English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
named departure point نقطه مشخص برای حرکت
Other Matches
named airport of departure فرودگاه معین برای حرکت
named point of destination نقطه مشخص در مقصد
named نام برده
named <adj.> <past-p.> ذکر شده
named <adj.> <past-p.> بیان شده
named <adj.> <past-p.> اظهار شده
named <adj.> <past-p.> گفته شده
named here under نام برده درزیر
named here under نامبرده زیرین
named <adj.> <past-p.> نامبرده شده
herein named نامبرده دراین نامه
named مشخص
above named مذکور درفوق
above named نام برده شده
code-named رمزشده
named vessel کشتی مشخص
he is rightly named اسم بامسمائی دارد
he is rightly named بمناسبت یادرست اورانام گذارده اند
named port of shipment بندر مشخص برای حمل
named port of destination بندر مقصد مشخص
named place of destination مقصد مشخص
named place of delivery at frontier تحویل در مرز مشخص
new departure اغاز رویه تازه
departure کوچ
departure عزیمت
departure مرگ انحراف
departure حرکت
departure حرکت کردن
departure رفتن
departure ترک کردن
departure نقطه عزیمت
Is the departure time certain ? وقت حرکت معلوم است؟
an abrupt departure عزیمت بدون تشریفات
an abrupt departure حرکت ناگهانی
departure lounge سالنانتظارحرکت
Date of departure . Departure date. تاریخ عزیمت (روز حرکت )
line of departure خط عزیمت
plane of departure سطح قائم تیر
departure hall سالن ترک کردن
angle of departure زاویه صعود هواپیما از روی باند
angle of departure زاویه صعود
plane of departure سطح قائم مسیر گلوله
frequency departure مسیر فرکانس
line of departure خط شروع حمله
frequency departure انحراف فرکانس
departure end انتهای محوطه دویدن هواپیما
departure end نقطه شروع کنده شدن هواپیما از زمین
departure line خط عزیمت
departure report گزارش پایان تعمیرات گزارش عزیمت ناو گزارش حرکت
departure station مبداء حرکت
Date and place of departure. تاریخ ؟ محل حرکت
estimated time of departure زمان تقریبی عزیمت
departure air field فرودگاه پرواز هواپیما
His departure has been postponed for two days. حرکت او [مرد] دو روز به تاخیر افتاد.
departure air field فرودگاه عزیمت
mileage on departure [arrival] اندازه مسافت طی شده در زمان حرکت [ورود] خودرو
My departure time is not determined yet . وقت حرکت من هنوز مشخص نیست.
point to point line خط نقطه به نقطه
point-to-point connection اتصال نقطه به نقطه
point to point network شبکه نقطه به نقطه
0.42 [zero point four two] [zero point forty-two] [forty-two hundreths] صفر ممیز چهار دو [ریاضی]
point نقط ه
point که تقسیم بین واحد کامل و بخش کسری آنها
point نشان میدهد
point to point 1-اتصال مستقیم بین دو وسیله . 2-شبکه ارتباطی که در آن هر گره مستقیما به سایر گره ها وصل هستند
point محل یا موقعیت
point پوینت
the point is اصل مطلب این است
near point نقطه نزدیک
point out <idiom> توضیح دادن
try for point تلاش برای کسب امتیاز
to the point بجا
to the point مربوط بموضوع
in point مناسب
in point بجا
in point در خور
to come to a point باریک شدن
to come to a point بنوک رسیدن
three point فن 3 امتیازی کشتی
not to the point خارج از موضوع
far point برد بینایی
point to point نقطه به نقطه
point to point پروتکلی که اتصال شبکه آسنکرون
way point ایستگاههای هوایی ایستگاههای اصلی عملیات هوانوردی
point four رهبری این گونه ممالک را به دست گیرد
come to the point <idiom> به نکتهاصلی رسیدن
beside the point <idiom> مسائل حاشیهای
The point is that… چیزی که هست
let point امتیازی که بخاطر مداخله حریف به رقیب او داده میشود
off the point بدون اینکه وابستگی داشته باشد
off the point بطور نامربوط
zero point نقطه مرکزی گلوله اتشین اتمی در لحظه انفجار
zero point نقطه صفر
off the point بطور بی ربط
point four اصل چهار
point four چهارمین ماده از مواد اصلی نطق افتتاحیه ترومن رئیس جمهور امریکادر ژانویه 9491 در کنگره که در ان پیشنهاد شده بود که ایالات متحده امریکا به وسیله تامین کمکها و مساعدتهای فنی در کشورهای توسعه نیافته جهان
point to point را پشتیبانی میکند و برای تامین ارسال داده بین کامپیوتر کاربر و سرور راه دور روی اینترنت با استفاده از پروتکل شبکه ICPIFP به کار می رود
Now he gets the point! <idiom> دوزاریش حالا افتاد! [اصطلاح]
point جهت
point درجه امتیاز بازی
not to point بیرون از موضوع
not to point پرت بیجا
point نمره درس پوان
point هدف
point مسیر
point نقط های که تقسیم بین بیتهای عدد کامل و بخش کسری آنرا از عدد دودویی نشان میدهد
point مرحله قله
point پایان
point تیزکردن
point گوشه دارکردن
point نوکدار کردن
point نوک گذاشتن
point خاطر نشان کردن
point ممیز [در کسر اعشاری] [ریاضی]
point موضوع
point نقطه گذاری کردن ممیز
on the point of going در شرف رفتن
to let it get to that point اجازه دادن که به آنجا [موقعیتی] برسد
to point to something به چیزی متوجه کردن
off to a point باریک شده نوک پیدامیکند
to point to something به چیزی اشاره کردن
One point for you. یک درجه امتیاز [ بازی] برای تو.
point نوک
point سر
point نقطه
point نکته
point ماده اصل
point نشان دادن
point سب زدن به دایرههای مختلف هدف از 01 به پایین
point اصل
point اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
point رسد نوک
point باریک کردن
point هدف گیری کردن
point نشانه روی کردن
point به سمت متوجه کردن
point قطبهای باطری یاپلاتین
point نقطه گذاری کردن
point حد
point نقطه نوک
point مقصود
point متوجه ساختن
point نقط های در تخته مدار یا در نرم افزار که به مهندس امکان بررسی سیگنال یا داده را میدهد
point نقط های در برنامه یا تابع که مجددا وارد میشود
point اشاره کردن
point محل شروع چیزی
point درصد
point دماغه
point راس
point محل
point امتیاز
point جهت مرحله
point مرکز راس حد
point محل مرکز
point race مسابقه دوچرخه سواری طولانی چند مرحلهای
point operation عمل نقطهای
point particle ذره نقطهای
point of tow نقطه یدک ناو یا قایق
point plotting رسم نقطه
point protector سرمداد
point of weld نقطه جوش
symmetry point نقطه تقارن
offset point در رهگیری هوایی نقطه نشانی است در هوا که محل هدف نسبت به ان تعیین وهواپیمای رهگیر به سمت هدف هدایت میشود
point of loading نقطه بارگیری
point of no return نقطه حداکثر شعاع عمل هواپیما اخرین حد شعاع عمل هواپیما
point of presence شماره دستیابی تلفن برای تامین کننده سرویس که برای اتصال به اینترنت از طریق مودم به کار می رود
point of regard نقطه دید
octal point ممیز هشت هشتی
point of sale سیستمی که از ترمینال کامپیوتر در نقط ه فروش سایت برای ارسال الکترونیکی یا کنترل ارسال مشابه قیمت گذاری محصول و.. استفاده میشود
point of sale محل ای در مغازه برای پرداخت قیمتهای کالاها
point of sight نقطه دید
point of support نقطه اتکا
point of support تکیه گاه
point protector چیزی که نوک مدادراپوشانده ازشکستن حفظ میکند
point of intersection نقطه بهم رسید
objective point سمت مورد توجه
pour point نقطه سیلان
preequivalence point پیش از نقطه هم ارزی
principle point مبداء اصلی
projection of a point تصویر نقطه
projection of a point خطی که نقطه تصویرشده را بنقطه مقابل ان می پیوند د
projection of a point خط مصور
radix point نقطه ممیز
pull up point نقطه بالا کشیدن هواپیما نقطه صعود برای تک یا رهاکردن بمب
quiescent point نقطه استراحت
radix point ممیز
radix point نقطه مبنا
rear point قسمت نوک عقب دار
pour point نقطه ریزش
pour point نقطه جاری شدن
point scale مقیاس امتیازی
object point مقصد
point size اینچ
point size برای اندازه گیری نوع یا متن
point spread امتیاز قابل انتظار
point style شیوه معماری که نشان برجسته ان طاقهای نوک تیزاست
point system شرط بندی براساس امتیاز
point target هدف کوچک
point target اماج نقطهای
objective point مقصد
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com