Dictiornary-Farsi | mold making equipment | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
mold making equipment	تجهیزات قالب سازی


Other Matches

die and mold making	حدیده و قالب سازی
Don't let making a living prevent you from making a life.	اجازه ندهید تلاش برای پول درآوردن مانع زندگی شما شود.
mold etc	پرمک
mold	قالب گرفتن
mold	فرم ریختگی
mold	فرم
mold	فرم پرسی
mold etc	کود دادن
mold etc	خاکی کردن
mold etc	بوزک
mold	فرم دادن
mold	شابلون
mold	قارچ انگلی گیاهان
mold	کپک قارچی
mold	کپرک
mold	کپرک زدن قالب
mold	کالبد
mold	قالب
mold	قالب ریزی کردن
mold	قالب ریخته گری
mold	الگو
mold	با قالب بشکل دراوردن
green mold	کفک سبز
iron mold	لکه
permanent mold	قرار می گیرند
iron mold	سیاهی اهن
pig mold	قالب شمش
compression mold	قالب ریختن تراکمی
permanent mold	قالبهائیکه متوالیا" مورداستفاده
die mold	فرم ریخته گی تزریقی
heat mold	پرس کردن گرم
slime mold	کپک لجن
transfer mold	قالب گیری انتقالی
mold cavity	حفره قالب
mold drying oven	کوره خشک گردانی قالبی
green sand mold	قالب تر
dry sand mold	قالب ماسهای خشک
bottle top mold	انگشتانه
half shell mold	قالب نیم پوسته
permanent mold casting	ریجه
making a will	ایصاء
making a will	وصیت کردن
making up	تاوان
making	ساختمان
making up	جبران
making	ترکیب
making	عایدی
making	ساخت
making	مایه کامیابی
hot mold centrifugal casting process	فرایند ریخته گی گریز از مرکزگرم
saltpetre making	شوره پزی
road making	راه سازی
non-profit-making	غیرانتفاعی
She is always making excuses.	دائما" عذروبهانه می آورد
money making	پول بهم زدن پول جمع کنی
money making	پول بهم زنی
pattern making	نمونه سازی
pattern making	مدل سازی
gas making	گازسازی
gas making	تولید گاز
shoe making	کفشدوزی
making good	پرداخت
money making	پول گرد کن
He is making a habit of it .	بد عادت شده است
to be making [with sb.] [American E]	بوسیدن وعشقبازی کردن [با کسی]
profit-making	درآمدزائیکردن
to be making [with sb.] [American E]	بوسیدن و نوازش کردن [با کسی]
mixture making	ترکیبسازی
mischief making	منافق
mischief making	دوبهم زن
epoch-making	بینهایتمهم
tool making	ابزارسازی
making haste	تبادر
making void	ابطال
dress making	زنانه دوزی
die making	حدیده سازی
merry making	عیش خوش
merry making	خوشی
book making	شرطبندی
merry-making	خوشی
merry-making	شادمانی
policy-making	سیاست گذاری
policy making	سیاست گذاری
love-making	عشقبازی
love making	عشقبازی
merry-making	عیش خوش
decision making	تصمیم گیری
merry making	شادمانی
road making material	مصالح راهسازی
decision making policy	سیاست تصمیم گیری
decision making unit	واحد تصمیم گیرنده
She is always making trouble for her friends.	همیشه برای دوستانش درد سر بوده
tile making machine	ماشین خشت زنی
Making fast progress.	سریع ترقی کردن
road making material	مصالح راه
We finally succeed in making a radio contact.	عاقبت توانستیم یک تماس رادیویی برقرار کنیم
equipment	خطای سخت افزاری و نه نرم افزاری
equipment	تجهیزات
equipment	تجهیز
equipment	اثاثیه
equipment	لوازم
equipment	اثاثه
equipment	ساز و برگ
equipment	وسایل مورد نیاز برای کار در یک کارخانه یا شرکت
equipment	ساز وبرگ
equipment	دستگاه
equipment	تجهیزات جنگی وسایل الات و ابزار
protective equipment	تجهیزات حفافتی
telephone equipment	دستگاه تلفن
telephone equipment	تجهیزات تلفن
ventilating equipment	تجهیزات تهویه
output equipment	تجهیزات خروجی
x ray equipment	تجهیزات اشعه رونتگن
camping equipment	لوازم مخصوصاردو
equipment compartment	کوپهتجهیزات
equipment lock	قفلتجهیزات
test equipment	وسایل ازمایش
test equipment	دستگاه ازمایش لامپ
peripheral equipment	تجهیزات جنبی
two way telephone equipment	تجهیزات مکالمه متقابل تاسیسات مکالمه تلفنی
sampling equipment	دستگاه نمونه گیر
transfer equipment	تجهیزات
radar equipment	تجهیزات رادار
sonic equipment	وسایل اوایی
pool equipment	وسایل تعمیرگاه
sonic equipment	وسایل اوازی
standby equipment	تجهیزات جانشینی
pool equipment	وسایل پارک موتوری
table of equipment	جدول ساز و برگ
technical equipment	تجهیزات فنی
accessory equipment	تجهیزات یدکی
accessory equipment	وسایل یدکی
equipment failure	خرابی تجهیزاتی
control equipment	ابزار نظارت
control equipment	ابزار وارسی ابزار پایش
cryptoancillary equipment	وسایل و تجهیزات رمز وسایل تامین ارسال رمز
deadlined equipment	لوازم و تجهیزات از کار افتاده
machine equipment	تجهیزات ماشین
honing equipment	تجهیزات سنگ زنی
mechanical equipment	تجهیزات مکانیکی
handling equipment	تجهیزات بار
equipment compatibility	همسازی تجهیزاتی
electric equipment	تجهیزات الکتریکی
garage equipment	تجهیزات گاراژ
equipment bag	ساک دستی بازیگر
extra equipment	متعلقات ویژه
extra equipment	تجهیزات اضافی
equipment reserve	ذخیره تجهیزاتی
equipment logbook	دفترچه خدمتی تجهیزات
equipment bay	محفظه یا جعبهای که تجهیزات الکترونیکی در ان نصب میشود
check out equipment	وسایل بازدید محل
check out equipment	وسایل ازمایشگاهی
ancillary equipment	تجهیزات اضافی
ancillary equipment	وسیلهای که کاری را ساده تر میکند ولی واقعا نیاز نیست
ancillary equipment	equipment peripheral
ancillary equipment	وسیله جانبی
ancillary equipment	تجهیزات جانبی
equipment logbook	دفتر تجهیزات
ancillary equipment	تجهیزات پیرامونی
authentication equipment	وسایل تعیین معرف
authentication equipment	وسایل تعیین نشانی
auxiliary equipment	تجهیزات جانبی
auxiliary equipment	وسائل کمکی
equipment rack	پایهوسایل
auxiliary equipment	وسایل کمکی
auxiliary equipment	وسایل یدکی
auxiliary equipment	تجهیزات کمکی
nitriting equipment	تجهیزات ازت دهی
error of measuring equipment	خطای وسیله اندازه گیری [ریاضی]
I expended all my capital on equipment.	تمام سرمایه ام راصرف خرید لوازم کردم
technical equipment compartment	قسمتوسایلتخصصی
ground airport equipment	تجهیزاتزمینیهواپیما
fired process equipment	دستگاه خشک کن شعلهای
mobile lubricating equipment	تجهیزات روغنکاری متحرک
mobile equipment pool	بنه متحرک افزارهای ویژه درسطح گروهان و گردان ودسته
core blowing equipment	تجهیزات دمیدن هسته
crushing and grinding equipment	دستگاههای خرد کننده
data communications equipment	تجهیزات ارتباطات داده ها
data terminal equipment	تجهیزات ترمینال داده
induction melting equipment	تجهیزات ذوب القائی
image conversion equipment	دستگاه مبدل تصویر
heat treating equipment	تاسیسات عملیات حرارتی
digital equipment corporation	سازنده انواع سیستمهای مینی کامپیوتر
dust collection equipment	وسایل گردگیری
emergency brake equipment	تجهیزات ترمز اضطراری
concrete vibrating equipment	ویبراتور بتن
aircraft role equipment	تجهیزات لازم برای انجام ماموریت هواپیما
original equipment manufacturer	شرکتی که قط عاتی ایجاد میکند با استفاده از قط عات ابتدایی سایر تولیدکنندگان و محصول را برای برنامه خاصی طراحی میکند
original equipment manufacturer	سازنده تجهیزات اصلی
peripheral equipment operator	متصدی تجهیزات جانبی
oil reclamation equipment	تجهیزات احیا روغن
precision measuring equipment	تجهیزات سنجش دقیق
automobile radio equipment	رادیوی اتومبیل
airborne intercept equipment	وسایل استراق سمع هوابرد
aircraft mission equipment	وسایل لازم برای انجام ماموریت هواپیما
producer durable equipment	تجهیزات با دوام تولیدی
t parameter equipment circuit	مدار معادل به صورت " T "
paint spraying equipment	تجهیزات رنگ پاشی
high tension bridge equipment	دستگاه ازمایش فشار قوی
aviation life support equipment	وسایل حفظ جان مسافرین درپرواز سینه بند نجات