Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (9 milliseconds)
English
Persian
meal break
استراحت ناهار
meal break
افراشتن پرچم ناهار زنگ ناهار
Other Matches
meal
بلغور
meal
شام یا نهار ارد
meal
خوراکی
meal
غذا
we squared for our meal
حساب خوراکمان را تصفیه کردیم
meal ticket
بلیط غذا
meal ticket
کوپن غذا
meal ticket
ممر درآمد
meal ticket
راه کار و کاسبی
meal ticket
وسیلهی امرار معاش
meal tickets
بلیط غذا
meal tickets
کوپن غذا
meal tickets
ممر درآمد
to makea meal of
صرف کردن
to makea meal of
خوردن
meal time
هنگام غذاخوری
meal time
وقت خوراک
meal offering
پیشکشی اردی
meal offering
هدیه اردی
indian meal
ارد ذرت
meal bug
شته مو
fish meal
ماهی خشک وخورد شده که بمصرف کود وغذای حیوانات میرسد
corn meal
ارد گندم - ارد جودوسر
meal time
موقع خوراک
meal tickets
راه کار و کاسبی
meal tickets
وسیلهی امرار معاش
mealie meal
ذرتغلهشدهpig
Enjoy your meal!
<idiom>
نوش جان!
That was a very good meal.
غذای خیلی خوبی بود.
meal times
زمان وعده های غذا
square meal
غذایمقوی
To order a meal.
سفارش غذا دادن ( درهتل ؟رستوران )
Please partake of this meal .
لطفا" از این غذا صرف کنید
We had a foul meal for lunch.
نهار گندی خوردیم
I am down and out . I dont know where my next meal is coming for .
برای نان شب معطل مانده ام
It's time to prepare the meal.
وقتش رسیده است که غذا را آماده کنیم.
break out
نوعی حمله برای خارج کردن گوی از منطقه دفاعی
break out
تاول زدن جوش زدن
to break up
بهم زدن
break out
شیوع یافتن
break off
رهایی ازدرگیری
break off
قطع تماس با دشمن
break off
فرمان قطع تک در عملیات پشتیبانی نزدیک هوایی
break off
موقوف کردن
break off
قطع کردن
break up value
قیمتی که برای رهایی از کالای متروکه یا ازمد افتاده تعیین میشود
break up value
قیمت رهایی
break up
منحل کردن
break through
شکاف
break through
رخنه
break through
رسوخ مظفرانه پیشرفت غیرمنتظره
break through
عبورازمانع
break out
شیوع
break through
نفوذ
break through
نفوذکردن در مواضع دشمن
break up
تفکیک کردن
break up
تجزیه
break up
انحلال
break up
مرز علایم مشخصه هدف
break up
حد فاصل علایم مشخصه هدف
off break
کسب امتیاز معینی در ضربه به سمت راست
over break
خاکبرداری اضافی و کندن وجابجا شدن اضافی خاک یاقطعات سنگی که دراثر موارمنفجره بدون اینکه بخواهیم کنده شود
to break out
فاش یا افشاندن
to break up
منحل کردن خردکردن
to break up
شخم کردن
break down
<idiom>
ازکار افتادن
break down
<idiom>
تجزیه وتحلیل
break up (with someone)
<idiom>
قهر کردن
get a break
<idiom>
فرصت داشتن
break out
در گرفتن
break in upon
قطع کردن صحبت کسی
break away
قطع رابطه کردن
to break up
از هم جدا شدن
[پوسته زمین]
[زمین شناسی]
to break in
به زور و غیر قانونی وارد شدن
to break into something
از محفظه ای
[با زور وارد شدن و]
دزدی کردن
to break out
بیرون ریختن
to break out
شایع شدن
to break out
درگرفتن
to break a
شکستن
to break a
دونیم کردن
to break a way
موانع را ازراه خودبرداشتن
to break apart
شکستن
to break apart
جداکردن
to break down
خراب کردن
to break down
ازپا انداختن
to break in
رام کردن
to break in
شاخ شکستن سوغان
to break in
گرفتن
to break off
کندن
to break off
جداکردن
to break off
موقوف کردن
to break off
خاتمه دادن
to break one's f.
قول دادن
break down
شکست فروریختگی پنچری
break
فرمان BREAK
break
عمل یا کلید انتخاب شده برای توقف اجرای یک برنامه
break down
ازاثر انداختن
break down
درهم شکستن
break
خای نپذیرفتن وفایف یک توافق
break
ازهم باز کردن
break
راحت باش
break
شکست
break
طلوع مهلت
break down
شکستگی
break down
تفکیک
break down
تجزیه
break down
اسیب دیدن
break down
تقسیم بندی کردن
break down
تجزیه کردن طبقه بندی کردن
break
قطع کردن
break
گسیختگی
break
پاره کردن
break away
جدائی
break
تفکیک
break
تجزیه
break
مجزاسازی
break
از حالت رمز خارج کردن یک کد مشکل
break away
گسیختگی
break
نقطه فرودپرنده
break
حرکت سگ جهت اوردن شکار بازکردن بدنه اسلحه دویدن قبل ازصدای تپانچه
break
انتخاب شود
break down
سقوط ناگهانی
break
زنگ تفریح
break
فتن
break
جداکردن دو بوکسور ازیورتمه به چهارنعل حرکت از دروازه شروع اسبدوانی
break
شکستن موج
break
ایجاد فضای تنفس با حرکتهای پیاده شطرنج
break
کلید مخصوص در صفحه کلید IBM که اجرای یک برنامه را وقتی قط ع میکند که این کلید با کلید کنترل
break even
صافی درامدن
break-in
درمیان صحبت کسی دویدن
break-in
رام کردن
break in
درمیان صحبت کسی دویدن
break in
رام کردن
break even
سربسرشدن
break even
سربه سر
break even
بی سود و زیان
break
نقض کردن
break-up
امیختگی
break-in
حرز را شکستن وبزور داخل شدن
break even
بی سود و زیان شدن
break down
درهم شکننده فروریختن
break
شکستگی
break
شکاف
break
خردکردن
break
وقفه
break
شکستن
break down
توقف انجام کار به علت خطای مکانیکی
break in
حرز را شکستن وبزور داخل شدن
to break the ice
رو کسی باز شدن
break-ups
امیختگی
bad break
فضای خالی
to break forth in to joy
از خوشی فریاد کردن
to break news
فاش کردن اخبار
to break the ice
دیگران شکل ابتدائی رانداشتن
to break the prison
گریختن از زندان
to break to pieces
خرد کردن
to break in pieces
خردکردن
to break in flinders
خردکردن
to break to pieces
شکستن
to break in flinders
ریزریزکردن
tie-break
بهم خوردن وضع مساوی
to break open
شکستن
to break ones fast
خوردن
to break ones fast
روزه
to break ones fast
ناشتایی خوردن
to break ones fast
افطارکردن
tie break
تای برک
to break one's promise
شکستن عهدوقول
to break one's fast
افطار کردن
to break rank
صف شکستن
tie break
بهم خوردن وضع مساوی
to break rank
صف
to break one of a habit
عادتی را ازسرکسی انداختن
to break rank
بهم زدن
to break rank
بهم خوردن
to break rank
بی نظم شدن
tie-break
تای برک
to break open
سوراخ کردن
to break wind
تیزدادن
break-ins
رام کردن
break-ins
درمیان صحبت کسی دویدن
to break one's leg
شکستن ساق پا
break-ins
حرز را شکستن وبزور داخل شدن
bird's-break
ابزار رخ منقاری
to break the sleep
از خواب بیخواب کردن
to take a mandatory break
وقت استراحت اجبا ری گذاشتن
to break into a building
با زور
[و غیر قانونی]
وارد ساختمانی شدن
to break
[off]
an engagement
نامزدی را نقض کردن
to break off one's engagement
نامزدی خود را نقض کردن
break shot
نخستین ضربه برای پراکندن گویهای بیلیارد
to break wind
بادول کردن
to break with one's friend
با دوست خود بهم زدن
break-dancing
گونهای رقص جدید که همراه است با عملیات آکروباتیک و چرخشهای تند
coffee break
تعطیل چند دقیقهای کار برای استراحت و صرف قهوه
coffee break
تنفس
tough break
<idiom>
بدبیاری آوردن
break line
خطیقه
tea break
زنگتفریح
To break a spell.
طلسمی راباطل کردن
Break. Recess.
زنگ تفریح
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com