English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 137 (8 milliseconds)
English Persian
my words hurt his feelings سخنان من باو بر خورد سخنان من قلب او را جریحه دار کرد
Other Matches
his words injured my feelings سخنایش بمن برخورد سخنانش احساسات مراجریحه دار کرد
feelings احساس
feelings حس
wounded feelings رنجش برخوردگی احساسات جریحه دار
hard feelings <idiom> عصب وخشم
neighbourly feelings احساسات همسایگی همدردی
philanthropic feelings احساسات بشر دوستانه و نوع پرستانه
feelings indigenous to man احساسات طبیعی انسان احساساتی که در انسان بومی یا طبیعی هستند
to get hurt اذیت شدن
i hurt my self اسیب دیدم
get hurt اذیت شدن
what hurt is there in that چه زیانی دارد
i u. that he has been hurt قول می دهم که اسیبی ندیده باشد
get hurt ازار دیدن
did you hurt your self a ایاهیچ اذیت شدید
i hurt my self اذیت شدم
hurt داغ دل
to get hurt ازاردیدن
hurt ازار رساندن
hurt اسیب زدن به ازردن
hurt اذیت کردن
hurt جریحه دار کردن
hurt خسارت رساندن اسیب
hurt ازار
hurt زیان
hurt صدمه
hurt اذیت کردن صدمه زدن اسیب
hurt صدمه اذیت
hurt مصدوم
i hurt my finger انگشتم رنجه شد
i hurt my finger انگشتم اسیب دید
My feet hurt. پاهایم درد می کنند.
Fortunately I wasnt hurt. شانس آوردم . طوریم نشد
My pride was wounded ( hurt) . به غیرتم برخورد
Many people were hurt when the boiler exploded. وقتیکه دیگ بخار ترکید خیلیها مجروح شدند
in other words <adv.> به کلام دیگر
they had words باهم نزاع کردند
they had words حرفشان شد
in other words <adv.> به عبارت دیگر
In our other words. بعبارت دیگر
to ask somebody to say a few words خواهش کردن از کسی کمی [در باره کسی یا چیزی] صحبت کند
in other words <idiom> به کلام دیگر
the f. words کلمات زیرین
in so many words با عین این کلمات
words الفاظ
in so many words عینا
of few words کم حرف
weigh one's words <idiom> مراقب صحبت بودن
choice of words جمله بندی
choice of words کلمه بندی
choice of words بیان
take the words out of someone's mouth <idiom> حرف دیگری راقاپیدن
play on words <idiom> بازی با کلمات
eat one's words <idiom> حرف خود قدرت دادن
imitative words واژههای تقلیدی
i ran the words through ان کلمات را خط زدم
He told me in so many words . عینا" اینطور برایم گفت
acceptance by words قبول قولی
You mark my words . ببین کجاست که بهت می گویم ؟( بگفته ام گوش کن )
The two are rhyming words . این دو لغت هم قافیه هستند
In the words of Ferdowsi … بقول فردوسی
he was provoked by my words سخنان من باو برخورد
You took the words out of my mouth. جانا سخن از زبان ما می گویی
A dictionary tell you what words mean . فرهنگ زبان معنی کلمات را میدهد
take the words out of someone's mouth <idiom> سخن از زبان کسی گفت
play on words تجنیس
code words کلمه رمز
code words کلمات رمزی
apt words ابرو
apt words مجرای اب
big words حرفهای گنده
big words لاف
war of words منازعه
war of words بحث وجدل
to help with words and deeds <idiom> با پند دادن و عمل کمک کردن
control words کلمات کنترلی
english words واژه ها یا لغات انگلیسی
your words offended her از سخنان شمارنجید
play on words جناس
Hear it in his own words. از زبان خودش بشنوید
He is too stingy for words. دست توی جیبش نمی کند ( خسیس است )
to play upon words جناس گفتن یا نوشتن تجنیس بکاربردن
imitative words مورموریاغرغر کردن
four-letter words واژهیچهار حرفی
waste one's words زبان خود را خسته کردن
four-letter words واژهی قبیح
words are but wind حرف جزو
swear-words کفر
words are but wind هواست
words in contracts should الفاظ عقود محمول است برمعانی عرفیه
swear-words ناسزا
swear-words فحش
words of limitation الفاظ تعیین کننده سهم هرکس در سند
your words offended her سخنان شما به احساسات اوبرخورد
buzz words لغت بابروز
to i. from somebodies words از حرفهای کسی استنباط کردن
to gloze over one's words سخنان کسی رابدانگونه تاویل کردن که عیب ان پوشیده ماند
reserved words کلمههای محافظت شده
the a.of boreign words اقتباس یاگرفتن لغات بیگانه
You mark my words. این خط واینهم نشان
he was provoked by my words از سخنان من رنجید
reserved words کلمههای رزرو
They have had words ,I hear . شنیده ام حرفشان شده ( بحث ؟ جدل لفظی )
to eat ones words سخن خودراپس گرفتن
reserved words کلمات ذخیره شده
Acrimonious words کلمات تلخ و نیشدار
put into words به عبارت دراوردن
to be sparing of words مضایقه ازحرف زدن کردن کم حرفی کردن
precatory words عبارتی در وصیتنامه که دران موصی تقاضایی از موصی له کرده باشد
play upon words جناس بکار بردن
buzz words رمز واژه
To argue ( exchange words ) with someone . با کسی یک بدوکردن
he took my words in good part سخنان مرا بخوبی تلقی نمود از سخنان من نرنجید
This knife is too blunt for words . این چاقو ماست راهم نمی برد ( خیلی کند است )
to pour out abusive words سخنان فحش امیزپی در پی اداکردن
The exam was too easy for words . امتحان آنقدر آسان بود که چه بگویم
put words in one's mouth <idiom> چیزی را از زبان کس دیگری گفتن
To bandy words . to argue. بگو مگه کردن ( ,,یکی بدو کردن )
Her words are empty of meaning. حرفهایش خالی از معنی ومفهوم است
Bluntly. Without mincing words. صاف وپوست کنده
Actions speak louder than words . دو صد گفته چونیم کردار نیست
fine words butter no parsnips <proverb> از حلوا حلوا گفتن دهن شیرین نمی شود
I didnt mince my words . I put it very well . قشنگ حرفم رازدم
To put the words in somebodys mouth. حرف دردهان کسی گذاشتن
His deeds fail to square with his words. عملش با حرفش نمی خواند
sweet words (voice,sleep کلمات ( صدا خواب )شیرین
Mark my words . Remember what I told you . یادت باشد چه گفتم
To put the words into someones mouth. حرف توی دهن کسی گذاشتن
To speak firmly . Not to mince ones words . محکم حرف زدن ( با قا طعیت )
Fine words butter no parsnips. از تعارف کم کم وبر مبلغ افزای
He left fily a few choice words. چند تا حرف مفت ( ناسزا )تحویل داد
With soft words one may persuade a serpent out of . <proverb> با زبان خوش مار را از سوراخ بیرون مى کشند .
fair words butter no parsnips به حلواحلوا گفتن دهن شیرین نمیشود
fine words butter no parsnips بحلوابحلوا گفتن دهن شیرین نمیشود
action speaks louder than words <proverb> دو صد گفته چون نیم کردار نیست
a man of words and not of deeds is like a garden full of weeds <proverb> با علم اگر عمل نکنی شاخ بی بری
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com