Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (11 milliseconds)
English
Persian
mean time between failures
میانگین عمر
mean time between failures
زمان میانگین بین دو خرابی
Other Matches
failures
ناتوانی
failures
متوسط زمان که یک وسیله بین دو قط عی میتواند کار کند
failures
عیب
failures
نقص
failures
خرابی وسیله ناشی از اثرات جانبی
failures
شروع مجدد یک فرآیند یابرنامه پس از اینکه رخ داد و تصحیح شد
failures
تعداد مشخص خطا در یک دوره زمان معین
failures
بخشی از سیستم عامل که خودکار که موقعیت فعلی سیستم و دادههای مربوطه را حفظ میکند پس از تشخیص خطا
failures
توقف کردن
failures
انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failures
مین توان الکتریکی
failures
خرابی
failures
عیب و نقص
failures
عمل نکردن گیر سلاح
failures
غفلت
failures
قصور
failures
گسیختگی
failures
شکست خورده
failures
نارسایی
failures
شکست
failures
عدم موفقیت
failures
شکست ورشکستگی
failures
ورشکستگی
failures
کوتاهی قصور
failures
درمانگی
failures
واماندگی
failures
عجز و درماندگی
power failures
قطع قدرت
bank failures
ورشکستگی بانک
power failures
خرابی برق
I'll let you know when the time comes ( in due time ) .
وقتش که شد خبر میکنم
about time
<idiom>
زودتراز اینها
time in
ادامه بازی پس از توقف
at a specified time
در وقت معین یا معلوم
It's time
وقتش رسیده که
at the same time
ضمنا"
at the same time
در ان واحد
at the same time
در عین حال
time is up
وقت گذشت
against time
رکوردگیری
against time
تایم گیری
any time
<adv.>
هر بار
at any time
<adv.>
هر بار
time out
ساعت غیبت کارگر
time out
وقفه فاصله
time out
ایست
time out
تایم
time out
مهلت
time out
معتبر نبودن پس از یک دوره زمانی
There is still time before I go.
هنوز وقت هست تا اینکه من راه بیفتم.
behind time
دیر
in no time
<idiom>
سریعا ،بزودی
behind time
بی موقع
old time
قدیمی
on time
مدت دار
once upon a time
روزی
out of time
بیموقع
once upon a time
یکی بودیکی نبود
one at a time
یکی یکی
some other time
دفعه دیگر
[وقت دیگر]
at another time
در زمان دیگری
off time
مرخصی
There is yet time.
هنوز وقت هست.
out of time
بیجا
time will tell
در آینده معلوم می شود
out of time
بیگاه
take your time
عجله نکن
at this time
<adv.>
درحال حاضر
[عجالتا]
[اکنون ]
[فعلا]
once upon a time
روزگاری
in time
<idiom>
قبل از ساعت مقرر
off time
وقت ازاد
What time is it?What time do you have?
ساعت چند است
in time
بجا
from time to time
هرچندوقت یکبار
from time to time
گاه گاهی
all-time
بیسابقه
all-time
بالا یا پایینترین حد
from this time forth
ازاین ببعد
from this time forth
زین سپس
from this time forth
ازاین پس
for the time being
عجالت
one-time
پیشین
one-time
قبلی
one-time
سابق
f. time
روزهای تعطیل دادگاه
four-four time
چهارهچهارم
three-four time
نت
what is the time?
چه ساعتی است
what time is it?
چه ساعتی است
to d. a way one's time
وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
in time
بموقع
in the time to come
اینده
in the time to come
در
in the mean time
ضمنا
in no time
خیلی زود
two time
دو حرکت ساده
it is time i was going
وقت رفتن من رسیده است
i time
time Instruction
to know the time of d
اگاه بودن
just in time
درست بموقع
just in time
روشی درتدارک مواد که در ان کالاهای مورد نظر درست در زمان نیاز دریافت میشود
to know the time of d
هوشیاربودن
up time
زمان بین وقتی که وسیله کار میکند و خطا ندارد.
to keep time
موزون خواندن یارقصیدن یاساز زدن یاراه رفتن وفاصله ضربی نگاه داشتن
two-two time
نتدودوم
even time
دویدن 001 یارد معادل 5/19متر در01 ثانیه
since that time. thereafter.
ازآن زمان به بعد (ازاین پس )
all the time
<idiom>
به طور مکرر
do time
<idiom>
مدتی درزندان بودن
for the time being
<idiom>
برای مدتی
from time to time
<idiom>
گاهگاهی
have a time
<idiom>
به مشکل بر خوردن
have a time
<idiom>
زمان خوبی داشتن
keep time
<idiom>
زمان صحیح رانشان دادن
keep time
<idiom>
نگهداری میزان و وزن
on time
<idiom>
سرساعت
take off (time)
<idiom>
سرکار حاضر نشدن
take one's time
<idiom>
انجام کاری بدون عجله
time after time
<idiom>
مکررا
time out
<idiom>
پایان وقت
while away the time
<idiom>
زمان خوشی را گذراندن
Once upon a time .
یکی بود یکی نبود ( د رآغاز داستان )
One by one . One at a time .
یک یک ( یکی یکی )
mean time
ساعت متوسط
many a time
چندین بار
many a time
بارها
all-time
همیشگی
At the same time .
درعین حال
down time
مرگ
down time
زمان تلف
down time
زمان توقف
down time
زمان بیکاری
down time
وقفه
down time
زمان تلفن شده
down time
مدت از کار افتادگی
Our time is up .
وقت تمام است
mean time
زمان متوسط
what is the time?
وقت چیست
time
مدت
time
تایم
time
مدروز
time
فرصت
time
فرصت موقع
specified time
وقت معین
time
ثیر قرار میدهد
time
دفعه وقت چیزی رامعین کردن
time
وقت معین کردن
time
متقارن ساختن
time and again
بکرات
time and again
چندین بار
there is a time for everything
دارد
there is a time for everything
هرکاری وقتی
time
مرورزمان را ثبت کردن
time
زمانی موقعی
time
ساعتی
time
[s]
<adv.>
دفعه
time
وقت قرار دادن برای
time
به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
time
انتخاب صحیح فرکانس ساعت سیستم برای امکان رودن به رسانههای کندتر و..
time
سیگنال ساعت که تمام قط عات سیستم را همان میکند
time
مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
time
سیگنالهایی که به درستی ارسال داده را همان می کنند
time
ایجاد پشتیبان خودکار پس از یک مدت زمانی یا در یک زمان مشخص در هر روز
time
خیر زمانی مشخصی ایجاد کند
time
تا نتیجه در صفحه فاهر شود.2-سرعتی که سیستم به درخواستی پاسخ میدهد
time
1-مدت زمان بین وقتی که کاربر عملی را آغاز میکند
time
روش ترکیب چندین سیگنال به یک سیگنال ترکیبی سریع , هر سیگنال ورودی الگوبرداری میشود و نتیجه ارسال میشود , گیرنده سیگنال را مجدداگ می سازد
time
1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
time
زمانی که طول می کشد تا دیسک چرخان پس از قط ع برق می ایستد
time
آزمایشی که خرابی کابل را با ارسال سیگنال روی کابل و اندازه گیری زمان برگشتن آن می سنجند
time
زمانی که جمع کننده عمل جمع را انجام میدهد
some time or other
یک روزی
some time or other
یک وقتی
some time
مدتی
some time
یک وقتی
time
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
time
TIفرمان E
time
اندازه گیری زمان یک عملیات
time
زمانی که به صورت ساعت , دقیقه , ثانیه و... بیان شود
time
زمانی که پیام ها باید پیش از پردازش یا ارسال صبر کنند
any time
<adv.>
همیشه
time
گاه
time
روزگار
time
ایام
time
زمانه
time
هنگام
time
فرصت مجال
time
زمان بین شروع و خاتمه عمل معمولاگ بین آدرس دهی محلی ازحافظه و دریافت داده
time
زمان
she is near her time
وقت زاییدنش نزدیک است
time
وقت
for the first
[last]
time
برای اولین
[آخرین]
بار
time
[s]
<adv.>
بار
at any time
<adv.>
همیشه
time
عهد
at any time
<adv.>
درهمه اوقات
any time
<adv.>
درهمه اوقات
What have you been up to this time?
حالا دیگر چه کار کردی ؟
[کاری خطا یا فضولی]
time resolution
جزییات زمان اجرای عملیات نشان دادن جزییات اجرای زمانی عملیات
to rime away one's time
وقت خود را به قافیه سازی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com