English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
mind body problem مساله تن و روان
Other Matches
Sound mind in a sound body. <proverb> عقل سالم در بدن سالم.
problem یافتن علامت و روش رفع و تعمیر خطا یا مشکل
Is that enough to be a problem? آیا این کافی است یک مشکل بحساب بیاید؟
problem سوالی که یافتن پاسخ آن مشکل باشد
problem مسئله
problem چیستان
problem معما موضوع
problem خرابی یا اشکال در سخت افزار یا نرم افزار
problem زبان برنامه نویسی سطح بالا که امکان بیان مشکلات شخصی را به سادگی میدهد
problem واضح کردن توضیحات شکل به روش منط قی
problem یافتن پاسخ برای مشکلی
problem مساله
No problem at all. It is quite all right . مانعی ندارد
If this is your problem , it is no problem , it is no problem . اگر گرفتاریت فقط اینست که اصلا" گرفتاری نیست
problem مشکل
What's the problem? مشکل کجاست؟
identification problem مسئله شناسائی
determinate problem مسئله ایی که یک یا چندراه حل معین دارد
benchmark problem مسئله محک
benchmark problem کار یا برنامه بررسی اعتبار کارایی سخت افزار یا نرم افزار
chess problem مسئله شطرنج
check problem مسئله مقابلهای
Problem - solving . گره گشایی ( رفع مشکل )
the heart of the problem اصل مساله
check problem مسئله ازمایشی
chess problem معما
definition of a problem تعریف یک برنامهThe
My only problem is money . تنها گرفتاریم پول است ( محتاج آن هستم )
domestic problem مساله خانوادگی
eight queens problem مسئله هشت وزیر شطرنج
feeding problem مشکل تغذیه
problem analysis تجزیه و تحلیل مسئله
problem-solving مساله گشایی
identification problem مسئله تعیین هویت
to crack a problem مسئله ای را حل کردن [ریاضی یا فیزیک]
A problem is a chance for you to do your best. مشکل فرصتی است برای شما تا نهایت تلاشتان را بکنید.
problem-free <adj.> بدون دردسر
problem program برنامهای که به هنگام قرارگرفتن واحد پردازش مرکزی در حالت مسئله اجرا میشودبرنامه مسئلهای
problem program برنامه مسئلهای
problem plav نمایشی که موضوع ان مسئلهای باشد
problem child فرزند مسئله دار
problem child فیل جناح وزیر درصورتی که راه گسترش ان مسدود باشد
problem box جعبه مساله
problem definition تعریف مسئله
problem oriented مسئله گرا
problem identification بازشناسی مشکل
problem identification شناسایی مسئله
problem file پرونده مسئلهای
problem description شرح مسئله
problem solving حل مسئله
problem state حالت مسئلهای
problem child کودک مشکل افرین
problem behavior رفتار مشکل افرین
problem-free <adj.> بدون زحمت
problem checklist فهرست مشکلات
test problem مسئله ازمابنده
problem state وضعیت مسئله
problem description تشریح مسئله
solution to a problem راه حل یک مسئله
solution of a problem حل یک مسئله
problem statement حکم مسئلهای
More money is not the answer to this problem. پول بیشتر حل این مسئله نیست.
on line problem solving حل مسئله بطور درون خطی
We are confronting a difficult problem. با مسأله مشکلی روبرو هستیم
problem oriented language زبان باگرایش مسئله
problem oriented language زبان مسئله گرا
It is an extremely complicated problem. مسأله بسیار پیچیده ایست
to face a serious problem for the country مواجه کردن این کشور با مشکلات زیادی
to face a serious problem for the country روبرو کردن این کشور با مشکلات زیادی
mooney problem checklist مشکل سنج مونی
one's biggest worry [problem number one] بزرگترین نگرانی
This would provide an obvious solution [to the problem] . این می تواند یک راه حل واضح [به مشکل] فراهم می کند.
The real problem is not whether machines think but whether men do. مشکل واقعی این نیست که آیا ماشین ها فکر می کنند یا خیر مشکل واقعی این است که آیا انسان فکر می کند یا خیر.
Life in not a problem to be solved, but a reality to be experienced. زندگی مسئله ای نیست، که نیاز به حل کردن داشته باشد، بلکه حقیقتی است که باید تجربه کرد.
The whole problem with the world is that fools and fanatics are always so certain of themselves, and wiser people so full of doubts. مشکل اصلی در دنیا این است که احمق ها و متعصب ها همیشه از خودشان مطمئن و انسان های عاقل پر از تردید هستند.
To umravel a complication . to unlock adoor . to resolve ( untangle )a knotty problem. گره از مشکلی باز کردن ( گشودن )
in a body جمعا
in a body همه با هم
body جسد
body تنه
body دست
body هیات
after body قسمت پاشنه ناو
body اطاق اتوبوس
body نوشتار و اندازه پیش فرض برای بیشتر متن ها
body 1-بخش اصلی در یک متن 2-بخش اصلی یک برنامه
body جسم [بدن]
body بدن [کالبد]
body گروه یا یکانی از یک عده عمده عمده قوا
body اطاق ماشین جرم سماوی
body تن
body لاشه جسم
body بدنه
body دارای جسم کردن
body ضخیم کردن
body بدن
body غلیظ کردن
body جسم
body متن پیام
to be in one's right mind دارای عقل سلیم بودن بهوش بودن
mind خاطر
mind ذهن
i am not of his mind نیستم
he is in his right mind عقلش بجا است
mind خیال
mind فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
mind مغز فهم
mind فکر
they are all of one mind هستند
to have in mind در نظر داشتن
never mind اهمیت ندهید
i am not of his mind با او هم عقیده
mind your p's and qs در گفتار و کردار خود بهوش باشید
never mind <idiom> نگران نباش
never mind چه برسد به
it came to my mind بخاطرم خطورکرد
they are all of one mind همه یکدل
never mind در بندش نباشید
mind one's P's and Q's <idiom> خیلی دقیق به رفتاروگفتار
have in mind <idiom> فهمیدن
to be of the mind that ... این عقیده [نظر] را دارند که ...
Are you out of your mind? مگر عقلت کم است ( از دست دادی ) ؟
mind رای
Have you gone out of your mind ? مگر بکله ات زده ؟
mind نیت
mind اعتناء کردن به حذر کردن از
mind تصمیم داشتن
mind در نظر داشتن
mind نظر
mind موافبت کردن ملتفت بودن
Mind you. <idiom> خوب گوش بده ،توجه کن
mind تذکر دادن مراقب بودن
mind نگهداری کردن رسیدگی کردن به
you must be out of your mind مگر مغز تو دیگر درست کار نمی کند؟ [اصطلاح روزمره]
to mind مراقب بودن [مواظب بودن] [احتیاط کردن]
to mind somebody [something] اعتنا کردن به کسی [چیزی] [فکر کسی یا چیزی را کردن]
The human body بدن انسان
main body عمده قوا
solid body جسم سخت
saturated body بخار مشبع
foreign body آنچهتصادفادرسرجایخودنباشد
rigid body جسم صلب
body odour بویبدن-بویعرقبدن
To keep body and soul together. زندگی بخور ونمیری داشتن
over one's dead body <idiom> هرگز
keep body and soul together <idiom>
Never!over my dead body . صد سال سیاه ( هر گه ؟ابدا" )
to report [to a body] گزارش دادن [به اداره ای]
to register [with a body] اسم نویسی کردن [خود را معرفی کردن] [در اداره ای] [اصطلاح رسمی]
body and soul <idiom> با تمام وجود
body-builder بدنساز
body search بازرسیبدنی
soul and body روح و جسم
wisdom of the body خردمندی بدن
pylon body بدنهستون
body stocking جامهی تنگ که به بدن میچسبد و بالاتنه و پاها را تا بالای زانو میپوشاند
bakelite0 body بوفهباکلیت
body flap زبانهبدنه
body of fornix نوارسفیدزیرنیمکرههایمغز
body of nail وسعتناخن
body pad بالشتکبدنه
body tube لاستیکبدنه
pylon body بدنهبرج
body whorl پیچبدنه
body wire سیماصلی
camera body بدنهدوربین
ciliary body بخشمژهدار
circular body صفحهمدور
fuse body بدنهفیوز
white body بدنه سفید
tipper body بدنهتخلیهکننده
triangular body بدنهمثلثی
streamline body بدنه اتومبیل یاهواپیماکه ....تیزی شکل خودکمترباجریان هوامقاومت کند
body shirt بادی
the body of a carriage بدنه یک کالسکه
the body of a document متن یک سند
the body politic ملت و دولت
the body politic جامعه
body blow سدیبزرگدربرابررسیدنبههدفی
the whole body of a nation تمامی
the whole body of a nation ملت
body stockings جامهی تنگ که به بدن میچسبد و بالاتنه و پاها را تا بالای زانو میپوشاند
vitreous body قسمتمیداندید
thyroid body غده درقی
to a agarment to the body جامهای را اندازه تن کردن
vertebral body استخوانمهره
trapezoid body جسم ذوزنقهای
whitcomb body جسم ایرودینامیکی که به هواپیما اضافه میشود و سبب بهبود توزیع حجم اریارول میگردد
hive body بدنهکندو
furnace body بدنه کوره
busy body فضول
buffer body بدنه دافع
body type فونت متن
body type سنخ بدنی
body surf موج سواری بدون تخته
body snatcher جسد دزد
body snatcher کسی که برای تشریح نبش قبرمیکند
body size اندازه بدن
body scissors سگک از رو
body sand ماسه پر کننده
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com