Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (2 milliseconds)
English
Persian
moving average
میانگین غلتان
moving average
میانگین متحرک
Other Matches
moving
موثر
moving
متحرک
Keep moving!
بجلو برو
[بروید]
!
Keep moving!
ادامه بده
[بدهید ]
به راه!
a boy is moving in with us very soon
ؤ ذخغ هس پخرهدل هد صهفا عس رثقغ سخخد
moving staircase
پله برقی
slow moving
کالاهایی که فروختن انها مدت زیادی طول میکشد
moving traffic
ترافیک در حال حرکت
non moving water
اب راکد
moving stairway
پله برقی
moving staircase
پلکان متحرک
moving stairway
پلکان متحرک
moving staircase
پلکان خودرو
slow moving
دارای حرکت کند
moving staircase
بالارو
earth moving
خاکبری
earth moving
حمل خاک
earth moving
جابجاکردن خاک
moving machine
ماشین چمن زنی
moving head
با نوک متحرک
moving coil
قاب گردان
moving havens
مناطق ازاد از نظر حرکت زیردریاییها مناطق امن حرکت دریایی
moving loads
بارهای متحرک
moving magnet
اهنربای گردان
moving pivot
نفر لولای گردش ستون چرخش لولایی حرکت یک ستون
moving screen
گشتی ممانعتی
moving screen
پوشش ممانعتی
moving staircase
پله روان
moving staircase
پله برقی
moving stairway
پلکان خودرو
moving staircase
پله رونده
moving stairs
{pl}
پلکان های خودرو
moving staircases
پله های رونده
moving stairways
پله های رونده
moving stairs
{pl}
پله های رونده
moving staircases
پله های متحرک
moving stairways
پله های متحرک
moving stairs
{pl}
پله های متحرک
moving staircases
پله های روان
moving stairways
پله های روان
moving stairs
{pl}
پله های روان
moving staircases
بالارو ها
moving stairways
بالارو ها
moving stairs
{pl}
بالارو ها
moving power
نیروی جابجا کننده
moving stairways
پلکان های خودرو
moving staircases
پلکان های خودرو
moving stairway
پله رونده
moving staircase
پله متحرک
moving stairway
پله متحرک
moving stairway
پله روان
moving staircase
بالارو
moving stairway
بالارو
moving staircases
پله های برقی
moving stairways
پله های برقی
moving stairs
{pl}
پله های برقی
moving staircases
پلکان های متحرک
moving stairways
پلکان های متحرک
moving stairs
{pl}
پلکان های متحرک
to keep the ball moving
توپ را به جایی غلت دادن
[فوتبال]
moving pictures
سینما
moving picture
فیلم سینما
moving picture
سینما
moving pictures
تصویرهای متخرک تصویرهای جنبنده
moving staircase
پله روان
moving magnet galvanometer
گالوانومتر اهنربای گردان
moving iron instrument
دستگاه اندازه گیری اهن گردان دستگاه اندازه گیری اهن نرم گردان
moving coil meter
سنجه با پیچک متحرک
moving coil instrument
دستگاه اندازه گیری قاب گردان
moving coil galvanometer
گالوانومتر قاب یا پیچک گردان
fast moving stock
موجودی که به سرعت کاهش می یابد
fast moving stock
کالایی که به سرعت فروخته میشود
We've given notice that we're moving out of the apartment.
ما آگاهی دادیم که از آپارتمان بارکشی می کنیم.
fast moving depression
کمفشاری تند
moving magnet instrument
دستگاه اندازه گیری اهنربای گردان
fast moving depression
کمفشاری سریع
slow moving depression
کمفشاری کند
A shocking tale . A moving story .
داستانی تکان دهنده
moving coil measuring mechanism
مکانیزم سنجش قاب گردان
To get things moving. To set the wheels in motion.
کارها راراه انداختن
permanent magnet moving coil instrument
سنجه ارسنوال
on average
[on av.]
در حالت کلی
above-average
<adj.>
بیش از حد متوسط
over-average
<adj.>
بیش از حد متوسط
particular average
خسارات جزئی
average value
مقدار میانگین
average value
ارزش میانگین
average value
مقدار متوسط
average value
میانگین
above average
<adj.>
بیش از حد متوسط
over-average
<adj.>
بیشتر از حد متوسط
above-average
<adj.>
بیشتر از حد متوسط
on average
[on av.]
در میانگین
on average
[on av.]
روی هم رفته
particular average
خسارت خاص
above-average
<adj.>
بالاتر از حد متوسط
with particular average
مشمول خسارات خاص
with average
شامل خسارات خصوصی وجزئی
particular average
خسارت جزئی
over-average
<adj.>
بالاتر از حد متوسط
above average
<adj.>
بیشتر از حد متوسط
average
درجه عادی میانگین
average
روی هم رفته
average out
میانگین در نظر گرفتن
above average
<adj.>
بالاتر از حد متوسط
average
متوسط خسارت در بیمه
average particular
خسارت وارده بر کشتی
average
میانگین موفقیت
average
حد متوسط
average
معدل
average
حد وسط
average
پیدا کردن
average
میانه قرار دادن میانگین گرفتن
average
میانه متوسط
average
رویهمرفته بالغ شدن
average
میانگین
average
متوسط
average
میانگاه
average
خسارت بحری
average
میانگین ناشی از محاسبه چندین عامل که ارزشی بیشتر از سایرین دارد
average
متوسط زمانی لازم از وقتی که تقاضا فرستاده میشود و داده برگردانده میشود
average
متوسط زمان لازم که کاربر باید صبر کند تا به خط ارتباطی دسترسی پیدا کند
average
ایجاد میانگین
average
عدد بدست آمده از جمع چندین عدد تقسیم آنها را بر تعداد این اعداد
average
در حالت کلی
average
میانگین حسابی متوسط حسابی
average
مقدار متوسط
average
میانگین گرفتن به دست اوردن مقدار متوسط
average
خسارت
average
معدل گرفتن
average
معدل میانگین
average adjustment
تصفیه خسارت
average available discharge
بده میانگینی دسترس
simple average
میانگین ساده
weighted average
میانگین وزنی
weighted average
میانگین موزون
weighted average
متوسط وزنی
with pwrticular average
مشمول خسارت خاص
average key
کلیدوسط
Nikkei average
شاخصسهام درژاپن
average payment
پرداخت متوسط
free of particular average
معاف از خسارات جزئی
average stater
کارشناس تعیین خسارت بیمه
average adjuster
کارشناس تعیین خسارت بیمه
bowling average
میانگین امتیازهای توپ انداز
average revenue
درامد متوسط
average yield
بازده متوسط
average return
بازده متوسط
average radius
شعاع میانگاه
average radius
شعاع میانه
average productivity
بازدهی متوسط
average productivity
بهره دهی متوسط
average revenue
قیمت عادی
average revenue
قیمتی که خریدارمی پردازد
batting average
میانگین تعدادامتیازهای یک دور بازی کریکت
batting average
میانگین توپزنی
average voltage
ولتاژ متوسط
average strength
استعداد پرسنلی متوسط میانگین استعداد پرسنلی
average speed
سرعت متوسط حرکت
average speed
سرعت متوسط
average product
تولید متوسط
average product
محصول متوسط
average price
میانگین قیمت
average heading
جهت متوسط مسیر
average flow
جریان متوسط
average flow
بده میانگین
average expense
هزینه متوسط
average error
خطای میانگین
average efficiency
بازده متوسط
average discharge
بده متوسط
average discharge
بده میانگین
average heading
جهت متوسط هواپیما
average intensity
شدت جریان متوسط
average price
قیمت متوسط
average output
محصول متوسط
average life
عمر متوسط
average life
عمر میانگین
average life
عمر متوسط اقلام دارائی
average latency
تاخیر متوسط
average latency
رکود متوسط
average deviation
انحراف میانگین
bowling average
معدل امتیاز بازیگربولینگ
average input
نهاده متوسط
general average
خسارت دریایی عمومی خسارت کلی
average clause
عبارتی که در بیمه نامه دریایی درج میشود و حاکی از ان است که برخی از کالاهااز شمول این خسارت خارج میباشد
goal average
گل اواژ
goal average
گل شماری
average conditions
شرایط عادی
average conditions
شرایط متوسط
average costs
معدل هزینه کل محصولات
average cost
هزینه متوسط
average cost
میانگین هزینه
monthly average
متوسط ماهیانه
average bond
ضمانتنامه پرداخت خسارت دریائی
average clause
بند یا ماده خسارت
composite average
معدل امتیاز بازیگر بولینگ
average deviation
انحراف متوسط
average cost
میانگین هزینههای تولیدی هر واحد
average depth
عمق متوسط
average available discharge
بده متوسط مفید
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com