Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 138 (7 milliseconds)
English
Persian
middle sole
لژمیانی
Other Matches
sole
کف پا
sole
مجرد
sole
ازدواج نکرده
sole
تنها انحصاری
sole
انحصاری
sole
تیر کف
sole right
حق انحصاری
sole
ته چوب گلف
sole
منحصر بفرد
sole
تخت
sole
تخت کفش
sole
زیر قسمت ته هر چیز
sole
شالوده تنها
sole
یگانه
sole
منحصربفرد
sole
تخت زدن
sole
تنها
sole plate
کف پنجره
sole representative
نماینده منحصر بفرد
sole selling right
حقوق فروش انحصاری
sole tenant
مستاجر انحصاری مستاجری که شریک ندارد
half sole
نیم تخت زدن
half sole
نیم تخت انداختن
half sole
نیم تخت
feme sole
زن غیرمحصنه
sole plate
بالشتک
sole owner
مالک منحصر
sole offspring
فرزند منحصر بفرد
sole agent
نماینده انحصاری
sole agent
نماینده منحصر بفرد
sole arbitrator
حکم یا داور انحصاری
sole arbitrator
داور منفرد
sole argument
یگانه دلیل
sole argument
تنها دلیل
sole argument
دلیل منحصربفرد
sole kick
ضربه با کف پا
sole trap
ضربه با کف پا
sole a for iran
تنهانماینده برای ایران نماینده انحصاری برای ایران
feme sole
زن بی شوهر
lemon sole
ماهیخوراکی
vinyl grip sole
کفبستهوینلی
sole of the foot kick
ضربه با کف پا
sole distributor contract
قرارداد توزیع انحصاری
middle
وسط
middle
میانی وسطی
middle
میان
middle
مرکز
middle name
نام وسطی-اسموسطین
middle course
میانه روی
middle
منطقه میانی زمین
of middle a
میان سال
middle
میانه میدان
middle of the road
<idiom>
سردوراهی گیرکردن
middle weight
میان وزن
middle weight
میانه
middle finger
انگشت میان
middle layer
قشر میانی
Middle Eastern
مربوطبهخاورمیانه
the parting in the middle
فرق وسط
piggy in the middle
بازیخرسوسط
middle torus
گچبریمیانی
middle toe
انگشتمیانی
middle piece
قطعهمیانی
middle phalanx
بندانگشتمیانی
middle lobe
نرمهششمیانی
middle linebacker
مهرهخطآخریمیانی
middle leg
پایمیانی
middle jib
بادبانسهگوشکوچکمیانی
middle covert
پرهایمیانی
middle-of-the-road
بیطرف
middle-of-the-road
میانه رو
Middle West
باختر میانه
Middle East
خاورمیانه
Middle East
سرزمین های میان خاور نزدیک East Near و خاور دور East Far
up to the middle in water
تا کمر در اب
the middle finger
انگشت میانه
middle distance
فاصلهی میان زمینه و پیش زمینه
middle panel
قابچوبیمیانی
middle-aged
میان سال
middle age
دوره بین جوانی وپیری
Middle Ages
قرون وسطی
middle aisle
شبستان
middle aisle
صحن
middle bar of a saw
کمانکش اره
middle body
قسمت میانه ناو یا کشتی
middle deck
پل میانی
middle ear
گوش میانی
middle ear
حفره کوچکی محدود به پرده که صدا را ازگوش خارجی به گوش داخلی منتقل میکند
middle ear
گوش وسط
middle schools
دبیرستان
middle school
دبیرستان
middle age
میان سال
middle aged
دوره بین جوانی وپیری
middle aged
میان سال
middle class
طبقه متوسط
middle class
طبقه ما بین اشراف وطبقه پایین
middle classes
طبقه متوسط
middle classes
طبقه ما بین اشراف وطبقه پایین
middle english
انگلیسی تا 0051میلادی
middle finger
وسطی
middle part
میان
middle part
قسمت میانی
middle plane
صفحه میانتار
middle watch
نگهبانی نیمه شب
middle price
قیمت متوسط
middle price
قیمت حد وسط
middle sized
دارای اندازه متوسط
middle sized
میان اندازه
middle term
قیاس مشترکی که در صغری وکبری صدق کند
middle succession
توالی میانین
middle succession
توالی وسطی
middle heavyweight
09 کیلوگرم
middle insomnia
بیخوابی میانی
middle game
وسط بازی
middle latitude
منطقه معتدله
middle fraction
پاره میانی
middle fraction
جزء میانی
upper middle class
طبقه متوسط بالا
[در اجتماعی]
mullion=middle post
وادار
member of the middle class
عضو طبقه متوسط
middle-class person
عضو طبقه متوسط
inflammation of the middle ear
عفونت گوش میانی
[پزشکی]
infection of the middle ear
عفونت گوش میانی
[پزشکی]
middle lintel in window
الت وسطی پنجره
middle lintel in window
وادار میانی پنجره
middle nasal concha
کنجایمیانیدماغی
middle primary covert
پرهایاولیهمیانی
middle level management
مدیریت سطح متوسط
type of middle cloud
شکالابرقسمتمیانی
middle ground buoy
بویه زمین میان گذرگاه
middle distance race
دو نیمه استقامت 008 تا0051 متر
middle lintel in window
کمرکش پنجره
middle leg (outer surface)
پایمیانی
middle rial of door frame
قیدچه
middle ear inflammation
[MEI]
عفونت گوش میانی
[پزشکی]
The working (middle,upper)class.
طبقه کارگر (متوسط بالا )
To steer a middle course . To act within judicious bounds .
کجدار و مریض عمل کردن
[به نعل و به میخ زدن]
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com