English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 132 (7 milliseconds)
English Persian
monadic boolean operator اپراتور بولی با یک اپراند
Other Matches
monadic operator اپراتور منط قی فقط با یک عملوند
monadic operator عملی که از یک عملوند برای تولید نتیجه استفاده میکند
monadic operator عملگر تکین
boolean operator عملگر بول
boolean operator عملگر بولی
boolean operator عملگر جبر بول
monadic مربوط است به عملیاتی که فقط از یک اپراند استفاده میکند
monadic تکین
monadic operation عملکرد تکین
monadic operation عملکرد یگانه
boolean بولی
boolean matrix ماتریس بولی
boolean logic منطق بولی
boolean function تابع بولی
Boolean connective حروف و نشانه ها در یک عمل Boolen که عملی که باید روی عملوندها انجام شود بیان میکند
boolean calculus جبربول
boolean algebra جبر بول
boolean calculus حساب بولی
boolean algebra قوانین مربوط به معرفی ساده کردن و تغییر توابع منط قی بر پایه عبارت درست و نادرست
boolean algebra جبر بولی
boolean operation عمل بولی
boolean operation عمل منط قی روی فقط یک کلمه مثل " NOT ". نقیض
boolean variable متغیر بولی
boolean operation عمل منط قی روی چند عملوند با استفاده از قوانین جبر بول
boolean operation عملگر منط قی مثل " و" و " یا " و...
boolean operation یکی از دو مقدار ممکن درست یا نادرست
boolean operation کلمه دودویی که در آن هر بیت نشان دهنده درست یا نادرست است با استفاده از اعداد 0 و 1
boolean operation جدول نمایش دو کلمه دودویی عملوند عمل و نتیجه
boolean operation عمل منط قی که از دو کلمه یک نتیجه ایجاد میکند مثال " و "
operator خدمه وسیله
operator تلفنچی
operator عملگر [ریاضی]
operator متصدی
operator متصدی دستگاه
operator متصدی ماشین
operator کارگردان
operator اپراتور
operator عامل
operator تلگرافچی
operator عمگر
operator گرداننده
operator تلفن چی
operator مجری
operator پخشگر
operator عمل کننده
operator عملگر
operator مجموعه عملیات که اپراتور انجام میدهد تا ماشین یا فرآیند درست کار کند
operator ترتیب اجرای عملیات ریاضی
operator اپراتور
operator کاربر
operator گرداننده
operator متصدی
operator شخصی که یک ماشین یا فرآیندی را اجرا میکند
operator وسایل ورودی خروجی که اپراتور برای کنترل کامپیوتر استفاده میکند
operator نشانهای که یک عمل ریاضی را بیان کند.
operator حرف یا نشانه یا کلمهای که یک تابع یا عملیات را بیان کند
operator انتساب بیشتر از یک تابع به عملگرا مشخص .
operator شخصی که با کامپیوتر کار میکند
tour operator شرکتیکهاوقاتتعطیلراتنظیممیکند
radar operator متصدی رادار
redirection operator عملگر تعیین جهت
relational operator عملگر رابطهای
operator on incentive مقاطعه چی
operator on incentive مقاطعه کار
operator console پیشانه اپراتور
incentive operator مقاطعه چی
radio operator بی سیم چی
radio operator متصدی بی سیم
operator console کنسول اپراتور
telegraph operator تلگرافچی
telephone operator تلفن چی
incentive operator مقاطعه کار
incentive operator پیمانکار
differential operator عملگر دیفرانسیلی [ریاضی]
Laplace operator عملگر لاپلاس [ریاضی] [فیزیک]
operator's cab بیلمکانیکیعملیاتی
clock operator تنظیمکنندهوقت
wireless operator اپراتور بی سیم
winch operator driver winch
unary operator عملگر یگانی
operator on incentive پیمانکار
amateur operator تفنن گر
computer operator اپراتور کامپیوتر
concatenation operator عملگر الحاقی
conditional operator عملگر شرطی
console operator اپراتور کنسول
dyadic operator عملگر دوتایی
impedance operator اپراتور مقاومت
impedance operator اپراتورامپدانس
comparison operator عملگرمقایسهای
comparison operator عملگر مقایسه
binary operator عملگر دودوئی
annihilation operator عملگر نابودی
arithmetic operator اپراتور محاسباتی
arithmetic operator عملگرحسابی
arithmetic operator نشان حسابی عملگر ریاضی
arithmetic operator عملگرمحاسباتی
assignment operator عملگر جایگزینی
aggregate operator عملگر جمعی
binary operator عملگر دوتایی
inequality operator نشانه بیان عدم شادی دو متغیر یا دو مقدار
operator console پیشانه متصدی
machine operator کارگردان ماشین
machine operator اپراتوردستگاه
machine operator اپراتور ماشین
machine operator متصدی ماشین
logic operator اپراتور منطقی
n ary operator عملگر N تایی
nand operator عملگر نقیض و
operator command فرمان متصدی
logical operator عملگر منطقی
keypunch operator متصدی منگنه زنی
lathe operator تراشکار
laplace operator عملگر لاپلاس
keypunch operator منگنه زن
word processing operator متصدی پردازش کلمه
train operator [American E] راننده قطار
locomotive operator [British E] راننده قطار
automatic lathe operator اپراتور ماشین تراش خودکار
operator of light machinery اپراتور ماشین الات سبک
peripheral equipment operator متصدی تجهیزات جانبی
multimodal transport operator عامل حمل و نقل چند نوعه
vertical control operator متصدی اندازه گیری تراز وارتفاع
lighting board operator اپراتورتنظیمفشارنور
switchboard operator's set تنظیماپراتور
switchboard operator's set صفحهکلید
horizontal control operator الف ب س
horizontal control operator اندازه گیر بر دو سمت
data entry operator متصدی داده دهی
combined transport operator عامل حمل و نقل ترکیبی
operator of heavy machinery اپراتور ماشین الات سنگین
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com