Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 148 (8 milliseconds)
English
Persian
muscle bound
دارای عضلات سفت وسخت غیر قابل ارتجاع
muscle bound
سفت
Other Matches
muscle
استفاده کامل ازعضله ها بکاربردن تمام نیرو
d. muscle
ماهیچه سه گوش شانه عضله دالی
muscle
صدف باریک دریایی ورودخانهای
muscle
صدف دوکپهای
muscle
بزور وارد شدن
muscle
ماهیچه
muscle
عضله
d.muscle
ماهیچه انبساط دهنده
muscle up
بالاکشیدن بکمک نیروی عضلانی ژیمناست
muscle
نیروی عضلانی
orbicular muscle
ماهیجه مدور
buccinal muscle
ماهیچه شیپوری
injured muscle
عضله اسیب دیده
ciliary muscle
عضله مژگانی
muscle tonus
کشیدگی طبیعی عضلانی
striate muscle
ماهیچه مخطط
adducent muscle
عضله مقربه
agonist muscle
عضله موافق
not to move a muscle
هیچ تکان نخوردن
orbicular muscle
عضله باسطه
muscle scar
شکافماهیچهای
pulled muscle
عضله کشیده شده
bulbocavernous muscle
عضلهزوجیکهپیازذکریاچوچولهرااحاطهکرده
muscle segment
بخشماهیچهای
adductor muscle
ماهیچهنزدیکبهمرکز
unstriped muscle
ماهیچه صاف
papillary muscle
ماهیچهجانبی
unstriped muscle
ماهیچه غیر مخطط
(not) move a muscle
<idiom>
حرکت ندادن حتی به مقدار اندک
muscle fibre
رشتهماهیچهای
supinator muscle
عضله برون گردان
smooth muscle
ماهیچه صاف
rhomboid muscle
ماهیچه چهارگوش معین
splenius muscle of head
ماهیچهنگهدارندهسر
sphincter muscle of anus
ماهیچهعضلهتنگکنندهآنوس
medial rectus muscle
ماهیچهرکتئوسمیانی
lateral rectus muscle
ماهیچهرکتئوسکناری
arrector pili muscle
عضلهراستوقائم
out bound
رهسپار دریا
out bound
عازم بیرون رفتن از بندر
i/o bound
محدود به ورودی خروجی
to be bound over
ملتزم شدن
He is bound to come.
احتمال زیادی دارد که بیاید
to be bound over
التزام دادن
to come at a bound
<idiom>
خیز برداشتن
bound
ملزم
bound up
جزء لایتجزی
bound
: اماده رفتن
bound
عازم رفتن مهیا
bound
مقید
bound to go
موفف به رفتن
bound over
ملتزم
bound
موجود
bound
موفف کران
bound
خیز به خیز رفتن
bound
ملتزم شده
bound
خیز محدود کردن مقید کردن بستن
being bound over
التزام
bound
انچه که کارائی یک سیستم رامحدود میکند
bound
جهیدن
bound
مشرف بودن
bound
محدودکردن
bound
جست وخیز
bound
خیز
bound up
مجبور
bound
موفف
bound
مرز محدود
bound
:حد
bound
سرحد
bound
تعیین کردن
bound
هم مرز بودن مجاوربودن
bound up
مقید
storm bound
گرفتاریادچارطوفان
stimulus bound
محرک- وابسته
spell bound
فریفته
spell bound
طلسم کرده طلسم شده
spell bound
افسون شده
tape bound
با تنگنای نواری
snow bound
بازمانده از زفتن بواسطه برف
bound book
کتابپربرگ
snow bound
دچار برف
rock bound
دشوار
earth-bound
زمینی
pot-bound
گلدانیکهبرایگیاهیکوچکباشد
homeward-bound
درراهخانه
weather bound
ممنوع ازحرکت بواسطه بدی هوا منتظرهوای خوب
earth-bound
خاکی
upper bound
کران بالا
earth-bound
دنیوی
earth-bound
در خاک
wind bound
دچار باد مخالف
earth-bound
عازم کرهی زمین
it is bound to nappen
مقدراست اتفاق بیافتد
duty-bound
حینانجام وفیفه
bound barrel
لوله تاب خورده
subscript bound
کران زیرنویس
rock bound
دیریاب
iron bound
سخت
hide bound
خشکیده متعصب
iron bound
ناهموار
iron bound
دورتا دورخاره دار
iron bound
با اهن بسته
input bound
کران ورودی
input bound
وسیلهای که عمل به خارج فرستادن داده ها را با نرخی سریعتر از ورود داده هاانجام بدهد
ice bound
یخ بسته
ice bound
احاطه شده از یخ
iam bound to do that
من موفف به انجام ان کارهستم
hide bound
کوتاه فکر
hide bound
پوست بتن چسبیده
half bound
درپشت وگوشه هاچرمی ودردوطرف پارچهای چرمی پارچهای
egg bound
صفت مرغی که تخم درتخم دانش گشته یاپیچ خورده است
compute bound
کران محاسباتی
compute bound
باتنگنای محاسباتی
compute bound
محدودیت محاسباتی
compute bound
با تنگنای محاسباتی
iron bound
سفت
lower bound
کران پایین
output bound
وسیلهای که عمل به خارج فرستادن داده ها را باسرعتی کمتر از ورود داده هاانجام بدهد
output bound
کران خروجی
outward bound
بیرون رو
outward bound
عازم بیرون روانه بیرون
process bound
برنامه عملیاتی و محاسباتی شرایطی که در ان سیستم کامپیوتری توسط سرعت پردازنده محدود میشود
processor bound
اشاره به فرایندهایی میکندکه به محض استفاده از واحدپردازش مرکزی جهت اجرای پردازش یا محاسبه حقیقی سرعتش کم میشود
rock bound
خاره بست
rock bound
سنگ بست
out of bound play
به جریان انداختن بازی
bound barrel
لولهای که در اثر حرارت تاب برداشته
bound charge
بار بسته
bound in boards
با مقوا جلد شده
rock bound
محاط بصخره
bound for home
اماده رفتن به کشور میهن
bound electron
الکترون بسته
ocean bound
عازم دریا یااقیانوس
ocean bound
رهشپار دریا
internal bound block
قرقره مغز فلز
I feel morally bound to …
از نظر اخلاقی خود را مقید می دانم که ...
cement bound macadam
ماکادام سیمانی
input output bound
شرایطی که در ان سرعت واحدپردازش مرکزی به دلیل عملیات ورودی و خروجی کم میشود
hom ward bound
اماده رفتن به کشور میهن
dry bound macadam
ماکادام خشک لرزشی
cement bound macadam
ماکادام ملاتی
culture bound tests
ازمونهای فرهنگ- بسته
It is bound (most likely)to happen . The die is cast . It is final and irrevocable.
بروبرگردندارد ( قطعی وحتمی است )
greatest lower bound
[glb, GLB]
بزرگترین کران بالا
[ریاضی]
math. least upper bound
[lub, LUB]
سوپریمم
[ریاضی]
least upper bound
[lub, LUB]
کوچک ترین کران بالا
[ریاضی]
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com