English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 94 (6 milliseconds)
English Persian
meet of approval of به تصویب ..... رسیدن
Other Matches
approval تنفیذ
approval اجازه
approval تصویب
approval موافقت
approval تجویز
approval تصدیق
on approval به شرط
approval نوعی فروش که در آن خریدار در صورت رضایت پور را می پردازد
approval متنی که نشان میدهد یک موضوعی به طور رسمی پذیرفته شده است
approval توافقنامهای که نشان میدهد یک موضوعی به طور رسمی پذیرفته شده است
on approval به شرط تائید
on approval مشروط به رضایت خریدار
approval تایید
on approval خرید کالا به شرط
approval توافق برای استفاده از چیزی
silent approval سکوت علامت تائیدتوسط معصوم
approval of plan تصویب نقشه
approval by acclamation تصویب به وسیله کف زدن وابراز احساسات این گونه تصویب زمانی مصداق پیدامیکند که مخالف جدی وجودنداشته باشد و طبعا" مسئله شمردن صاحبان اصوات تحسین امیز منتفی است
administrative approval موافقتنامه اداری
goods on approval تحویل کالا به شرط قبولی کالاهای مشروط
it depends on his approval منوط به موافقت و تصویب اوست
approval to the majority با اکثریت موافقت کردن
approval to the treaty معاهدهای را تصویب کردن
To purchase on approval . بشرط امتحان ( شرطی )خریدن
subject to your approval اگرشما تصویب نمایید
subject to your approval موکول به تصویب شما
social approval تایید اجتماعی
silent approval تقریر
quality control approval تایید کنترل کیفیت
to come to meet به طرف کسی رفتن برای برخورد
to come to meet به طرف کسی رفتن
to meet لطف کردن
to meet [به نیازی] جواب دادن
to meet [تقاضایی را] برآوردن
meet up with <idiom> تصادفی ملاقاتکردن
I wish I could meet ( see ) her . کاش می توانستم اورا ببینم
to meet the a of به تصویب رسیدن
to meet any one's a مورد تحسین کسی واقع شدن
to go to meet any one کسیرااستقبال کردن
to go to meet any one به پیشواز کسی رفتن
meet مطابق شرایط بودن
meet پرداختن
meet درخور
meet مناسب دلچسب
meet مسابقه
meet دیدار
meet شایسته
meet : جلسه
meet مطابقت کردن
meet تصادم کردن با دشمن درخور بودن درخور
meet مقتضی تقاطع
meet سازش کردن
meet نشست نشست گاه
meet معرفی شدن به ملاقات کردن
meet برخورد کردن
meet مواجه شدن تقاطع کردن
meet اشتراک
meet پیوستن
meet : برخورد کردن یافتن
meet تابع منط قی که خروجی آن وقتی درست است که هر دو ورودی درست باشند
to meet with a repulse پذیرفته نشدن پاسخ رد شنیدن
I would like tovisit ( see, meet ) you more often . می خواهم باز هم بیشتر پیش شما بیایم
To meet a deadline . تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
meet someone half-way <idiom> به توافق رسیدن با کسی
to be coming up to meet به طرف کسی رفتن برای برخورد
The meet is overdone. این گوشت خیلی پخته و سرخ شده است.
The meet is underdone. این گوشت آبدار است.
The meet is salty. این گوشت شور است.
to be coming up to meet به طرف کسی رفتن
The meet is too tough. این گوشت خیلی سفت است.
meet half way مصالحه کردن سازش کردن
quadrangular meet مسابقه شنای دورهای بین 4تیم مسابقه دورهای بین 4تیم با محاسبه مجموع امتیازهای فردی
meet half way مدارا کردن
meet joomeok زیر مشت
when two sundays meet وقت گل نی
meet some one's objections به ایرادات کسی جواب دادن
meet pallmok زیر ساعد
to meet a demand تقاضایی را براوردن
to meet half way درنیمه راه کسی را دیدن یابرخورد کردن
to meet the ear شنیده شدن
to meet the eye چشم نظر را جلب کردن نمودار بودن
to meet with a repulse رد شدن
it did not meet our views منظور مارا انجام نداد نظرماراتامین نکرد
meet for a man در خور مرد
triangular meet مسابقه دو و میدانی بین سه تیم
track meet مسابقاتورزشی
meet for a man شایسته است که
dual meet مسابقههای تیمی
to make both ends meet در حدود درامد خود خرج کردن
make ends meet دخل و خرج را در توازن نگه داشتن
make ends meet <idiom> باپول شخصی گذران روزگار کردن
To break even . To make both ends meet. خرج ودخل
It doesnt meet the present day requirments(needs). جوابگوی احتیاجات امروزی نیست
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com