English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English Persian
money for expenditure خرجی
money for expenditure نفقه
Other Matches
Money for jam . Money for old rope . پول یا مفتی
Protection money. Racket money. باج سبیل
expenditure خرج
expenditure میزان مصرف
expenditure استعمال
expenditure برامد
expenditure هزینه
expenditure مخارج صرف
expenditure پرداخت
expenditure مصرف
military expenditure مخارج نظامی
capital expenditure هزینهای که برای بهبودسرمایه وافزایش ان بکارمیرود
capital expenditure مخارج سرمایهای
per capita expenditure هزینه سرانه
capital expenditure هزینههای سرمایهای
profuse of expenditure ولخرج
capital expenditure هزینهای که فایده اش محدود به یک دوره مالی نباشد
certificate of expenditure صورت هزینه
household expenditure هزینه خانوار
income and expenditure درامد و هزینه
current expenditure هزینهای که فایده ان منحصر به یک دوره مالی باشد
current expenditure هزینه جاری
certificate of expenditure صورت حساب
certificate of expenditure سند هزینه
capital expenditure هزینه سرمایهای
cost expenditure هزینه
family expenditure هزینه خانوار
gross expenditure هزینه ناخالص
flow of expenditure گردش هزینه
flow of expenditure جریان هزینه
family expenditure هزینه خانواده
expenditure credit اعتبار هزینه
expenditure credit اعتبار مصرف
expenditure approach روش مخارج
expenditure approach روش هزینه
energy expenditure هزینه انرژی
profuse of expenditure مسرف
gross national expenditure هزینه ناخالص ملی
income and expenditure approach مطالعه جریان پول و اثاراقتصادی ان
money begets money <idiom> پول پول می آورد
his money is more than can ازانست که بتوان شمرد
i have no money about me با خود هیچ پولی ندارم
we are want of money ما نیازمند پول هستیم به پول احتیاج داریم
even money مبلغ مساوی در شرط بندی
he is f. of money پول فراوان دارد
near with one's money خسیس
value of money ارزش پول
his money is more than can پولیش بیش
f. money پول فراوان
value for money ارزش پول
value for money قدرت خرید پول
He is in the money. پول پارومی کند ( خیلی ثروتمند است )
After all that money is of no use. تازه آن پول هم بدردت نمی خورد.
take in (money) <idiom> رسیدن
money on d. وجه امانعی
money on d. پول سپرده
money مسکوک ثروت
money جایزه نقدی
money پول
money اسکناس
money سکه
be in the money <idiom> پول پارو کردن
be in the money <idiom> در پول غلت خوردن
near money شبه پول
money multiplier ضریب بهم فزاینده پول
money of account پول محاسباتی
money player ارائه کننده بهترین بازی درموقعیتهای دشوار
purchase money قیمت جنس
money off offer فروش با تخفیف
quantity of money مقدار پول
raise money فراهم کردن پول
raise money جمع اوری کردن پول
ready money پول نقد
ready money پول موجود
money on deposit وجه امانی
money on deposit پول سپرده
money matters امور پولی
role of money نقش پول
salvage money جایزه نجات کشتی یا محموله
scant of money کم پول
money list لیست پرداخت حقوق
money list لیست حقوق
scant of money بی پول
short of money کم پول
money lender پول به بهره گذار
retention money پول گرویی
retention money مقدار پولی که کارفرما جهت حسن انجام کار پیمانکار نگه میدارد واین مقدار درصدی ازکل قرارداد است که حسن انجام کار نامیده میشود
money making پول بهم زنی
money making پول بهم زدن پول جمع کنی
onother's money پول دیگری
money making پول گرد کن
money maker پول گرد کردن
ready money پول فراهم شده
requistion for money درخواست
requistion for money پول
smart money پاداش زیان
money pot غلک
passage money غذا
neutrality of money خنثی بودن پول
passage money خوراک
passage money کرایه مسافر
passage money کرایه
onother's money پول شخصی دیگر
money wage مزد پولی
odd money یک اسکناس 01 ریالی
money worth برابر پول
money worth بهای پول
money worth پول بها
mortgage money پول رهنی
mortgage money پول قرضی
oceans of money یک دنیا پول
quasi money شبه پول
passage money راه
passage money تاکردن
passage money معاش کردن
money pot دخل
money spinner کارتنه کوچک که انرا نشانه خوشبختی و وسیله پیدا شدن پول میدانند
purchase money در CL ثمن
promotion money دستمزدی که به موسسین شرکت برای خدماتشان پرداخت میشود
money stock حجم پول در گردش
money stock عرضه پول
prize money پولی که از فروش غنیمت دریایی بدست می اید
possession money حق الحفظ دستمزدی که در برای اجرای حکم تملیک یا صیانت ملک تملیک شده از طریق اجرای حکم به مامور اجراداده میشود
possession money حق النسبی
money supply عرضه پول
possession money حق الاجرا
money worth چیزی که بپول بیزرد
penury of money قحط پول
penury of money کمیابی پول
neutrality of money بدون تاثیربودن پول
smart money خسارت
To put some money aside . پولی را کنا رگذاشتن ( ذخیره ساختن )
My money request to him طلب من از او [مرد]
money sink <idiom> گودال پول [کیسه پول سوراخدار]
save money پس انداز کردن
save money به دقت خرج کردن
I am running out of money . پول من تمام شد. [من دیگر پول ندارم.]
Changing money تبدیل پول و ارز
Time is money. <proverb> وقت طلاست .
My only problem is money . تنها گرفتاریم پول است ( محتاج آن هستم )
Could you lend me some money ? می توانی یک قدری به من پول قرض بدهی ؟
We divided the money among ourselves . پول را بین خودمان قسمت
Money is no object at all . پول اصلا" مطرح نیست
for love or money <idiom> به هر شکلی
rake in the money <idiom> ایجاد تعجب
money to burn <idiom> بیش ازاحتیاج ،داشتن،داشتن پول خیلی زیاد
He is a money -bags. <proverb> مالامال از پول است .
time is money <idiom> وقت طلاست
have money to burn <idiom> پول از پارو بالا رفتن
You will need to spend some money on it. تو باید برایش پول خرج بکنی.
Money peters out. پول کم کم تمام می شود.
I'm not made of money! <idiom> من که پولدار نیستم! [اصطلاح روزمره]
borrowed money پول قرض گرفته شده
to scrape up [money] چیزی را به مرور زمان کم کم جمع کردن [پول]
have money to burn <idiom> بی پروا خرج کردن
money well spent <idiom> پولی که هدر نرفته
put one's money on something <idiom> بر سر چیزی شرط بستن
money for jam <idiom> پول باد آورده
money for jam <idiom> پول بی دردسر
do not coin money <idiom> پول چاپ نکردن [پول چاپ نمی کنم]
pin money <idiom> پول خرده خرجی
money can't buy everything <idiom> پول خوشبختی نمی آورد
to be rolling in money <idiom> تو پول غلت زدن [اصطلاح]
smart money غرامت پولی که دولت بسربازان وملوانان زخمی ومصدوم میدهد
to guzzle away one's money پول خودرادرمیگساری ازدست دادن
to have a run for one's money از هزینه یا کوشش خود بهرهای بردن
to stake money on something سرچیزی شرط بندی کردن پول روی چیزی گروگذاشتن
to stink of money خر پول بودن
to take eggs for money خر مهره
to take eggs for money را با دربرابر
to take eggs for money کردن
token money پول فرعی
to game away one's money درقمارپول ازدست دادن
to change money خردکردن یامبادله کردن پول
time money وام مدت دار
smart money مطلع
soft money پول ضعیف
sound money پول قوی
sound money پول سالم
supply of money عرضه پول
table money فوق العادهای که بابت هزینه مهمان داری به افسران ارشد داده میشود
tight money کنترل پولی
tight money سیاست پولی انقباضی
trust money پول امانی
veil of money حجاب پول
To touch someone for money. کسی راتیغ زدن ( ازاو پول گرفتن )
He is saving his money. پولهایش راجمع می کند
pocket money . پول تو جیبی ( مقرری روزانه ؟ هفتگه یا غیره )
He got the money from me by a trick. با حقه وکلک پول را از من گرفت
He owes me some money. از او پول می خواهم (طلب دارم )
Take your money out of your pocket. پولت را از جیب دربیاور
Count the money to see if it is right. پو ؟ را بشما ؟ ببین درست است
To count the money . پول شمردن
I am pinched for money. دست وبالم تنگ است (تحت فشار مالی )
To swindle money out of somebody. با تقلب پول از کسی گرفتن ( درآوردن )
To be a money grubber. پول پرست بودن
veil of money نظریهای که براساس ان پول فقط بعنوان پوشش برای کالاها و خدمات بحساب می اید
velocity of money سرعت پول
volume of money حجم پول
wildcat money پول بدون پشتوانه
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com