English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 180 (9 milliseconds)
English Persian
minor term صغرای قیاس منطقی
Other Matches
Short – term ( long – term ) projects . طرحهای کوتاه مدت ( دراز مدت )
minor رشته فرعی کهاد
minor محزون
minor شخص نابالغ
minor اصغر
minor خردسال
minor پایین رتبه خرد
minor کوچکتر
minor کمتر
minor صغری
minor در رشته ثانوی یا فرعی تحصیل کردن کماد
minor کهاد
minor فرعی
minor کوچک
minor صغیر کم
minor پایین رتبه
minor صغیر
minor کهاد [ریاضی]
minor جزیی
canis minor کلب اصغر
canis minor سگ کوچک
leo minor شیر کوچک
minor epilepsy صرع کوچک
minor league دسته یا گروه فرعی ورزشی تیمهای کودکان یا تازه کارها
asia minor اسیای صغیر
minor league لیگ فرعی
minor occultation غیبت صغری
minor of matrix کهاد ماتریس
brown minor براون کهتر یا ان براون که زودتر به اموزشگاه امده است
minor planet asteroid
minor exchange تفاوت کوچک
discerning minor صغیر ممیز
leo minor اسدالاصغر
minor axis قطر اقصر
indiscerning minor صغیر غیر ممیز
minor change خرد تغییر
minor constituent عنصر فرعی
minor constituent عنصر جزئی
minor control کنترل ضعیف
minor control کنترل کم
minor cycle خرد چرخه
minor port بندر کوچک
minor cycle چرخه خرد
minor diameter قطر کوچک
minor diameter قطر کوچکتر قطر اقصر
minor elements عناصر فرعی
minor elements عناصر جزئی
minor border حاشیه فرعی [حاشیه کناری] [این طرح بصورت نواری باریک در کنار حاشیه اصلی قرار دارد و تعداد آن بستگی به محل بافت و نوع طرح متفاوت است. معمولا بین دو تا هشت عدد متغیر است.]
minor vote رای اقلیت
minor order صفوف روحانی پایین درجه
minor party حزب اقلیت
minor penalty خطای کوچک و 2 دقیقه اخراج
minor pieces سوارهای سبک شطرنج
ursa minor دب اصغر
minor planet سیارک
minor planet اخترواره
minor premise مقدمه صغری
minor premiss صغری
the minor premise صغری
minor repair تعمیرات کوچک
minor sort مرتب سازی جزیی جورسازی فرعی
minor suit یا خال گشنیزی
minor suit خال خشتی
minor arts هنرهای فرعی
minor offence جرم خلافی
ursa minor خرس کوچک هفت اورنگ کهین
a minor incident یک حادثه جزئی
teres minor ماهیچهحداقلترس
minor offence خلاف
ursa minor خرس کوچک
minor planet سیاره خرد
minor sort key یک فیلد داده که منبع دومی ازتمایزات را که به وسیله انهارکوردها مرتب می شوندفراهم میکند
guilty of a minor offence مرتکب جرم خلافی
guilty of a minor offence خلاف کار
punishment of a minor offence مجازات تکدیری
commit a minor offence مرتکب جرم خلافی شدن
minor sciatic nerve عصبسیاتیککوچک
commit a minor offence خلاف کردن
court of minor offence محکمه خلاف
minor ablutions as prescribed by shariah وضو
term عبارت [ریاضی]
term جمله [ریاضی]
term پاره سال تحصیلی
term ثلث تحصیلی
term سمستر
term عبارت
term جمله عبارت
term دوره انتصاب
term جمله طیفی
term جمله
term مدت استمرار تصرف مال غیرمنقول مدت تمتع از منافع مدت محدودی که یک دادگاه جهت طرح و فصل دعاوی تشکیل داده است
term اجل
term واژه
term مدت
term شرایط
term شرط
term دوره
term اصطلاح
term نامیدن لفظ
term روابط فصل
term زمان
term نیمسال
term موقع
term هنگام
term loan وام مدت دار
term of maintenance مهلت نگاهداری
term of reproach سخن سرزنش امیز یا ننگ اور
term of maintenance دوره نگاهداری
term symbol نشانه جمله طیفی
the propriety of a term درستی یک لفظ یا یک اصطلاح مناسبت یک واژه یا لفظ
to serve one's term دوره خدمت خود را طی کردن
to serve one's term خدمت خودرا انجام دادن
half-term تعطیلیبینترم
term insurance بیمه در موردمخاطره برای مدت معینی
in the short term <adv.> برای دوره کوتاه مدت
short-term کم مدت
medium term میان مدت
mathematical term عبارت [ریاضی]
longer-term دوره دراز مدت
longer-term دراز مدت
mathematical term جمله [ریاضی]
long-term دوره دراز مدت
electoral term دوره مقننه [سیاست]
short-term کوتاه مدت
long term <adj.> دراز مدت
long term <adj.> بلند مدت
a pejorative term عبارتی تنزل دهنده
parliamentary term دوره مقننه [سیاست]
term insurance بیمه موقت
long-term دراز مدت
exercise term عنوان مانور
error term ضریب خطا
easy term کوتاه مدت
error term جمله خطا
credit term مدت اعتبار
an abstract term تعبیر تصویری
an abstract term اسم بی مسما
term paper رساله کوتاه
expiry of the term انقضاء مدت
express term شرط صریح
final term جمله نهایی
major term شرط عمده واساسی
long term بلند مدت
middle term قیاس مشترکی که در صغری وکبری صدق کند
long term طویل المدت
long term دراز مدت
law term اصطلاح حقوقی
implied term شرط ضمنی
grammatical term اصطلاحات دستوری
exercise term اسم تمرین
sum term لفظ جمعی
short term حداقل مدت تنبیه و زندانی
short term دوره کوتاه
short term کوتاه مدت
short term مختصر
stochastic term جمله تصادفی
stochastic term متغیر تصادفی
relative term لفظ نسبی
residual term جمله پسماند
residual term جمله باقیمانده
serve one's term دوره خدمت خود را طی کردن
medium term planning برنامه ریزی میان مدت
medium term loan وام میان مدت
long term project پروژه طویل مدت
short term memory حافظه کوتاه مدت
long term memory حافطه دراز مدت
long term loan وام بلند مدت
medium term forecast پیش بینی میان مدت
short term loan وام کوتاه مدت
fixed term deposit سپرده ثابت
reasonable term and condition قید و شرط معقول
serve one's term of imprisonment حبس خود را گذراندن
electoral legislative term دوره انتخابیه
short term forecast پیش بینی کوتاه مدت
deflection under long term loading خیز ریز بار طویل المدت
short term rate of interest نرخ بهره کوتاه مدت
long term credit commitment تعهد اعتبار بلند مدت
long term interest rate نرخ بهره طویل المدت
In the short term, it may be wiser to sacrifice profit in favour of turnover. برای دوره کوتاه مدت مصلحت دیده می شود که سود را به نفع فروش فدا دهند.
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com