Dictiornary-Farsi | mother hubbard | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 75 (5 milliseconds)

English	Persian
mother hubbard	لباس گشاد زنانه


Other Matches

mother	پروردن
mother	ام
mother	مادر
mother	سرچشمه اصل
mother	مام
mother	والده
mother	مادر ننه
mother	مادری کردن
mother-to-be	زنحامله
After all, she is your mother.	هرچه باشد بالاخره مادرت است.
Mother Superiors	رئیس بنیاد مذهبی
mother substitute	جانشین مادر
mother ship	ship parent
mother of thyme	سیسنبر
mother liquor	مادر اب
mother liquid	مادر اب
mother liquer	باز مادر
mother land	سرزمین مادری
mother land	وطن
mother land	میهن
mother in low	مادر زن
mother in low	مادر شوهر
mother in law	مادر شوهر نامادری
mother surrogate	جانشین مادر
mother wit	هوش
Mother's Day	روز مادر
surrogate mother	نامادری
She sat beside ( next to ) her mother .	کنار مادرش نشست
She is shorter than her mother .	از مادرش کوتاه تر است
Mother Superior	رئیس بنیاد مذهبی
Mother Nature	طبیعت مهربان
Mother Nature	طبیعت
Want is the mother of industry. <proverb>	خواستن ,مادر صنعت و سازندگى است .
step mother	نامادری
mother's mark	خال
mother wit	ادراک
mother wit	شعور
the mother whom i sucked	مادری که بمن شیرداد
mother in law	مادر زن
mother country	کشور اصلی
mother tongues	زبان مادری
mother tongue	زبان مادری
mother country	میهن
mother countries	میهن
mother countries	کشور اصلی
mother figure	مادر- نماد
mother-in-law	میله شماره 7 بولینگ
mother-in-law	مادر زن
mother-in-law	مادر شوهر
mother-of-pearl	صدف مروارید
Queen Mother	ملکهای که دارای فرزندباشد مادرپادشاه که بیوه باشد
foster mother	مادر رضاعی
mother craft	بچه پروری
mother craft	مادری
mother complex	عقده مادری
mother figures	مادر- نماد
mother board	تخته اصلی
mother board	برد اصلی
mother board	بردمادر
mother board	برد مدار چاپی اصلی
he was his mother's pride	مایه سرافرازی یاافتخارمادرش بود
grand mother	جده
grand mother	مادر بزرگ
mother of pearl	صدف مروارید
What wI'll happen if your mother finds out.	اگر مادرت بفهمد چه می شود؟
My mother togue is Persian.	زبان مادری من فارسی است
mother goose stakes	مسابقه کره مادیانهای سه ساله
mother cary's chicken	مرغ طوفان
Dont neglect writing to your mother .	ازنوشتن نامه بمادرت غافل نشو
The child [kid,baby] has taken after her mother.	بچه به مادرش رفته.
Mother left me 500 tomans .	مادرم برایم 500 تومان گذاشت
Mother-daughter boteh design	طرح بته جقه مادر و بچه [این طرح در فرش های قشقایی، خمسه و بعضی دیگر از طرح ها به چشم می خورد و شامل یک بته جقه بزرگ و یک بته کوچک در دل یکدیگر است.]
A nany who has more sympathy than the real mother. <adj.>	داءیه دلسوز تر از مادر
She speaks French as if it were her mother tongue . She speaks Frinch like a native .	فرانسه را آنقدر قشنگ صحبت می کند گویی زبان مادریش است