Enter keyword here!

⌨

Tips | Translate!

Total search result: 201 (2 milliseconds)
English	Persian
maximum operating voltage	ولتاژ کار حداکثر
Other Matches
operating voltage	ولتاژ کار
maximum permissible voltage	ولتاژ مجاز حداکثر
maximum output voltage	ولتاژ خروجی حداکثر
maximum powerpoint voltage	ولتاژ در نقطه توان حداکثر
maximum reverse r.m.s. voltage	ولتاژ سد موثر حداکثر
maximum gate trigger voltage	ولتاژ احتراق حداکثر
operating	عامل
operating	عملیاتی
self operating	خود کار
operating speed	سرعت عملیاتی
operating speed	سرعت عملکرد کار
operating slide	دستگاه الات متحرک تیربار الات متحرک یا قسمتهای خوراک دهنده
operating cord	نختنظیم
operating dam	سدعملیاتی
operating floor	عملیاتزمین
operating rod	میلهعملیات
operating signal	چانل موجوددر دستگاه امواج ارسالی
operating signal	سیگنال دستگاه
operating condition	رژیم
operating ratio	نسبت عملیاتی
operating capital	سرمایه در گردش
operating ratio	نسبت کارکرد موتور یا ناو
operating program	برنامه عملیات
operating staff	کارمندان عملیاتی
operating staff	متصدیان
operating stand	اطاق هدایت
field operating	عمل کننده در صحرا
operating level	سطح امادگی برای فعالیت سطح قابلیت برای کار
operating agency	شعبه عامل
operating conditions	رژیم
operating cost	هزینه عملیاتی
operating cost	هزینه بهره برداری
operating cost	مخارج عملیاتی
operating weight	وزن عملیاتی
operating temperature	درجه حرارت کار
operating temperature	دمای عملیاتی
operating system/	سیستم عامل دو
operating supplies	مواد کمکی
operating strenght	پرسنل حاضر به خدمت پرسنل موجود یکان
field operating	فعال درصحرا رده صحرایی
operating level	سطح فعالیت
operating manual	دستورالعمل
operating manual	دستور کار
operating panel	تابلوی عملکرد
operating personnel	افرادی که با یک دستگاه کار می کنند یا قسمتی را به کار می اندازند
operating point	نقطه کار
operating force	نیروهای حاضر به کار نیروی فعال
operating lever	اهرم عامل اهرم کولاس
operating profit	سود عملیاتی
operating loss	زیان عملیاتی
operating lever	اهرم عملکرد
operating lever	دستگیره عامل کولاس
operating instruction	دستور کار
operating instruction	مقررات کار
operating handle	دستگیره راه اندازی
machine operating	عملکرد ماشین
operating lever	اهرم گرداننده
operating handle	دستگیره کولاس
operating handle	دستگیره عامل
operating key	کلید گزینش
operating profit	سود ناخالص
operating room	اطاق عمل
operating rooms	جایگاه عمل
operating rooms	اطاق عمل
operating system	سیستم عامل
operating systems	سیستم عامل
operating theatre	نمایشگاه عمل جراحی
operating bridge	پلی که جهت عبور و انتقال وسایل کار در کارگاه ساختمانی ساخته میشود پل بهره برداری
operating theatres	نمایشگاه عمل جراحی
operating room	جایگاه عمل
operating expenses	مخارج عملیاتی
operating agency	قسمت اجرایی
operating personnel	پرسنل فعال
operating bridge	پل کارگاهی
operating budget	بودجه عملیاتی
operating ratio	نرخ عملیاتی
operating budget	بودجه بهره برداری
operating program	برنامه اجرایی
gate operating platform	سکوی مانور دریچه ها
fleet operating base	پایگاه عملیاتی ناوگان
host operating system	سیستم عامل میزبان
gate operating deck	سکوی مانور دریچه ها
goest operating system	سیستم عامل مهمان
disk operating system	سیستم عامل گردهای
network operating system	سیستم عامل شبکه
operating system monitor	مبصر سیستم عامل
current operating allowance	سهمیه موجود عملیاتی سهمیه عملیاتی فعلی
deployment operating base	پایگاه پشتیبانی گسترش جنگی پایگاه کمک به گسترش نیروها
aitcraft operating weight	وزن اصلی هواپیما
disk operating system	کنترل کننده دیسک خوان سیستم عامل دیسک
crypt operating instructions	دستورالعملهای انجام عملیات رمز دستورات کار با رمز
shortest operating time	کوتاهترین زمان عملیات
standing operating procedures	روش جاری عملیاتی
standing operating procedures	روش جاری مخابرات
tape operating system	سیستم عامل نوار
gate operating ring	حلقهورودیعملکننده
virtual storage operating system	سیستم عامل حافظه مجازی
breechblock operating lever assembly	سطحبازکنندهگلنگدنتفنگ
general purpose operating system	سیستم عامل همه منظوره
alternate escort operating base	پایگاه عملیاتی یدکی یگانهای پاسور
multiple loading operating system	سیستم عامل بارکننده چندتایی
maximum value	مقدار حداکثر
maximum	ماکزیمم
maximum	بیشترین حجم داده که قابل ذخیره سازی است
maximum	بزرگترین حجم داده که هر لحظه ارسال میشود
maximum	بزرگترین عدد کاربران که سیستم در هر لحظه می پذیر
maximum	بزرگترین عددی استفاده میشود یا مجاز است
maximum value	جریان بیشینه
maximum	بیشترین
maximum value	مقدار بهره برداری
maximum	بالاترین مقدار ماکسیمم
maximum	منتهی درجه بزرگترین
maximum	بزرگترین وبالاترین رقم
maximum	بیشینه
maximum	حداکثر
maximum	بیشین
maximum	بالاترین ماکسیمم
relative maximum	ماکزیمم نسبی
maximum capacity	فرفیت حداکثر
maximum available powere	توان حداکثر
maximum amplitude	دامنه حداکثر
intensity maximum	حداکثر شدت
relative maximum	حداکثر نسبی
maximum wavelength	طول موج حداکثر
maximum current	جریان پیک
maximum ratings	مقدار نامی حداکثر
maximum current	جریان حداکثر
maximum deflection	انحراف حداکثر
maximum deviation	انحراف حداکثر
intensity maximum	پیشینه نور ماکسیمم نور
maximum scale value	مقدار درجه بندی حداکثر
maximum efficiency	راندمان بیشینه
to have a maximum limit [of something]	[به] حداکثر [چیزی یا مقداری] اعتبار داشتن [اقتصاد]
maximum work	کار حداکثر
maximum moment	حداکثر لنگر
maximum thermometer	گرماسنج حداکثر
maximum temperature	دمای ماکزیمم
maximum temperature	درجه حرارت حداکثر
maximum take off weight	حداکثر وزن برخاستن
maximum stock	حداکثر موجودی انبار
maximum speed	حداکثر سرعت
maximum slope	بیشترین شیب
maximum gain	تقویت حداکثر
maximum demand	تقاضای بیشینه
maximum price	بیشینه بها
maximum duration	زمان حداکثر
maximum moment	لنگر بیشینه
maximum efficiency	حداکثر کارائی
maximum profit	حداکثر سود
maximum efficiency	راندمان حداکثر
maximum load	بار گذاری حداکثر
maximum energy	انرژی بیشینه
maximum energy	انرژی حداکثر
maximum flexibility	خمش پذیری حداکثر
maximum flood	طغیان بیشینه
maximum flood	سیل بیشینه
maximum load	بار حداکثر
maximum natality	بیشینه زادو ولد
maximum liklihood	درست نمایی بیشینه
maximum gradeability	حداکثر شیب قابل عبور به وسیله خودرو
maximum price	حداکثر بها
maximum frequency	فرکانس حداکثر
maximum natality	حداکثر زاد و ولد
maximum detector	اشکارساز حداکثر
maximum demand	بار پیک
maximum range	حداکثر برد جنگ افزار
maximum demand	بار حداکثر
maximum slope	حداکثر شیب
maximum performance	کارایی حداکثر
maximum performance	عملکرد حداکثر
global maximum	حداکثر مطلق
maximum output	خروجی حداکثر
maximum ordinate	حداکثر ارتفاع سهمی گلوله ارتفاع نقطه اوج مسیر گلوله
maximum density	حداکثر تراکم
maximum of intensity	حداکثر شدت
maximum demand	پیک بار
maximum ratings	مقدار حداکثر
maximum range	بردنهایی اسلحه
maximum light transmission	انتقال نور حداکثر
maximum asymmetric three phase	current short-circuit جریان اتصال کوتاه ضربهای سه فازه
maximum input frequency	فرکانس ورودی حداکثر
maximum likelihood method	روش حداکثر درست نمایی
maximum liklihood method	روش حداکثر احتمال
maximum permissible load	بار مجاز حداکثر
maximum recording attachment	دستگاه ضبط کننده حداکثر
maximum power gain	تقویت توان حداکثر
maximum load rating	قابلیت بارگیری نامی حداکثر
maximum modulating frequency	فرکانس حداکثر مدولاسیون
maximum power demand	مصرف حداکثر
maximum limited stress	تنش حداکثر
maximum landing weight	حداکثر وزن فرود
maximum in power gain	تقویت قدرت حداکثر
maximum power operation	کار با توان حداکثر
maximum direction finding	جهت یابی حداکثر
maximum allowable concentration	حداکثر غلظت مجاز
maximum and minimum thermometer	گرماسنج حداقل و حداکثر
maximum safe temperature	درجه حرارت مجاز حداکثر
maximum demand pointer	عقربه مصرف حداکثر
maximum demand meter	حداکثر مقدار سنج
maximum circuit breaker	کلید جریان زیاد

Recent search history

Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com