English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 157 (8 milliseconds)
English Persian
member of a family عضو خانواده
Other Matches
member شعبه
member جزء ساختمانی
member عنصر
member 1- یک شی در صفحه کتاب چند رسانهای . 2-رکورد یا موضوع مشخص در یک فیلد
non-member فردیکهعضوباشگاهیاارگانینباشد
member اندام
member عضو
member کارمند
member شعبه بخش
member جزء
member قطعه
member پار
member پاره
member جز
control member عضو تنظیم کننده
control member عضو کنترل کننده
horizontal member قسمتافقی
tubular member عضومیلهای
member's bill طرح قانونی
crew member خدمه جنگ افزار
member of the parliment عضو مجلس قانونگذاری
member banks بانکهای عضو
member of staff کارمند
founder member اعضایاصلییکسازمان
member of christ مسیحی
crew member خدمه هواپیما
cross member عضو ساختمانی برای اتصال دو ستون طولی هواپیما یاقطعات طولی دیگر
Member of Parliament وکیل مجلس
member of the jury عضو هیات منصفه
tension member میله کششی عضو کششی
tension member قطعه کششی
substitute member عضو علی البدل
structural member عضو ساختمانی
Member of Parliament نماینده مجلس
driving member عضو محرک
member banks در ایالات متحده کلیه بانکها براساس اساسنامه خود بایستی عضونظام فدرال رزرو در ایند
member of the national team عضو تیم ملی
member of the middle class عضو طبقه متوسط
private member's bill طرح تهیه شده به وسیله یکی از نمایندگان مجلس
private member's bills طرح تهیه شده به وسیله یکی از نمایندگان مجلس
top cross-member قطعهاتصالدربهسر
bottom cross-member ضامنپشتکانتینر
in a family way بی رودربایستی
in a family way <idiom> حامله بودن
family name نام خانوادگی
family زوجه
family اهل
family عیال
family خانوار
family فامیلی
family خانواده
family خاندان
family name نام فامیلی
family name اسم خانوادگی
in a family way ازادانه
in the family way ابستن
family محدوده طرحهای مختلف یک حالت نوع
family محدوده ماشین ها از یک تولید کننده که با سایر محصولات در همان خط از همان تولید کننده سازگارند
family تیره
family man دارای نانخور
to maintain one's family نگهداری کردن
to maintain one's family خانواده خود را
to provide for one's family خوارباربرای خانواده خودتهیه کردن
of a noble family اصیل
family law حقوق خانواده
support a family متکفل مخارج خانوادهای بودن
schizogenic family خانواده اسکیزوفرنی زا
patronymic family خانواده پدرنامی
of a noble family نجیب
occupational family گروه شغلی
family man مرد عیالوار
family man زن و بچهدار
family man مرد خانوادهدار
violin family انواعویلونها
woodwind family خانوادهسازهایبادی
one-parent family خانوادهایکهدرآنفرزندبافقط یکیازوالدینشزندگیکند
He did it for the sake of his family . محض خاطر خانواده اش این کاررا کرد
There seems to be a jinx on that family. به نظر می رسد که این خانواده جادو شده است.
family of curves دسته توابع [ریاضی]
family of curves دسته منحنی ها [ریاضی]
family tent چادرخانوادگی
brass family خانوادهسازهایبادی
family man عیالمند
family man مرد خانواده - دوست
family man زن و بچه دوست
family men مرد عیالوار
family men زن و بچهدار
family men مرد خانوادهدار
family men عیالمند
family men دارای نانخور
family men مرد خانواده - دوست
family men زن و بچه دوست
family doctors پزشک خانواده
chip family چند تراشه مربوط به هم
circuit family خانواده مداری
computer family خانواده کامپیوتر
conjugal family خانواده زن و شوهری
consanguine family خانواده هم خون
extended family خانواده گسترده
family allowance مدد معاش
family allowance معاش اولاد حق اولاد
family planning تنظیم خانواده
family planning برنامه ریزی خانواده
family tree شجره
family tree نسب نامه
family tree شجره نامه
family trees شجره
family trees نسب نامه
family trees شجره نامه
nuclear family خانواده هستهای
family names اسم خانوادگی
family names نام فامیلی
family names نام خانوادگی
family allowances مقرری خانوادگی
family allowances کمک دولت به خانوارها
family of computers خانواده کامپیوترها
family of the prophet اهل بیت پیامبر
he is a shame to his family ننگ یامایه رسوایی خانواده خود میباشد
family therapy خانواده درمانی
happy family دستهای ازجانوران جوربجورکه دریک قفس باهم زندگی میکنند
handicapped with a family گرفتارخانواده
family size تعداد افراد خانواده
family structure ساخت خانواده
handicapped with a family پابست عیال
gas family خانواده گاز
family neurosis روان رنجوری خانوادگی
family doctor پزشک خانواده
family industry صنعت خانوادگی
family asset دارائی خانوادگی
family background پیشینه خانوادگی
font family خانواده فونت
family budget بودجه خانواده
family budget بودجه خانوار
matronymic family خانواده مادرنامی
family check کیش همگانی
family expenditure هزینه خانواده
family farm مزرعه خانوادگی
family expenditure هزینه خانوار
Family prayer rug فرش محرابی صف گونه [اینگونه بافت ها دارای چندین محراب قرینه بوده و بیشتر بصورت گلیم بافته می شود.]
habit family hierarchy سلسله مراتب عادتهای هم خانواده
He left his family in Europe . خانواده اش را دراروپ؟ گذاشت
motorola 000 family خانواده موتورولا
to return to the fold [family] به خانواده خود برگشتن
extended family system نظام فامیلی گسترده
descendanbts of the family or tribe بنی
family planning programs برنامههای تنظیم خانواده
He cant be tied down to family life. پای بند زندگی خانوادگی نیست
A curse has been laid on the family . خانواده لعنت شده یی است
I am the bread winner of the family . نان آور خانه ( خانواده ) هستم
run in the family/blood <idiom> دریک سطح بودن
wear the pants in a family <idiom> رئیس خانواده بودن
Generosity runs in the family. سخاوت دراین خانواده ارثی است
He has a family of six to. support . he has six mouths to feed. شش سر نانخور دارد ( تحت تکلف )
A single bereavement is enough to affect a whole family. <proverb> یک داغ دل بس است براى قبیله اى .
Our grandmother wears the trousers ( breeches , pants ) in our family . مادر بزرگمان مرد خانواده است
Economic expert [A person who is a member of the Advisory Council on the Assessment of Overall Economic Development in Germany] حکیم اقتصادی [ کسی که عضو شورای کارشناسان برای سنجش توسعه کلی اقتصادی در آلمان است]
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com