب
maximum range	حداکثر برد جنگ افزار
maximum range	بردنهایی اسلحه
maximum ratings	مقدار حداکثر
maximum demand	بار پیک
maximum take off weight	حداکثر وزن برخاستن
relative maximum	ماکزیمم نسبی
maximum wavelength	طول موج حداکثر
relative maximum	حداکثر نسبی
maximum output	خروجی حداکثر
maximum moment	حداکثر لنگر
maximum work	کار حداکثر
maximum moment	لنگر بیشینه
to have a maximum limit [of something]	[به] حداکثر [چیزی یا مقداری] اعتبار داشتن [اقتصاد]
maximum natality	حداکثر زاد و ولد
maximum ordinate	حداکثر ارتفاع سهمی گلوله ارتفاع نقطه اوج مسیر گلوله
maximum natality	بیشینه زادو ولد
maximum of intensity	حداکثر شدت
maximum load	بار گذاری حداکثر
maximum scattering angle	زاویه پراکندگی حداکثر
maximum security prison	زندان فوق امنیتی
maximum undistorted output	بیشینه صدای غیر مغشوش
maximum safe temperature	درجه حرارت مجاز حداکثر
maximum allowable concentration	حداکثر غلظت مجاز
maximum water level	ترازطبیعی مخزن
maximum water level	بیشینه تراز
maximum asymmetric three phase	current short-circuit جریان اتصال کوتاه ضربهای سه فازه
maximum water level	تراز بیشینه طرح شده مخزن
maximum surface temperature	درجه حرارت سطحی حداکثر
maximum sound pressure	فشار صوت حداکثر
maximum and minimum thermometer	گرماسنج حداقل و حداکثر
maximum output voltage	ولتاژ خروجی حداکثر
maximum reverse r.m.s. voltage	ولتاژ سد موثر حداکثر
maximum recording attachment	دستگاه ضبط کننده حداکثر
maximum direction finding	جهت یابی حداکثر
maximum permissible load	بار مجاز حداکثر
maximum modulating frequency	فرکانس حداکثر مدولاسیون
maximum operating voltage	ولتاژ کار حداکثر
maximum r.m.s. on state current	جریان رفت موثر حداکثر
maximum in power gain	تقویت قدرت حداکثر
maximum input frequency	فرکانس ورودی حداکثر
maximum landing weight	حداکثر وزن فرود
maximum light transmission	انتقال نور حداکثر
maximum likelihood method	روش حداکثر درست نمایی
maximum load rating	قابلیت بارگیری نامی حداکثر
maximum liklihood method	روش حداکثر احتمال
maximum permissible voltage	ولتاژ مجاز حداکثر
maximum power demand	مصرف حداکثر
maximum demand pointer	عقربه مصرف حداکثر
maximum circuit breaker	کلید جریان زیاد
maximum control current	جریان کنترل حداکثر
maximum prr ermissible	مجاز حداکثر
maximum current rating	جریان نامی حداکثر
maximum current relay	رله جریان زیاد
maximum probility detection	تعیین احتمال حداکثر
maximum powerpoint voltage	ولتاژ در نقطه توان حداکثر
maximum power operation	کار با توان حداکثر
maximum power gain	تقویت توان حداکثر
maximum demand indicator	کنتور بار پیک
maximum demand meter	تقاضاسنج
maximum demand meter	حداکثر مقدار سنج
maximum limited stress	تنش حداکثر
design maximum weight	حداکثر وزن محاسبه شدهای برای اعمال تنش به ساختمان هواپیما
actual maximum flowline	ماکزیمم خط ابدهی حقیقی
discharge	مرخص کردن هیات منصفه از دادگاه نقض حکم یا دستور دادگاه
discharge	برون ریزی
discharge	تخلیه الکتریکی
discharge	تبرئه
discharge	دشارژ
discharge	اخراج کردن ازخدمت رهایی از خدمت
discharge	اخراج تخلیه الکتریکی
discharge	بده
discharge	تادیه کردن
discharge	مفاصا تصفیه
discharge	منفصل یااخراج کردن
discharge	مرخص کردن پس دادن
discharge	اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge	خارج کردن
discharge	گذر حجمی در واحگ زمان
discharge	دبی
discharge	شلیک عصبی تخلیه
discharge	ازاد کردن
discharge	پرداخت
discharge	رفع اتهام
discharge	تخلیه بار
discharge	تادیه
discharge	ابراء
discharge	ادا کردن دین بری الذمه کردن
discharge	مرخص کردن
discharge	درکردن
discharge	خالی کردن باتری
discharge	خالی کردن گلوله
discharge	خالی کردن
discharge	تخلیه
discharge	اداء کردن
discharge	ترشح کردن
discharge	انفصال ترشح

Recent search history

Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com