Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (10 milliseconds)
English
Persian
meet half way
مدارا کردن
meet half way
مصالحه کردن سازش کردن
Search result with all words
to meet half way
درنیمه راه کسی را دیدن یابرخورد کردن
meet someone half-way
<idiom>
به توافق رسیدن با کسی
Other Matches
to meet any one's a
مورد تحسین کسی واقع شدن
meet
پرداختن
meet
مسابقه
meet
دیدار
meet
مطابقت کردن
meet
مطابق شرایط بودن
meet
تصادم کردن با دشمن درخور بودن درخور
meet
برخورد کردن
meet
اشتراک
meet
مقتضی تقاطع
meet
شایسته
meet
تابع منط قی که خروجی آن وقتی درست است که هر دو ورودی درست باشند
to go to meet any one
کسیرااستقبال کردن
to meet
[تقاضایی را]
برآوردن
to meet the a of
به تصویب رسیدن
to go to meet any one
به پیشواز کسی رفتن
to meet
لطف کردن
to come to meet
به طرف کسی رفتن
to come to meet
به طرف کسی رفتن برای برخورد
meet up with
<idiom>
تصادفی ملاقاتکردن
meet
مناسب دلچسب
meet
درخور
to meet
[به نیازی]
جواب دادن
meet
سازش کردن
I wish I could meet ( see ) her .
کاش می توانستم اورا ببینم
meet
: برخورد کردن یافتن
meet
معرفی شدن به ملاقات کردن
meet
مواجه شدن تقاطع کردن
meet
نشست نشست گاه
meet
: جلسه
meet
پیوستن
to meet the ear
شنیده شدن
to meet a demand
تقاضایی را براوردن
to meet the eye
چشم نظر را جلب کردن نمودار بودن
to meet with a repulse
رد شدن
The meet is salty.
این گوشت شور است.
The meet is too tough.
این گوشت خیلی سفت است.
it did not meet our views
منظور مارا انجام نداد نظرماراتامین نکرد
The meet is underdone.
این گوشت آبدار است.
The meet is overdone.
این گوشت خیلی پخته و سرخ شده است.
to meet with a repulse
پذیرفته نشدن پاسخ رد شنیدن
triangular meet
مسابقه دو و میدانی بین سه تیم
track meet
مسابقاتورزشی
To meet a deadline .
تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
dual meet
مسابقههای تیمی
I would like tovisit ( see, meet ) you more often .
می خواهم باز هم بیشتر پیش شما بیایم
meet for a man
در خور مرد
meet for a man
شایسته است که
when two sundays meet
وقت گل نی
meet pallmok
زیر ساعد
quadrangular meet
مسابقه شنای دورهای بین 4تیم مسابقه دورهای بین 4تیم با محاسبه مجموع امتیازهای فردی
to be coming up to meet
به طرف کسی رفتن
meet some one's objections
به ایرادات کسی جواب دادن
meet of approval of
به تصویب ..... رسیدن
meet joomeok
زیر مشت
to be coming up to meet
به طرف کسی رفتن برای برخورد
make ends meet
دخل و خرج را در توازن نگه داشتن
make ends meet
<idiom>
باپول شخصی گذران روزگار کردن
to make both ends meet
در حدود درامد خود خرج کردن
To break even . To make both ends meet.
خرج ودخل
It doesnt meet the present day requirments(needs).
جوابگوی احتیاجات امروزی نیست
half a d.
نیم دو جین
half a d.
شش تا
second half
نیمه دوم
right half
نیمهراست
half and half
نوعی ابجو انگلیسی
half in half out
دو پشتک به عقب با نیم وارو
half and half
بالمناصفه
one half of
یک نصف
half way
نیمه راه
i thank you be half of
از طرف ... تشکر می کنم
one's better half
زن بطور کنایه
ones better half
زن
outside half
هافبک کناری
half way
واقع در نیمه راه
to go off half
بی اندیشه سخن گفتن وزیاددیدن
half and half
نصفانصف
half
دیسک درایویی که مقابل آن نیمی از حالت استاندارد باشد.
half
طرف
one is half of two
یکی نیمی است از دو
half
شریک ناقص
half
نیمی
half
بطور ناقص
half
نیمه نخست
half
نصف
half
سو
first half
نیمه نخست
half
نیم
half
نصفه
half
مودمی که در هر لحظه در یک حالت کار میکند.
half
ارسال داده در یک جهت در واحد زمان روی کانال یک سویه
half
حرکت یا نمایش گرافیکی با نیمی از شدت معمولی
half
کارتن با طول نصفه
half
جمع کننده دودویی که میتواند نتیجه جمع دو ورودی را تولید کند. و رقم نقل خروجی تولید میکند ولی نمیتواند رقم نقل ورودی بپذیرد
to go off half
بی گدارباب زدن
half
یکی از دو بخش معادل
half
مجموعه بیتتها که نیمی از کلمه استاندارد را می گیرند ولی به عنوان واحد مجزا قابل دسترسی اند
one half of
نیمی از
half tide
حالت وسط جزر ومد
half tracked
نیمه شنی
half timber
الوار کوتاه
half timber
ساخته شده از الوار کوتاه
half time
نیمه بازی
half truth
حقیقت ناقص
half truth
سخن نیم راست
half track
خودرو نیمه شنی یا نیم زنجیر
half track
هاف تراک
half tone
سایه روشن زدن
half tone
سایه روشن
half tone
رنگ متوسط سایه رنگ
half tone
نیم پرده
half timer
شاگردیکه درنیمی ازوقت خوددرس میخواندودرنیمه دیگرکارمیکند
half time
نیم وقت
half time
نصف وقت
half pay
حق انتظار خدمت
half view
نیم نما
half thickness
ضخامت لازم برای نصف کردن نفوذ عناصر تراونده
half sovereign
سکه زر ده شیلینکی انگلیس
half sole
نیم تخت زدن
half sole
نیم تخت انداختن
half round
نیم دایره
half round
گج بری نیم گرد
half sole
نیم تخت
half slip
زیر پیراهنی
half slip
ژوپن
half sister
خواهر ناتنی
half sidestep
روش صعود با اسکی گام به گام
half seas over
مست خراب
half shadow
نیم سایه
half section
نیم مقطع
half section
نیم برش
half staff
نیم افراشته
half round
نیم گرد
half of my time
نیمی ازوقت من
half pace
شاه نشین
half pace
تخت گاه
half pace
سکو
half pay
حقوق ناتمام
half pay
حق مستمری
half penny
سکه نیم پنی
half pint
کوتاه تر از مقدارمتوسط
half pint
کوچک
half step
نیم گام
half pint
کوچولو
half step
نیم قدم
half reaction
نیم واکنش
half relief
نیم برجسته
half seas over
پاتیل
half volley
پرتاب نزدیک به توپزن که بیدرنگ پس از بلند شدن ضربه می خورد
half-timbering
ساختمان نیمه چوبی
half-baked
<idiom>
احمق
go off half-cocked
<idiom>
صحبت یا انجام کاری بون آمارگی قبلی
half-life
نیم عمر
half-term
تعطیلیبینترم
half-price
نیمبها
half-day
کارنیمروز
half board
هتلیکهفقطصبحانهوعصرانهدرآنسروشود
left half
نیمهچپ
half-slip
زیرداخلی
half-side
نصفیکطرف
half the battle
<idiom>
قسمت بزرگیاز کار
have half a mind
<idiom>
احساس وسوسه کردن بیشتر از تحمل نداشتن
six of one and half-a-dozen of the other
<idiom>
دوقلو بودن
half-pace
شاه نشین نیم گرد
half-moon
سنگر نیم هلالی
half-figure
پیکره انتهایی
half-column
نیمه ستون
half-bat
آجر نیمه
Give me half
[some of it]
of it!
نصف آن
[یکخورده از آن]
را به من بده!
half price
نصف قیمت
for half board
برای تختخواب، صبحانه و یک وعده غذای اصلی
for half board
برای نیم پانسیون
half-glasses
عینک یک چشمی
half indexing
فهرستسازینیمه
half handle
نیمدسته
it is half cooked
نیم پخته است
i had half a mind to go
چندان مایل برفتن نبودم انقدر ها میل نداشتم بروم
he is half your weight
وزن او نصف وزن شما است
he did half swear
سخت سوگندیادکردن
half yearly
نیم ساله
half yearly
شش ماهه
half word
نیم کلمه
half worcester
ضربهای در بولینگ که میلههای 3 و 9 یا 2 و 8 را جامی گذارد
half width
نیم پهنا
half way houses
خانههای امادگی
it is not half bad
هیچ بد نیست
it is not half bad
انجا بداست
lap half
پیوند نیم نیم
half barb
پیکاننصفه
fly half
نیمهپرتابمرتفعتوپ
centre half
نیمهمیانی
half-timbered
نیمه چوبی
to see with half an eye
ازگوشه چشم دیدن
standoff half
بازیگر میانی پشت خط تجمع برای دریافت توپ
right half back
نگهبان راست
He is only half a man .
مردانگی ندارد (فاقد قدرت وشجاعت )
one and half pass
یک و نیم گذری
of half blood
ناتنی
half volley
ضربه بلافاصله پس ازتماس توپ با سطح
half duplex
پروتکل کامل یکسو
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com