English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
measurement of snowfall: snow gauge اندازهگیریمقداربارشباران
Other Matches
snow gauge برف سنج
blood snow [watermelon snow] [red snow] برف سرخ [برف با خون]
The snow doesn't stay on the ground. [The snow doesn't stick.] [American English] , [The snow doesn't settle.] [British English] برف روی زمین نمی ماند.
snowfall برف ریزش
snowfall برف بارش
snowfall بارندگی
There was a heavy fall of snow (snow-fall). برف سنگینی بارید
measurement اندازه
measurement سنجش
measurement مساحت
measurement روش قضاوت چیزی
measurement اندازه گیری
correlation measurement اندازه گیری همبستگی
comparative measurement سنجش مقایسهای
comparative measurement سنجش قیاسی
certificate of measurement گواهی وزن
certificate of measurement گواهی مقدار
certificate of measurement گواهی اندازه و ابعاد
current measurement امپرمتر
depth measurement اندازه گیری عمق
depth measurement سنجش گودی
engineering measurement اندازه گیری فنی
measurement of rainfall اندازهمقداربارش
measurement of humidity اندازهگیریمقدارابر
unit of measurement واحد اندازه گیری
spatial measurement روش ای که به کامپیوتر امکان میدهد تا محل نشانه گر را در سه بعدی پیدا کند
radar measurement اندازه گیری رادار
mental measurement اندازه گیری روانی
measurement ofland زمین پیمایی
measurement ofland اندازه گیری زمین
measurement of demand تخمین تقاضا
measurement of demand اندازه گیری تقاضا
insulation measurement سنجش و ازمایش ایزولاسیون
indirect measurement سنجش غیرمستقیم
frequency measurement سنجش فرکانس
frequency measurement اندازه گیری فرکانس
final measurement اندازه گیری نهایی
measurement uncertainty خطای اندازه گیری [ریاضی]
absolute measurement اندازه گیری مطلق
direct measurement اندازه گیری مستقیم
direct potentiometric measurement اندازه گیری پتانسیل سنجی مستقیم
measurement of air pressure زائده
standard error of measurement خطای معیار اندازه گیری
high accuracy measurement سنجش دقیق
field intensity measurement دستگاه اندازه گیری شدت میدان
metric system of measurement سیستم اندازه گیری متریک
instrument for absolute measurement دستگاه اندازه گیری برای سنجش مقادیر مطلق
measurement of cloud ceiling اندازهگیریفشارهوا
measurement of benefits and costs اندازه گیری منافع و هزینه ها
high tension measurement bridge پل اندازه گیری فشار قوی
measurement of wind strength: anemometer اندازهگیریجهتباد
gauge پیمانه
to take the gauge of اندازه گرفتن
to take the gauge of براوردکردن تخمین زدن
gauge اشل اندازه گیر
gauge مقیاس معیار
gauge ضخامت ورق فلزی یاقطر سیم و غیره
gauge درجه
gauge پیمانه کردن
gauge ازمایش کردن
gauge اندازه گرفتن
gauge اندازه اندازه گیر
gauge اندازه
gauge اندازه گیر عقربه نشان دهنده
gauge اندازه تفنگ
gauge معیار
gauge سنجیدن نمونه
gauge اندازه گیر
b & s gauge اندازه براون- شارپ سیم
gauge سنج
gauge گیج
standard gauge اندازه معمولی
sea gauge اب نشین کشتی
sloping gauge اشل شیبدار
tuning gauge دریچهصدا
rainfall gauge باران سنج
pressure gauge فشارسنج
to gauge a person گنجایش یا اخلاق کسیراسنجیدن یا ازمودن
thickness gauge ضخامت سنج
temporary gauge اشل موقتی
temporary gauge اشل موقت
to gauge a vessel مظروف فرفی راپیمودن یااندازه گرفتن
rain gauge باران سنج
street gauge الگوی سطح راه
pressure gauge فشار سنج ابگونه وموادمنفجره
ppi gauge معیار سنجش استاندارد بار معیار سنجش ابعاد استانداردبستههای پستی
strain gauge کشش سنج
wire gauge مقیاس اندازه گیری ضخامت سیم یا ورق فلز
staff gauge اشل دستی
wind gauge بادسنج
water gauge اب پیم
water gauge اندازه اب نما
staff gauge اشل اندازه گیری ارتفاع اب رودخانه
to gauge rainfall مقداربارندگی راسنجیدن یااندازه گرفتن
wire gauge معیار ضخامت سیم
exterior gauge درجهبازی
tide gauge جزرو مد نما
temperature gauge صفحهدما
steam gauge بخار سنج
seam gauge اندازهگیریدرزلباس
mitre gauge فشارسنج
wind gauge دستگاهی که سرعت باد را اندازه می گیرد
gauge rod چوباندازهگیری
fuel gauge نمایشبنزین
to gauge wind نیروی بادراسنجیدن
broad gauge ریل راه اهن خیلی دور از هم
gauge lamp لامپ داشبورد
dial gauge قطر
gage=gauge درجه
gage=gauge پیمانه اندازه
gage=gauge شابلون
gauge tube لوله پیتو
gauge=gage پیمانه
gauge=gage اندازه
gage=gauge مدرج کردن
gauge=gage شابلن
gage=gauge اندازه زدن اشل
gauge cock اندازه نما
bevel gauge گونیای فارسی
tape gauge اشل زنجیری
line gauge وسیله اندازه گیری کلفتی خط ضخامت سنجی خط
line gauge خط کش مدرج
gauge glass درجه اب
gauge pressure فشار در عمق معین برحسب فشارسنج
joiner's gauge خط کش تیره دار
ionization gauge سنجه یونش
gauge railway فاصله استاندارد دو ریل موازی راه اهن
gauge=gage درجه
hook gauge اشل قلاب شکل نوک تیز
gauge=gage مدرج کردن
gauge=gage اندازه کردن اشل
rain gauge recorder اندازه بارش ثبت شده
propellant level gauge درجهسطحپروانه
gas level gauge دستگاه اندازه گیری سطح بنزین
mitre gauge slot شکاففشارسنج
automatic tank gauge تانکردرجهدارخودکار
cylinder pressure gauge فشارسنجسیلندر
water staff gauge اشل اندازه گیری عمق اب
stubs wire gauge اندازه بیرمنگامی سیم
birmingham wire gauge اندازه بیرمنگامی سیم
inductance strain gauge تغییر بعدسنج القائی
american wire gauge اندازه امریکایی سیم
To gauge the situation and act accordingly. حساب کار خود را کردن
working pressure gauge استخراجدرجهفشار
water pressure gauge اندازهفشارآب
rain gauge station ایستگاه باران سنجی
tank gauge float درجهشناورتانکر
to d. with snow ازبرف
snow under شکست فاحش خوردن
snow under بیش ازحدتوانایی در کاری مستغرق شدن
snow under مستغرق ساختن
snow پوشاندن کامل صفحه رادار باتولید پارازیت
snow under <idiom> قبول چیزی که نمیتوان از آن مراقبت کرد
snow course برف راهه
snow برف
snow برف باریدن
snow واسط نمایش داده شده به صورت روشن و خاموش وقتی که صفحه نمایش لکه دار میشود
snow برف امدن
snow برفک
snow برفک روی صفحه تلویزیون [اصطلاح روزمره]
to d. with snow پوشاندن
direct-reading rain gauge اندازه مقدار بارش مستقیم
brown & sharpe wire gauge اندازه براون- شارپ سیم
cloggy snow برف چسبناک
to crust [snow] تشکیل دادن به پوسته سخت [برف]
snow goose غاز آمریکای شمالی که پرهای سفیدی دارد.
snow-white سفید برفی
snow-white سفید
snow-white برفام
snow job <idiom> لاف استادی زدن
continuous snow بارشبرفدائمی
intermittent snow بارشمتناوببرف
snow guard محافظبرف
snow shower بارشبرف
Snow thaws. برف آب می شود
snow tractor تراکتور برف
snow thrower برف خور
packed snow برف فشرده شده
snow job <idiom> لاف زدن
to shovel snow با بیل برف کندن
snow-capped دارای قله پوشیده از برف
snow blink تکههای ابر سفید در اسمان یا صفحه رادار
snow boot پوتین برف یا اسکی
snow bound دچار برف
snow bound بازمانده از زفتن بواسطه برف
snow cave اتاق برفی
snow charge بار برف
snow clad برف پوشیده
snow clad پر برف
snow clad برف پوش
snow covers برف پشته
snow drift توده برف
snow drift برف انبار
snow farming اماده کردن پیست اسکی
snow fence دیواره برفگیر
snow blindness برف کوری
snow blindness برف کور
snow blind برف کوری
corn snow تگرگ
corn snow برف تگرگی
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com