Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
English
Persian
money maker
پول گرد کردن
Other Matches
Money for jam . Money for old rope .
پول یا مفتی
Protection money. Racket money.
باج سبیل
the maker
افریننده
the maker
افریدگار
maker
سازنده
the maker
خالق
maker
خالق
die maker
فرم ساز
die maker
حدیده ساز
bead maker
مهره ساز
watch maker
ساعت ساز
page maker
برنامه قوی کاربردی و نشررومیزی
pasta maker
خمیردرستکن
pace maker
راهنما
label maker
اتیکتساز
mischief-maker
دو بهم زن
mischief maker
دو بهم زن
wine maker
شراب ریز
pace maker
پیشقدم
mantua maker
زنانه دوز
match maker
ترتیب دهنده مسابقه
mantua maker
خیاط زنانه
policy maker
سیاست ساز و سیاست افرین تعیین کننده خط مشی سیاسی
decision maker
تصمیم گیرنده
pattern maker
طرح ساز
pattern maker
قالب ساز
map maker
نقشه کش
candle maker
شماع
candle maker
شمع ساز
map maker
نقشه ساز
brick maker
اجرپز
box maker
جعبه ساز
box maker
صندوق ساز
boiler maker
سازنده دیگ بخار
boiler maker
متصدی دیگ بخار
vontact maker
کنتاکتور
rope maker
طناب ساز
tool maker
ابزار ساز
road maker
کارگر راه
hay maker
علف خشک کن
hay maker
علف دروکن علف چین
hay maker
دستگاه علف خشک کنی
cabinet maker
قفسه ساز
cabinet-maker
فرنگی ساز
cabinet-maker
قفسه ساز
cabinet maker
فرنگی ساز
clock maker
ساعت ساز
tool maker
ابزار مند
soap maker
صابون پز
stucco maker
گچبر
shoe maker
کفشدوز
shirt maker
پیراهن دوز
cabinet maker
مبل ساز
cabinet-maker
مبل ساز
taste maker
سلیقه افرین
tea maker
چای دم کن
rope maker
شالنگی
shot maker
فشنگ ساز
money begets money
<idiom>
پول پول می آورد
vacuum coffee maker
تخلیهقهودرستکن
ice cream maker
بستنیساز
Neapolitan coffee maker
قهوهسازناپلی
espresso coffee maker
قهوهجوش
maker of earthenware pipe
کولمال
maker of paneled ceiling
قاب ساز
tile maker's craft
کاشیگری
automatic filter coffee maker
صافیقهوهجوشاتوماتیک
take in (money)
<idiom>
رسیدن
After all that money is of no use.
تازه آن پول هم بدردت نمی خورد.
i have no money about me
با خود هیچ پولی ندارم
He is in the money.
پول پارومی کند ( خیلی ثروتمند است )
his money is more than can
ازانست که بتوان شمرد
his money is more than can
پولیش بیش
he is f. of money
پول فراوان دارد
value for money
ارزش پول
f. money
پول فراوان
value of money
ارزش پول
value for money
قدرت خرید پول
we are want of money
ما نیازمند پول هستیم به پول احتیاج داریم
even money
مبلغ مساوی در شرط بندی
be in the money
<idiom>
در پول غلت خوردن
be in the money
<idiom>
پول پارو کردن
money
جایزه نقدی
money
مسکوک ثروت
money
سکه
money
اسکناس
money
پول
money on d.
وجه امانعی
near with one's money
خسیس
near money
شبه پول
money on d.
پول سپرده
money pot
غلک
money player
ارائه کننده بهترین بازی درموقعیتهای دشوار
mortgage money
پول رهنی
money on deposit
وجه امانی
smart money
پاداش زیان
mortgage money
پول قرضی
money on deposit
پول سپرده
smart money
خسارت
retention money
پول گرویی
retention money
مقدار پولی که کارفرما جهت حسن انجام کار پیمانکار نگه میدارد واین مقدار درصدی ازکل قرارداد است که حسن انجام کار نامیده میشود
money stock
حجم پول در گردش
money worth
چیزی که بپول بیزرد
money wage
مزد پولی
money stock
عرضه پول
money supply
عرضه پول
money spinner
کارتنه کوچک که انرا نشانه خوشبختی و وسیله پیدا شدن پول میدانند
money worth
برابر پول
scant of money
بی پول
scant of money
کم پول
money worth
بهای پول
money pot
دخل
salvage money
جایزه نجات کشتی یا محموله
role of money
نقش پول
money worth
پول بها
short of money
کم پول
requistion for money
پول
requistion for money
درخواست
passage money
راه
passage money
تاکردن
passage money
معاش کردن
raise money
فراهم کردن پول
penury of money
کمیابی پول
penury of money
قحط پول
possession money
حق الاجرا
quantity of money
مقدار پول
purchase money
قیمت جنس
purchase money
در CL ثمن
promotion money
دستمزدی که به موسسین شرکت برای خدماتشان پرداخت میشود
prize money
پولی که از فروش غنیمت دریایی بدست می اید
possession money
حق الحفظ دستمزدی که در برای اجرای حکم تملیک یا صیانت ملک تملیک شده از طریق اجرای حکم به مامور اجراداده میشود
passage money
غذا
passage money
خوراک
passage money
کرایه مسافر
ready money
پول فراهم شده
quasi money
شبه پول
ready money
پول موجود
neutrality of money
خنثی بودن پول
neutrality of money
بدون تاثیربودن پول
ready money
پول نقد
raise money
جمع اوری کردن پول
oceans of money
یک دنیا پول
odd money
یک اسکناس 01 ریالی
onother's money
پول دیگری
onother's money
پول شخصی دیگر
have money to burn
<idiom>
پول از پارو بالا رفتن
passage money
کرایه
possession money
حق النسبی
To put some money aside .
پولی را کنا رگذاشتن ( ذخیره ساختن )
I am running out of money .
پول من تمام شد.
[من دیگر پول ندارم.]
My money request to him
طلب من از او
[مرد]
money sink
<idiom>
گودال پول
[کیسه پول سوراخدار]
save money
پس انداز کردن
save money
به دقت خرج کردن
Changing money
تبدیل پول و ارز
Time is money.
<proverb>
وقت طلاست .
My only problem is money .
تنها گرفتاریم پول است ( محتاج آن هستم )
Could you lend me some money ?
می توانی یک قدری به من پول قرض بدهی ؟
We divided the money among ourselves .
پول را بین خودمان قسمت
Money is no object at all .
پول اصلا" مطرح نیست
for love or money
<idiom>
به هر شکلی
rake in the money
<idiom>
ایجاد تعجب
money to burn
<idiom>
بیش ازاحتیاج ،داشتن،داشتن پول خیلی زیاد
He is a money -bags.
<proverb>
مالامال از پول است .
time is money
<idiom>
وقت طلاست
have money to burn
<idiom>
بی پروا خرج کردن
money well spent
<idiom>
پولی که هدر نرفته
You will need to spend some money on it.
تو باید برایش پول خرج بکنی.
Money peters out.
پول کم کم تمام می شود.
I'm not made of money!
<idiom>
من که پولدار نیستم!
[اصطلاح روزمره]
to be rolling in money
<idiom>
تو پول غلت زدن
[اصطلاح]
borrowed money
پول قرض گرفته شده
put one's money on something
<idiom>
بر سر چیزی شرط بستن
money for jam
<idiom>
پول باد آورده
money for jam
<idiom>
پول بی دردسر
do not coin money
<idiom>
پول چاپ نکردن
[پول چاپ نمی کنم]
pin money
<idiom>
پول خرده خرجی
money can't buy everything
<idiom>
پول خوشبختی نمی آورد
to scrape up
[money]
چیزی را به مرور زمان کم کم جمع کردن
[پول]
To be wallowing in money .
غرق درپول بودن
smart money
غرامت پولی که دولت بسربازان وملوانان زخمی ومصدوم میدهد
to game away one's money
درقمارپول ازدست دادن
to guzzle away one's money
پول خودرادرمیگساری ازدست دادن
to have a run for one's money
از هزینه یا کوشش خود بهرهای بردن
to stake money on something
سرچیزی شرط بندی کردن پول روی چیزی گروگذاشتن
to stink of money
خر پول بودن
to take eggs for money
خر مهره
to take eggs for money
را با دربرابر
to take eggs for money
کردن
to change money
خردکردن یامبادله کردن پول
time money
وام مدت دار
smart money
مطلع
soft money
پول ضعیف
sound money
پول قوی
sound money
پول سالم
supply of money
عرضه پول
table money
فوق العادهای که بابت هزینه مهمان داری به افسران ارشد داده میشود
tight money
کنترل پولی
tight money
سیاست پولی انقباضی
token money
پول فرعی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com