Dictiornary-Farsi | maximum work | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (9 milliseconds)

English	Persian
maximum work	کار حداکثر


Other Matches

Arrears of work . Back log of work .	کارهای عقب افتاده
To go to work . to start work .	سر کار رفتن
maximum	ماکزیمم
maximum	بیشترین حجم داده که قابل ذخیره سازی است
maximum	بزرگترین حجم داده که هر لحظه ارسال میشود
maximum	بزرگترین عدد کاربران که سیستم در هر لحظه می پذیر
maximum	بزرگترین عددی استفاده میشود یا مجاز است
maximum value	مقدار حداکثر
maximum value	جریان بیشینه
maximum value	مقدار بهره برداری
maximum	بالاترین مقدار ماکسیمم
maximum	بیشترین
maximum	بیشین
maximum	بزرگترین وبالاترین رقم
maximum	منتهی درجه بزرگترین
maximum	بالاترین ماکسیمم
maximum	بیشینه
maximum	حداکثر
maximum profit	حداکثر سود
maximum range	حداکثر برد جنگ افزار
maximum range	بردنهایی اسلحه
maximum price	بیشینه بها
global maximum	حداکثر مطلق
maximum performance	کارایی حداکثر
maximum performance	عملکرد حداکثر
maximum output	خروجی حداکثر
maximum ordinate	حداکثر ارتفاع سهمی گلوله ارتفاع نقطه اوج مسیر گلوله
maximum of intensity	حداکثر شدت
maximum natality	بیشینه زادو ولد
maximum natality	حداکثر زاد و ولد
maximum ratings	مقدار حداکثر
maximum ratings	مقدار نامی حداکثر
relative maximum	ماکزیمم نسبی
maximum wavelength	طول موج حداکثر
maximum price	حداکثر بها
maximum thermometer	گرماسنج حداکثر
maximum temperature	دمای ماکزیمم
maximum temperature	درجه حرارت حداکثر
maximum take off weight	حداکثر وزن برخاستن
maximum stock	حداکثر موجودی انبار
maximum speed	حداکثر سرعت
maximum slope	حداکثر شیب
maximum slope	بیشترین شیب
maximum scale value	مقدار درجه بندی حداکثر
relative maximum	حداکثر نسبی
maximum moment	لنگر بیشینه
maximum efficiency	راندمان حداکثر
maximum efficiency	حداکثر کارائی
maximum amplitude	دامنه حداکثر
maximum available powere	توان حداکثر
maximum capacity	فرفیت حداکثر
maximum current	جریان پیک
maximum deflection	انحراف حداکثر
maximum deviation	انحراف حداکثر
maximum demand	تقاضای بیشینه
maximum demand	پیک بار
maximum demand	بار پیک
maximum demand	بار حداکثر
maximum density	حداکثر تراکم
maximum efficiency	راندمان بیشینه
maximum energy	انرژی بیشینه
maximum energy	انرژی حداکثر
maximum current	جریان حداکثر
maximum moment	حداکثر لنگر
maximum load	بار گذاری حداکثر
maximum load	بار حداکثر
maximum liklihood	درست نمایی بیشینه
intensity maximum	حداکثر شدت
intensity maximum	پیشینه نور ماکسیمم نور
maximum gradeability	حداکثر شیب قابل عبور به وسیله خودرو
maximum gain	تقویت حداکثر
maximum frequency	فرکانس حداکثر
maximum flood	سیل بیشینه
maximum flood	طغیان بیشینه
maximum flexibility	خمش پذیری حداکثر
maximum detector	اشکارساز حداکثر
maximum duration	زمان حداکثر
to have a maximum limit [of something]	[به] حداکثر [چیزی یا مقداری] اعتبار داشتن [اقتصاد]
maximum output voltage	ولتاژ خروجی حداکثر
maximum limited stress	تنش حداکثر
maximum liklihood method	روش حداکثر احتمال
maximum likelihood method	روش حداکثر درست نمایی
maximum light transmission	انتقال نور حداکثر
maximum recording attachment	دستگاه ضبط کننده حداکثر
maximum safe temperature	درجه حرارت مجاز حداکثر
maximum scattering angle	زاویه پراکندگی حداکثر
maximum input frequency	فرکانس ورودی حداکثر
maximum in power gain	تقویت قدرت حداکثر
maximum sound pressure	فشار صوت حداکثر
maximum prr ermissible	مجاز حداکثر
maximum load rating	قابلیت بارگیری نامی حداکثر
maximum permissible load	بار مجاز حداکثر
maximum operating voltage	ولتاژ کار حداکثر
maximum permissible voltage	ولتاژ مجاز حداکثر
maximum power demand	مصرف حداکثر
maximum power gain	تقویت توان حداکثر
maximum power operation	کار با توان حداکثر
maximum landing weight	حداکثر وزن فرود
maximum powerpoint voltage	ولتاژ در نقطه توان حداکثر
actual maximum flowline	ماکزیمم خط ابدهی حقیقی
maximum modulating frequency	فرکانس حداکثر مدولاسیون
maximum probility detection	تعیین احتمال حداکثر
maximum reverse r.m.s. voltage	ولتاژ سد موثر حداکثر
maximum water level	ترازطبیعی مخزن
design maximum weight	حداکثر وزن محاسبه شدهای برای اعمال تنش به ساختمان هواپیما
maximum allowable concentration	حداکثر غلظت مجاز
maximum and minimum thermometer	گرماسنج حداقل و حداکثر
maximum asymmetric three phase	current short-circuit جریان اتصال کوتاه ضربهای سه فازه
maximum circuit breaker	کلید جریان زیاد
maximum control current	جریان کنترل حداکثر
maximum current rating	جریان نامی حداکثر
maximum current relay	رله جریان زیاد
maximum demand indicator	کنتور بار پیک
maximum demand meter	تقاضاسنج
maximum demand meter	حداکثر مقدار سنج
maximum demand pointer	عقربه مصرف حداکثر
maximum direction finding	جهت یابی حداکثر
maximum security prison	زندان فوق امنیتی
maximum flood discharge	بده بیشینه طغیان
maximum undistorted output	بیشینه صدای غیر مغشوش
maximum flood discharge	بده حداکثرطغیان
maximum r.m.s. on state current	جریان رفت موثر حداکثر
maximum surface temperature	درجه حرارت سطحی حداکثر
maximum water level	بیشینه تراز
maximum water level	تراز بیشینه طرح شده مخزن
maximum forward r.m.s. on state current	جریان رفت موثر حداکثر
maximum current circuit breaker	کلید قطع کننده جریان حداکثر
maximum power point current	جریان در نقطه توان حداکثر
maximum gate trigger voltage	ولتاژ احتراق حداکثر
to have [or bear] a maximum [minimum] load of something	حداکثر [حداقل] باری را پذیرفتن
maximum gate trigger current	جریان احتراق حداکثر
maximum permissible temperature rise	حداکثر مقدار افزایش درجه حرارت مجاز
maximum junction to case thermal impedan	مقاومت حرارتی حداکثر بین محلهای تماس و بدنه
work out	خوب پیش رفتن
to work off	بفروش رساندن اب کردن
wonder work	معجزه استادی عجیب
to work together	باهم کارکردن
new work	عملیات نوسازی قطعات عملیاتت تجدید قطعات یا تجدیدبنا
near work	کاری که نگاه نزدیک می خواهد
to work it <idiom>	چیزی را انجام دادن و به پایان رساندن
to work off	مصرف کردن دست کشیدن از
work	کار [فیزیک]
to work it <idiom>	روی چیزیی کارکردن و حل کردن
to work someone up <idiom>	تو جلد کسی رفتن
to work out	دراوردن
to work out	پیداکردن
to work together	تعاون کردن
to work together	دست به دست هم دادن
to work in	جادادن
to look for work	عقب کارگشتن
to look for work	پی کار گشتن
to keep at some work	د رکاری پافشاری کردن دنبال کاریراگرفتن
they have done their work	را کرده اند
to work out something	حل چیزی را پیدا کردن
to work out something	چیزی را حل کردن
to work together	همیاری کردن
they have done their work	کار خود
to work off	خالی کردن
to work in	داخل کردن
to work out	زیادخسته کردن
to work out	منتهای استفاده را کردن از
work up <idiom>	برانگختن
work out	حل کردن
work out	تعبیه کردن
work into <idiom>	آرام آرام مجبور شدن
work in <idiom>	قاطی کردن
work out	تدبیرکردن
to work with a will	بامیل کارکردن با شوق وذوق کارکردن
work in <idiom>	ساییدن
To work on someone	کسی را پختن [از نظر فکری وذهنی آماده کردن]
work out	تمرین
work out	تمرین امادگی
work up	عمل اوردن
work up	ترکیب کردن ساختن
work up	بتدریج برانگیختن
work out	برنامه یک جلسه تمرین
work off <idiom>	اجبار چیزی به حرکت
work on/upon <idiom>	تفثیر گذاردن
work out <idiom>	موثر بودن
useful work	کار مفید
useful work	کار سودمند
we have done our work	ما کار خود
we have done our work	را کردیم
work over <idiom>	کتک زدن برای اخاذی
work out <idiom>	تمرین کردن
work in	با فعالیت و کوشش راه بازکردن
work in	مشکلات را از میان برداشتن
work out <idiom>	برنامه ریزی کردن
work in	داخل کردن
work in	وفق دادن
work off	از شر چیزی خلاص شدن بفروش رساندن
work out	از کار کاردراوردن
work out	در اثرزحمت وکار ایجاد کردن
work up	کم کم فراهم کردن
work	موثر واقع شدن عملی شدن کار
i am through with my work	کارم به پایان رسید
i am through with my work	ازکارفراغت پیدا کردم
do your own work	کارخودتانرابکنید
work	کارکردن
by work	کار غیر مقرر

maximum work

کار حداکثر