Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (2 milliseconds)
English
Persian
money-boxes
صندوق اعانه
money-boxes
غلک
Other Matches
Money for jam . Money for old rope .
پول یا مفتی
Protection money. Racket money.
باج سبیل
boxes
مربع روی ورقه محاسبه
boxes
درقاب یاچهار چوب گذاشتن
boxes
سرپناه
boxes
مقر پاسبانان یا نگهبانان
boxes
شکل حاصل از حرکت چهارهواپیما بصورت لوزی
boxes
منطقه پنالتی
boxes
احاطه کردن
boxes
درجعبه محصورکردن
boxes
جعبه
boxes
قوطی
boxes
صندوق
boxes
اطاقک جای ویژه
boxes
لژ
boxes
توگوشی سیلی
boxes
بوکس
boxes
:مشت زدن
boxes
بوکس بازی کردن سیلی زدن
boxes
هر کدام از شش قسمت زمین بیس بال ناشیگری در گرفتن توپ
boxes
وسیلهای که تابعی را بدون اینکه کاربر آن بداند چگونه انجام میدهد
boxes
چاله
boxes
جعبه مقوایی
boxes
:
boxes
جعبه کاغذی یا چوبی یا پلاستیکی
money begets money
<idiom>
پول پول می آورد
call boxes
کابین تلفن
call boxes
اتاقک تلفن
post-boxes
صندوق پست
the boxes were nested
جعبه ها یکی در توی دیگری قرار گرفته بودند
sentry boxes
سایبان چوبی نگهبان
sentry boxes
اتاقک نگهبانی
jack-in-the-boxes
علی ورجه
sentry boxes
سایبان چوبی نگهبان سرپناه نگهبانی
jack-in-the-boxes
نوعی اتش بازی
call boxes
کیوسک تلفن
call boxes
تلفن صحرایی
black boxes
جعبه سیاه
window-boxes
قاب پنجره
check boxes
چهارگوشهای انتخاب
check boxes
جعبههای مقابله
penalty boxes
محوطهی پنالتی
jack-in-the-boxes
جعبهای که چون در انرامیگشایند ادمکی از ان خارج شود
telephone boxes
کیوسک تلفن
signal boxes
توقف گاه متصدی علائم
pillar boxes
صندوق پستی ستونی شکل
tool boxes
جعبه ابزار
junction boxes
جعبه ترمینال
fuse boxes
جعبه فیوز
junction boxes
جعبه اتصال
tinder boxes
فندک
tinder boxes
قودادن
musical boxes
جعبه ساز
press boxes
لژ مطبوعاتی جایگاه گزارشگران
ballot boxes
صندوق ارا
junction boxes
جعبه تقسیم
boxes are made of wood
جعبه ها را از چوب میسازند
boxes are made of wood
جعبه ها از چوب ساخته میشوند
Handle the boxes with care.
جعبه ها رابا احتیاط جابجا کنید
He is in the money.
پول پارومی کند ( خیلی ثروتمند است )
his money is more than can
ازانست که بتوان شمرد
near with one's money
خسیس
even money
مبلغ مساوی در شرط بندی
we are want of money
ما نیازمند پول هستیم به پول احتیاج داریم
After all that money is of no use.
تازه آن پول هم بدردت نمی خورد.
value for money
ارزش پول
be in the money
<idiom>
پول پارو کردن
value for money
قدرت خرید پول
i have no money about me
با خود هیچ پولی ندارم
money on d.
پول سپرده
value of money
ارزش پول
f. money
پول فراوان
take in (money)
<idiom>
رسیدن
money on d.
وجه امانعی
his money is more than can
پولیش بیش
money
اسکناس
money
مسکوک ثروت
near money
شبه پول
money
جایزه نقدی
money
سکه
money
پول
he is f. of money
پول فراوان دارد
be in the money
<idiom>
در پول غلت خوردن
ready money
پول موجود
money maker
پول گرد کردن
sound money
پول سالم
money making
پول گرد کن
money making
پول بهم زدن پول جمع کنی
sound money
پول قوی
money making
پول بهم زنی
raise money
فراهم کردن پول
raise money
جمع اوری کردن پول
soft money
پول ضعیف
ready money
پول نقد
ready money
پول فراهم شده
money list
لیست پرداخت حقوق
quantity of money
مقدار پول
smart money
پاداش زیان
scant of money
کم پول
smart money
غرامت پولی که دولت بسربازان وملوانان زخمی ومصدوم میدهد
salvage money
جایزه نجات کشتی یا محموله
role of money
نقش پول
retention money
پول گرویی
short of money
کم پول
smart money
خسارت
retention money
مقدار پولی که کارفرما جهت حسن انجام کار پیمانکار نگه میدارد واین مقدار درصدی ازکل قرارداد است که حسن انجام کار نامیده میشود
smart money
مطلع
requistion for money
پول
requistion for money
درخواست
scant of money
بی پول
purchase money
قیمت جنس
money worth
بهای پول
money spinner
کارتنه کوچک که انرا نشانه خوشبختی و وسیله پیدا شدن پول میدانند
money pot
دخل
money pot
غلک
money player
ارائه کننده بهترین بازی درموقعیتهای دشوار
money on deposit
پول سپرده
money on deposit
وجه امانی
neutrality of money
خنثی بودن پول
neutrality of money
بدون تاثیربودن پول
money stock
حجم پول در گردش
money stock
عرضه پول
money supply
عرضه پول
money worth
پول بها
money worth
چیزی که بپول بیزرد
mortgage money
پول رهنی
mortgage money
پول قرضی
quasi money
شبه پول
money worth
برابر پول
money wage
مزد پولی
oceans of money
یک دنیا پول
odd money
یک اسکناس 01 ریالی
onother's money
پول دیگری
penury of money
کمیابی پول
money matters
امور پولی
penury of money
قحط پول
possession money
حق الاجرا
possession money
حق النسبی
possession money
حق الحفظ دستمزدی که در برای اجرای حکم تملیک یا صیانت ملک تملیک شده از طریق اجرای حکم به مامور اجراداده میشود
prize money
پولی که از فروش غنیمت دریایی بدست می اید
promotion money
دستمزدی که به موسسین شرکت برای خدماتشان پرداخت میشود
passage money
معاش کردن
passage money
تاکردن
money multiplier
ضریب بهم فزاینده پول
onother's money
پول شخصی دیگر
passage money
کرایه
money off offer
فروش با تخفیف
passage money
کرایه مسافر
passage money
خوراک
passage money
غذا
passage money
راه
money of account
پول محاسباتی
purchase money
در CL ثمن
supply of money
عرضه پول
to be rolling in money
<idiom>
تو پول غلت زدن
[اصطلاح]
time is money
<idiom>
وقت طلاست
save money
به دقت خرج کردن
save money
پس انداز کردن
money sink
<idiom>
گودال پول
[کیسه پول سوراخدار]
My money request to him
طلب من از او
[مرد]
I am running out of money .
پول من تمام شد.
[من دیگر پول ندارم.]
Changing money
تبدیل پول و ارز
Time is money.
<proverb>
وقت طلاست .
He is a money -bags.
<proverb>
مالامال از پول است .
money to burn
<idiom>
بیش ازاحتیاج ،داشتن،داشتن پول خیلی زیاد
rake in the money
<idiom>
ایجاد تعجب
for love or money
<idiom>
به هر شکلی
Money is no object at all .
پول اصلا" مطرح نیست
have money to burn
<idiom>
پول از پارو بالا رفتن
have money to burn
<idiom>
بی پروا خرج کردن
money well spent
<idiom>
پولی که هدر نرفته
I'm not made of money!
<idiom>
من که پولدار نیستم!
[اصطلاح روزمره]
Money peters out.
پول کم کم تمام می شود.
You will need to spend some money on it.
تو باید برایش پول خرج بکنی.
borrowed money
پول قرض گرفته شده
to scrape up
[money]
چیزی را به مرور زمان کم کم جمع کردن
[پول]
money can't buy everything
<idiom>
پول خوشبختی نمی آورد
pin money
<idiom>
پول خرده خرجی
do not coin money
<idiom>
پول چاپ نکردن
[پول چاپ نمی کنم]
money for jam
<idiom>
پول بی دردسر
money for jam
<idiom>
پول باد آورده
put one's money on something
<idiom>
بر سر چیزی شرط بستن
We divided the money among ourselves .
پول را بین خودمان قسمت
Could you lend me some money ?
می توانی یک قدری به من پول قرض بدهی ؟
velocity of money
سرعت پول
veil of money
نظریهای که براساس ان پول فقط بعنوان پوشش برای کالاها و خدمات بحساب می اید
veil of money
حجاب پول
trust money
پول امانی
token money
پول فرعی
to take eggs for money
کردن
to take eggs for money
را با دربرابر
to take eggs for money
خر مهره
to stink of money
خر پول بودن
to stake money on something
سرچیزی شرط بندی کردن پول روی چیزی گروگذاشتن
to have a run for one's money
از هزینه یا کوشش خود بهرهای بردن
to guzzle away one's money
پول خودرادرمیگساری ازدست دادن
to game away one's money
درقمارپول ازدست دادن
to change money
خردکردن یامبادله کردن پول
time money
وام مدت دار
tight money
سیاست پولی انقباضی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com