Dictiornary-Farsi | minimum elevation | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 91 (6 milliseconds)

English	Persian
minimum elevation	حداقل درجه
minimum elevation	حداقل ارتفاع لوله
minimum elevation	حداقل درجه مربوط به مانع


Other Matches

elevation	بالا بردن لوله
elevation	برز
elevation	درجه
elevation	بالابردن
elevation	بلندی
elevation	جای بلند وبرامدگی ترفیع
elevation	برافراشتگی
elevation	تراز از سطح مبنا
elevation	نما
elevation	زاویه فراز
elevation	حرکت در ارتفاع زاویه درجه
elevation	ترفیع
elevation	تنظیم دید با بالا و پایین اوردن مگسک تفنگ
elevation	ارتفاع
minimum	کمترین
at a [the] minimum <adv.>	کم کمش [حداقل] [برای آگاهی اندازه یا شماره]
the minimum value	law by prescribed stolengoods of نصاب در مال مسروقه
minimum	کوچکترین مقدار چیزی
minimum	دست کم
minimum	حداقل کمینه
minimum	کهین
minimum	حداقل
minimum	کمینه
minimum	مینیمم
minimum	سیستم کدگذاری که سریع ترین دستیابی و زمان بازیابی را برای داده ذخیره شده دارد
minimum	مینیموم
elevation tracking	دستگاه تعقیب صعود هواپیما تعقیب صعود یا بالا رفتن
elevation stop	متوقف کننده حرکت ارتفاع
angle of elevation	زاویه حرکت لوله درارتفاع
visual elevation	فاصله مربوط به افت گلوله
quadrant elevation	زاویه تیر
screening elevation	زاویه تراز مانع ایستگاه رادار
screening elevation	تراز مانع رادار
spot elevation	ارتفاع تعیین شده
spot elevation	نقطه ارتفاع معلوم روی نقشه
trial elevation	درجه ازمایشی
trial elevation	درجه مربوط به شروع تیر موثر
visual elevation	افت بصری گلوله
elevation adjustment	تنظیم کننده بالابر
elevation stop	حد نهایی درجه
elevation scale	طبلک درجه
elevation scale	مقیاس درجه
elevation indicator	صفحه نمودار درجه
elevation circle	قطاع درجه
crest elevation	فرازای ستیغ تراز ستیغ
east elevation	نمای غربی
crest elevation	فرازای تاج
angle of elevation	زاویه درجه
angle of elevation	زاویه ارتفاع لوله
elevation indicator	صفحه مدرج درجه طبلک درجه
elevation of security	زیاد کردن تامین
elevation quadrant	تراز ربعی
elevation quadrant	تراز تیر
elevation guidance	دستورات مربوط به صعودهواپیما راهنماییهای مربوط به صعود هواپیما
adjusted elevation	درجه تنظیمی
elevation of security	بالا بردن حاشیه امنیت
minimum charge	حداقل هزینه
minimum charge	حداقل قیمت
relative minimum	می نیمم نسبی
relative minimum	حداقل نسبی
minimum thermometer	حداقلمیزانحرارت
We'll need 10 years at a [the] minimum.	ما کمکمش به ۱۰ سال [برای این کار] نیاز داریم.
double minimum	جفت کمینه
minimum wage	حداقل دستمزد
single minimum	تک کمینه
minimum mortality	کمینه مرگ و میر
minimum down payment	حداقل میزان پیش پرداخت
minimum mortality	حداقل مرگ و میر
minimum price	کمترین قیمت
minimum price	حداقل قیمت
minimum clearance	حداقل حاشیه امنیت بالای مانع
minimum range	حداقل برد
minimum range	حداقل شعاع عمل دستگاه یا برد حداقل
minimum size	اندازه حداقل
global minimum	حداقل مطلق
minimum flow	اب کاستی
adjusted quadrant elevation	زاویه تیر تنظیمی
boiling point elevation	صعود نقطه جوش
lamphouse elevation control	گیرهتنظیمبالارونده
maximum and minimum thermometer	گرماسنج حداقل و حداکثر
minimum energy orbit	مدار انرژی می نیمم
minimum subsistence level	سطح حداقل معیشت
minimum standard of living	حداقل سطح زندگی
minimum stock level	حداقل
minimum stock level	موجودی
boiling point elevation constant	ثابت صعود نقطه جوش
to have [or bear] a maximum [minimum] load of something	حداکثر [حداقل] باری را پذیرفتن
minimum durability date [MDD]	تاریخ مصرف [روی غذا یا دوا]